نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد، پوشش آهکی و سخت این جانور صدف صد و چهارده عقد: کنایه از قرآن مجید که صد و چهارده سوره دارد صدف آتشین (فلک، روز): کنایه از خورشید
نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد، پوشش آهکی و سخت این جانور صدف صد و چهارده عقد: کنایه از قرآن مجید که صد و چهارده سوره دارد صدف آتشین (فلک، روز): کنایه از خورشید
خرج کردن، انفاق کردن مال، کنایه از گردش روزگار، گردش زمانه، کسی یا چیزی را به جایی برگرداندن، رد کردن، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، علمی که در اشتقاق و صیغه های کلمات عربی بحث می کند و قواعدی برای نقل صیغه های افعال به دست می دهد، تصریف، در علم اقتصاد تفاوت بین قیمت واقعی پول و قیمتی که در بازار خرید و فروش می شود، بدل کردن پولی به پول دیگر، آنچه صراف پس از تبدیل پولی به پول دیگر برای خود برمی دارد، صرف شدن: به کار رفتن، مصرف شدن، خرج شدن، سپری شدن، برای مثال بیا تا به از زندگانی به دستت / چه افتاد تا صرف شد زندگانی (سعدی۲ - ۵۹۱) صرف کردن: به کار بردن، مصرف کردن، خرج کردن، برای مثال نداشت چشم بصیرت که گرد کرد و نخورد / ببرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد (سعدی۲ - ۶۳۹)
خرج کردن، انفاق کردن مال، کنایه از گردش روزگار، گردش زمانه، کسی یا چیزی را به جایی برگرداندن، رد کردن، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، علمی که در اشتقاق و صیغه های کلمات عربی بحث می کند و قواعدی برای نقل صیغه های افعال به دست می دهد، تصریف، در علم اقتصاد تفاوت بین قیمت واقعی پول و قیمتی که در بازار خرید و فروش می شود، بدل کردن پولی به پول دیگر، آنچه صراف پس از تبدیل پولی به پول دیگر برای خود برمی دارد، صرف شدن: به کار رفتن، مصرف شدن، خرج شدن، سپری شدن، برای مِثال بیا تا بِه از زندگانی به دستت / چه افتاد تا صرف شد زندگانی (سعدی۲ - ۵۹۱) صرف کردن: به کار بردن، مصرف کردن، خرج کردن، برای مِثال نداشت چشم بصیرت که گِرد کرد و نخورد / بِبُرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد (سعدی۲ - ۶۳۹)
کسی که شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس، برای مثال صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی - لغت نامه - صراف)
کسی که شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس، برای مِثال صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی - لغت نامه - صراف)
دکتر یعقوب صروف، وی به سال 1852 میلادی در قریۀ حدث (در سفح جبل لبنان) متولد شد. پدر او وی را ب مدرسه امریکائیان در عبیه فرستاد سپس بدانشگاه امریکائی داخل شد آنگاه دو سال در مدرسه های صیدا و طرابلس درس گفت و به سال 1876مجلۀ المقتطف را در بیروت انتشار داد و به سال 1888 آن را به مصر منتقل کرد و شهرت آن بهمه جا رسید. صروف تا هفتۀ آخر عمر خویش بکار انتشار مجله مشغول بود. مجلۀ المقتطف و مقالات علمی، تاریخی، فلسفی آن نیازی بتوصیف ندارد. آثار وی: 1- تحلیل کتاب سموم منسوب به جابر بن حیان که به سال 1921 در مجلۀ المقتطف انتشار یافته است. 2- تحلیل کتاب لباب الاداب تألیف اسامه بن منقذ کنانی مؤلف به سال 579 هجری قمری که به سال 1907- 1908 میلادی در المقتطف منتشر گشت. 3- سرّ النجاح تعریب کتاب دکتر سمیلز چ بیروت 1880 میلادی و طبع سوم آن در مصر به سال 1885 پایان یافت. 4- سیرالابطال والقدماء العظماء که به اشتراک دکتر فارس نمر آن را تعریف کرد و شامل قصص یونان قدیم است و به سال 1883 در 184 صفحه در بیروت به طبع رسیده است. صروف به سال 1927 میلادی درگذشت. (معجم المطبوعات ستون 1206-1208)
