شهری چسبیده به بلاد حوران از اعمال دمشق و آن قلعه ای است حصین و ولایتی نیکو و وسیع. شراب منسوب به آن معروف است. شاعر گفته است: و لذّ کطعم الصرخدی ترکته بارض العدی من خشیه الحدثان. (معجم البلدان). شهری است بشام و شراب را بوی منسوب کنند. (منتهی الارب) (قاموس). موضع بالجزیره. (مهذب الاسماء). و در آنجا آب نیست مگر آنچه از باران در صحرا و بادیه ها جمع میشود ’قمرا’ و ’متان’ دو قریه از این شهر میباشند. (عیون الانباء ج 1 ص 307)
شهری چسبیده به بلاد حوران از اعمال دمشق و آن قلعه ای است حصین و ولایتی نیکو و وسیع. شراب منسوب به آن معروف است. شاعر گفته است: و لذّ کطعم الصرخدی ترکته بارض العدی من خشیه الحدثان. (معجم البلدان). شهری است بشام و شراب را بوی منسوب کنند. (منتهی الارب) (قاموس). موضع بالجزیره. (مهذب الاسماء). و در آنجا آب نیست مگر آنچه از باران در صحرا و بادیه ها جمع میشود ’قمرا’ و ’متان’ دو قریه از این شهر میباشند. (عیون الانباء ج 1 ص 307)
شاعر. او راست: عجبا لقدک ما ترنح مائلا الا و قد سلب الغصون شمائلا و لسقم جفنک کیف صح ّ بکسره فیه و اصبح باللواحظ قابلا و لناظر حاز الولایه فاغتدی من غیر عزل للمعاطف عاملا و اذ اعلمت بان ثغرک منهل فی روضه فعلام تحرم سائلا فی بحر خدک راح صدغک زورقا فلحبه مد العذار سلاسلا و اظن موج الحسن یقذف عنبرا اضحی له نبت السوالف ساحلا و من العجائب ان سائل ادمعی قدجاء یستجدی عذارک سائلا و نیز او راست: ما للفؤاد اذا ذکرتک یخفق و الدمع من عینی یسیح و یدفق و اذا رأیتک فاللسان یصیبه خرس و دمعی بالصبابه ینطق ما ذاک الا ان قلبی موثق بالاسرمنک و ان دمعی مطلق لاغرو ان خفق الفؤاد فانه فی العطف من غصن القوام معلق و بمهجتی بدر له من قده رمح علیه من الذؤابه سنجق أضحی بقلبی ساکنا و وشاحه ابدا کمسکنه یجول و یقلق یا قاطعا نومی و لم یسرق له حسنا و لیس النوم ممن یسرق عینی التی شرقت نصاب الحسن من وجه علیه من الملاحه رونق قالوا انتظرمنه زیاده طیفه فلسوف یأتیک الخیال و یطرق فاجبته و القلب من اشجانه مثر و من حسن التصبر مملق مالی و الطیف الطروق و انما کلفی به و له أحب و أعشق. (فوات الوفیات ج 2 ص 303)
شاعر. او راست: عجبا لقدک ما ترنح مائلا الا و قد سلب الغصون َ شمائلا و لسقم جفنک کیف َ صح ّ بکسرهِ فیه و اصبح باللواحظ قابلا و لناظر حاز الولایه فاغتدی من غیر عزل للمعاطف عاملا و اذ اعلمت بان ثغرک منهل فی روضه فعلام َ تحرم ُ سائلا فی بحر خدک راح صدغک زورقا فلحبه مد العذار سلاسلا و اظن موج الحسن یقذف عنبرا اضحی له ُ نبت السوالف ساحلا و من العجائب ان سائل ادمعی قدجاء یستجدی عذارک سائلا و نیز او راست: ما للفؤاد اذا ذکرتک یخفق و الدمع من عینی یسیح و یدفق و اذا رأیتک فاللسان یصیبه خرس و دمعی بالصبابه ینطق ما ذاک الا ان قلبی موثق بالاسرمنک و ان دمعی مطلق لاغرو ان خفق الفؤاد فانه فی العطف من غصن القوام معلق و بمهجتی بدر له من قده رمح علیه من الذؤابه سنجق أضحی بقلبی ساکنا و وشاحه ابدا کمسکنه یجول و یقلق یا قاطعا نومی و لم یسرق له حسنا و لیس النوم ممن یسرق عینی التی شرقت نصاب الحسن من وجه علیه من الملاحه رونق قالوا انتظرمنه زیاده طیفه فلسوف یأتیک الخیال و یطرق فاجبته و القلب من اشجانه مثر و من حسن التصبر مملق مالی و الطیف الطروق و انما کلفی به و له أحب و أعشق. (فوات الوفیات ج 2 ص 303)