دکتر یعقوب صروف، وی به سال 1852 میلادی در قریۀ حدث (در سفح جبل لبنان) متولد شد. پدر او وی را ب مدرسه امریکائیان در عبیه فرستاد سپس بدانشگاه امریکائی داخل شد آنگاه دو سال در مدرسه های صیدا و طرابلس درس گفت و به سال 1876مجلۀ المقتطف را در بیروت انتشار داد و به سال 1888 آن را به مصر منتقل کرد و شهرت آن بهمه جا رسید. صروف تا هفتۀ آخر عمر خویش بکار انتشار مجله مشغول بود. مجلۀ المقتطف و مقالات علمی، تاریخی، فلسفی آن نیازی بتوصیف ندارد. آثار وی: 1- تحلیل کتاب سموم منسوب به جابر بن حیان که به سال 1921 در مجلۀ المقتطف انتشار یافته است. 2- تحلیل کتاب لباب الاداب تألیف اسامه بن منقذ کنانی مؤلف به سال 579 هجری قمری که به سال 1907- 1908 میلادی در المقتطف منتشر گشت. 3- سرّ النجاح تعریب کتاب دکتر سمیلز چ بیروت 1880 میلادی و طبع سوم آن در مصر به سال 1885 پایان یافت. 4- سیرالابطال والقدماء العظماء که به اشتراک دکتر فارس نمر آن را تعریف کرد و شامل قصص یونان قدیم است و به سال 1883 در 184 صفحه در بیروت به طبع رسیده است. صروف به سال 1927 میلادی درگذشت. (معجم المطبوعات ستون 1206-1208)
ردف دار. - قافیۀ مردف، آن قافیه که دارای حروف ردف باشد و ردف عبارت است از الف یا واو یا یائی که پیش از حرف روی آید، مثلاً مار، بار، عور، نور، سیر، شیر. که نوع اول را مردف به الف و نوع دوم را مردف به واو و نوع آخر را مردف به یاء گویند. رجوع به ردف در این لغت نامه و نیز رجوع به المعجم و حدائق السحر شود
ردف دار. - قافیۀ مردف، آن قافیه که دارای حروف ردف باشد و ردف عبارت است از الف یا واو یا یائی که پیش از حرف روی آید، مثلاً مار، بار، عور، نور، سیر، شیر. که نوع اول را مردف به الف و نوع دوم را مردف به واو و نوع آخر را مردف به یاء گویند. رجوع به رِدف در این لغت نامه و نیز رجوع به المعجم و حدائق السحر شود
پس روی کننده. در پی کسی رونده. (آنندراج). کسی که دیگری را در پس خود می نشاند. (ناظم الاطباء). أردفه، رکب خلفه، و هو مردف. (متن اللغه). و رجوع به ارداف شود
پس روی کننده. در پی کسی رونده. (آنندراج). کسی که دیگری را در پس خود می نشاند. (ناظم الاطباء). أردفه، رکب خلفه، و هو مُردَف. (متن اللغه). و رجوع به ارداف شود
ردیف آورده شده. - شعر مردف، شعری که دارای ردیف باشد و ردیف یک یا چند کلمه است که پس از قافیه در آخر هر بیت تکرار شود، مانند کلمه ’می بینم’ درآخر مصراعهای اول و مصراعهای زوج این غزل حافظ: در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم... الخ رجوع به ردیف در این لغت نامه و رجوع به المعجم شود
ردیف آورده شده. - شعر مردف، شعری که دارای ردیف باشد و ردیف یک یا چند کلمه است که پس از قافیه در آخر هر بیت تکرار شود، مانند کلمه ’می بینم’ درآخر مصراعهای اول و مصراعهای زوج این غزل حافظ: در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم... الخ رجوع به ردیف در این لغت نامه و رجوع به المعجم شود
اسحاق بن یعقوب صردفی فقیه. وی کتابی در فرائض بنام ’کافی’ تألیف کرد و قبر او در صردف یمن است و بدان منسوب باشد. (معجم البلدان). چلبی مؤلف ’کافی الحساب’ را صردالیمنی نامیده گوید: صالح بن عمر سکسکی متوفی سال 714 هجری قمری و فخرالدین ابوبکر محمد بن حسن گرجی حاسب وزیر بهاءالدوله هر یک شرحی بر آن نوشته اند
اسحاق بن یعقوب صردفی فقیه. وی کتابی در فرائض بنام ’کافی’ تألیف کرد و قبر او در صردف یمن است و بدان منسوب باشد. (معجم البلدان). چلبی مؤلف ’کافی الحساب’ را صردالیمنی نامیده گوید: صالح بن عمر سکسکی متوفی سال 714 هجری قمری و فخرالدین ابوبکر محمد بن حسن گرجی حاسب وزیر بهاءالدوله هر یک شرحی بر آن نوشته اند
ناقه صروف، ناقه ای که دندانش بسیار بانگ کند. (منتهی الارب). ناقه ای که دندان آن آواز دهد. الناقه التی لنا بها صریف. (اقرب الموارد). شترماده که دندان بر یکدیگر زند
ناقه صروف، ناقه ای که دندانش بسیار بانگ کند. (منتهی الارب). ناقه ای که دندان آن آواز دهد. الناقه التی لنا بها صریف. (اقرب الموارد). شترماده که دندان بر یکدیگر زند
شیخ ابراهیم بن حسین. یکی از کبار مشایخ دور سلطان محمد و مریدان آق شمس الدین است. اصلاً از سیواس و مدرس مدرسه ’خوند خاتون’در قیصریه بود بعداً فهمید که یکی از شرایط این وظیفه حنفی المذهب بودن است و وی خود شافعی بود، پس ترک مدرسه را گفته و بسائقه جذبه ای که در اندرون آن خسته دل پیدا شده بود بعزم ملاقات مشایخ اردبیل رحلت کرد ودر بین راه اوصاف شمایل آق شمس الدین را شنیده بقصبۀ ینی بازار برای ملاقات او آمد و ارشاد یافت و مدت مدیدی در خلوت و ریاضت مشغول عبادت شد و بزمرۀ واصلین درآمد، در تاریخ 887 هجری قمری در همان قصبه گذشته شد تربتش زیارتگاه انام است. اثری موسوم به گلزار در بارۀ اطوار سلوک نگاشته است. (قاموس الاعلام ترکی)
شیخ ابراهیم بن حسین. یکی از کبار مشایخ دور سلطان محمد و مریدان آق شمس الدین است. اصلاً از سیواس و مدرس مدرسه ’خوند خاتون’در قیصریه بود بعداً فهمید که یکی از شرایط این وظیفه حنفی المذهب بودن است و وی خود شافعی بود، پس ترک مدرسه را گفته و بسائقه جذبه ای که در اندرون آن خسته دل پیدا شده بود بعزم ملاقات مشایخ اردبیل رحلت کرد ودر بین راه اوصاف شمایل آق شمس الدین را شنیده بقصبۀ ینی بازار برای ملاقات او آمد و ارشاد یافت و مدت مدیدی در خلوت و ریاضت مشغول عبادت شد و بزمرۀ واصلین درآمد، در تاریخ 887 هجری قمری در همان قصبه گذشته شد تربتش زیارتگاه انام است. اثری موسوم به گلزار در بارۀ اطوار سلوک نگاشته است. (قاموس الاعلام ترکی)
علی بن حسن بن علی بن فضل کاتب و شاعر معروف به صردر ومکنی به ابومنصور و ملقب به الرئیس یکی از نجبای شاعران در عصر خویش بود. میان جودت سبک و حسن معنی جمعکرده و شعر وی را طلاوتی رائق و بهجتی فائق است. دیوان شعر کوچکی دارد و چه نیکو سروده است در قصیدۀ: نسائل عنک بانات بحزوی و بان الرمل یعلم ما عنینا و قد کشف الغطاء فما نبالی اصرحنا بذکرک ام کنینا و لو انا انادی یا سلیما لقالوا مااردت سوی لبینا الاﷲ طیف منک یسقی بکاسات السری زورا و مینا مطیته طوال اللیل جفنی فکیف شکا الیک وجی و اینا فامسینا کاناما افترقنا و اصبحنا کاناما التقینا و در شیب گوید: لم ابک ان رحل الشباب وانما ابکی لان یتقارب المیعاد شعر الفتی اوراقه فاذا ذوی جفت علی أثاره الاعواد. و در حق کنیزکی سیاه چه نیکو گفته است: علقتها سوداء مصقوله سواد قلبی صفه فیها ما انکسف البدر علی تمه و نوره الا لیحکیها لاجلها الازمان اوقاتنا مؤرخات بلیالیها. وی رااز آن جهت صردر گفتند که پدرش را بجهت شح و خست که داشت ’صربعر’ لقب داده بودند و چون پسر در شعر مهارت یافت وی را صردر گفتند. شریف ابوجعفر مسعود بیاضی شاعر مشهور عصر او وی را هجا کرده گوید: لئن لقب الناس قدماً اباک و سموه من شحه صربعرا فانک تنثر ماصره عقوقاً له و تسمیه درّا. (یعنی اگر مردم پدرت را سابقاً از خست که داشت گردآورندۀ پشکل لقب دادند اینک تو آنچه را که وی فراهم آورده بود پخش میکنی و در مینامی) ولیکن این هجوکننده بی انصافی کرده و شعر او کم نظیر است اما دشمن از آنچه که میگوید باک ندارد. مرگ صردر در صفر 465 هجری قمری بود. سبب مرگ او چنان شد که در حفره ای که برای شکار شیر در دیهی براه خراسان کنده بودند درافتاد. ولادت صردر پیش از سنۀ چهارصد بود. (وفیات الاعیان چ تهران ج 1 ص 394- 395). صردر فخرالدوله محمد بن محمد بن جهیر را آنگاه که بوزارت رسید از واسط قصیده ای فرستاد که آغاز آن چنین است: لجاجه قلب ما یفیق غرورها و حاجه نفس لیس یقضی یسیرها... (وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 180). سن وی را هنگام مرگ شصت و پنج سال نوشته اند
علی بن حسن بن علی بن فضل کاتب و شاعر معروف به صردر ومکنی به ابومنصور و ملقب به الرئیس یکی از نجبای شاعران در عصر خویش بود. میان جودت سبک و حسن معنی جمعکرده و شعر وی را طلاوتی رائق و بهجتی فائق است. دیوان شعر کوچکی دارد و چه نیکو سروده است در قصیدۀ: نسائل عنک بانات بحزوی و بان الرمل یعلم ما عنینا و قد کشف الغطاء فما نبالی اصرحنا بذکرک ام کنینا و لو انا انادی یا سلیما لقالوا مااردت سوی لبینا الاﷲ طیف منک یسقی بکاسات السری زورا و مینا مطیته طوال اللیل جفنی فکیف شکا الیک وجی و اینا فامسینا کاناما افترقنا و اصبحنا کاناما التقینا و در شیب گوید: لم ابک ان رحل الشباب وانما ابکی لان یتقارب المیعاد شعر الفتی اوراقه فاذا ذوی جفت علی أثاره الاعواد. و در حق کنیزکی سیاه چه نیکو گفته است: علقتها سوداء مصقوله سواد قلبی صفه فیها ما انکسف البدر علی تمه و نوره الا لیحکیها لاجلها الازمان اوقاتنا مؤرخات بلیالیها. وی رااز آن جهت صردر گفتند که پدرش را بجهت شح و خست که داشت ’صربعر’ لقب داده بودند و چون پسر در شعر مهارت یافت وی را صردر گفتند. شریف ابوجعفر مسعود بیاضی شاعر مشهور عصر او وی را هجا کرده گوید: لئن لقب الناس قدماً اباک و سموه من شحه صربعرا فانک تنثر ماصره عقوقاً له و تسمیه درّا. (یعنی اگر مردم پدرت را سابقاً از خست که داشت گردآورندۀ پشکل لقب دادند اینک تو آنچه را که وی فراهم آورده بود پخش میکنی و در مینامی) ولیکن این هجوکننده بی انصافی کرده و شعر او کم نظیر است اما دشمن از آنچه که میگوید باک ندارد. مرگ صردر در صفر 465 هجری قمری بود. سبب مرگ او چنان شد که در حفره ای که برای شکار شیر در دیهی براه خراسان کنده بودند درافتاد. ولادت صردر پیش از سنۀ چهارصد بود. (وفیات الاعیان چ تهران ج 1 ص 394- 395). صردر فخرالدوله محمد بن محمد بن جهیر را آنگاه که بوزارت رسید از واسط قصیده ای فرستاد که آغاز آن چنین است: لجاجه قلب ما یفیق غرورها و حاجه نفس لیس یقضی یسیرها... (وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 180). سن وی را هنگام مرگ شصت و پنج سال نوشته اند
صیغۀ مبالغه از صرف. صیرفی. (زمخشری) (دهار). صیرف. (منتهی الارب). نقاد. نقاد دراهم، انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند. (سمعانی) ، دانندۀ علم صرف، سره گر. سره کننده سیم و زر. سره کننده. سیم سره کننده. (منتهی الارب). گرداننده. گردانندۀ درم. بازگرداننده. درم گزین. گاه بد. گهبد. جهبذ. قسطار. قسطر. ج، صرافون: ای بر رستۀ صرافان بر، من بر در تیم کودکی دیدم پاکیزه تر از در یتیم. مسعودی. سائل از بخشش تو گشت شریک صراف زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز. فرخی. گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز. منوچهری. شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف مه و خور است همانا بباغ در صراف. ابوالمؤید. چگونه داند انگشتری که زرگر کیست چگونه داند صراف خویش را دینار چو نیست دانش بر کار خویش دایره را چگونه باشد دانا بخالق پرگار؟ ناصرخسرو. گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند و گروهی ناقد عقل وگروهی صراف دانش و گروهی معیار هنر. (نوروزنامه). کعبه صرافی دکانش نیم بام آسمان بر یکی دستش محک زر ایمان آمده. خاقانی. هوا را دست بربستم، خرد را پای بشکستم نه صرافم چه خواهم کرد نقد انسی و جانی. خاقانی. تا یافت محک شب از پلیدی صراف فلک دکان برانداخت. خاقانی. جان بر تو کنم نثار نی نی صراف سفال برنتابد. خاقانی. کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو بصراف سخن پیش داشت. نظامی. صراف سخن بلفظ چون زر در رشته چنین کشید گوهر. نظامی. صراف سخن باش و سخن بیش مگو چیزی که نپرسند تو از پیش مگو. سعدی. مزن جان من آب زر بر پشیز که صراف دانا نگیرد بچیز. سعدی (بوستان). خموش حافظ وین نکته های چون زر سرخ نگاهدار که قلاب شهر صراف است. حافظ
صیغۀ مبالغه از صرف. صیرفی. (زمخشری) (دهار). صیرف. (منتهی الارب). نقاد. نقاد دراهم، انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند. (سمعانی) ، دانندۀ علم صرف، سره گر. سره کننده سیم و زر. سره کننده. سیم سره کننده. (منتهی الارب). گرداننده. گردانندۀ درم. بازگرداننده. درم گزین. گاه بد. گهبد. جهبذ. قسطار. قسطر. ج، صرافون: ای بر رستۀ صرافان بر، من بر در تیم کودکی دیدم پاکیزه تر از در یتیم. مسعودی. سائل از بخشش تو گشت شریک صراف زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز. فرخی. گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز. منوچهری. شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف مه و خور است همانا بباغ در صراف. ابوالمؤید. چگونه داند انگشتری که زرگر کیست چگونه داند صراف خویش را دینار چو نیست دانش بر کار خویش دایره را چگونه باشد دانا بخالق پرگار؟ ناصرخسرو. گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند و گروهی ناقد عقل وگروهی صراف دانش و گروهی معیار هنر. (نوروزنامه). کعبه صرافی دکانش نیم بام آسمان بر یکی دستش محک زر ایمان آمده. خاقانی. هوا را دست بربستم، خرد را پای بشکستم نه صرافم چه خواهم کرد نقد انسی و جانی. خاقانی. تا یافت محک شب از پلیدی صراف فلک دکان برانداخت. خاقانی. جان بر تو کنم نثار نی نی صراف سفال برنتابد. خاقانی. کان سخن ما و زر خویش داشت هر دو بصراف سخن پیش داشت. نظامی. صراف سخن بلفظ چون زر در رشته چنین کشید گوهر. نظامی. صراف سخن باش و سخن بیش مگو چیزی که نپرسند تو از پیش مگو. سعدی. مزن جان من آب زر بر پشیز که صراف دانا نگیرد بچیز. سعدی (بوستان). خموش حافظ وین نکته های چون زر سرخ نگاهدار که قلاب شهر صراف است. حافظ
رده بند رده دار (قافیه) قافیه ای که شامل ردف باشد، یا مردف به الف. مانند: ای چودریا سخی چو شیر شجاع. یا مردف به واو. مانند: کراست زهره که با این دل ز صبر نفور... یا مردف به یاء مانند: ای بروی تو چشم ملک قریر. ردیف آورده، (قافیه) شعری که علاوه بر قافیه ردیف هم داشته باشد
رده بند رده دار (قافیه) قافیه ای که شامل ردف باشد، یا مردف به الف. مانند: ای چودریا سخی چو شیر شجاع. یا مردف به واو. مانند: کراست زهره که با این دل ز صبر نفور... یا مردف به یاء مانند: ای بروی تو چشم ملک قریر. ردیف آورده، (قافیه) شعری که علاوه بر قافیه ردیف هم داشته باشد