جدول جو
جدول جو

معنی صرخ - جستجوی لغت در جدول جو

صرخ
(صُ)
کوهی است بشام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صرخ
سرخ
تصویری از صرخ
تصویر صرخ
فرهنگ لغت هوشیار
صرخ
((صُ))
سرخ
تصویری از صرخ
تصویر صرخ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخ
تصویر فرخ
(دخترانه و پسرانه)
شاد، تابان، زیبا، خجسته، مبارک، فرخنده، نام یکی از امیران سیستان در عهد سلجوقیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(صُ)
منسوب به صرخیان و صرخیانک. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
طبری. رئیس فرقه ای از زیدیه. الخشبیه. اصحاب صرخاب الطبری، و وقت خروج سلاح ایشان از چوب بود. (بیان الادیان ص 34). ظاهراً کلمه معرب سرخاب است: خشبیه یا سرخابیه پیروان سرخاب طبری از فرق زیدیه که بکمک مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی خروج کردند و چون سلاحی جز چوب (خشب) نداشتند به این نام خوانده شده اند و برخی گفته اند که چون ایشان چوبۀ داری را که زید بن علی بر آن آویخته شد نگهداری کرده بودند به این اسم خوانده شده اند. (ضمیمۀ ترجمه ملل و نحل شهرستانی از جلالی نائینی ص 15) (مفاتیح العلوم خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
نجم الدین حمزه بن عابد صرخدی. ابن ابی اصیبعه از وی روایت کرده است. (عیون الانباء ج 12 ص 307)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ دی یَ)
شرابیست منسوب به صرخد. و هو موضع بالجزیره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صُ نَ)
منسوب به صرخیانک. (سمعانی). رجوع به صرخیانی شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
ابوبکر محمد بن حامدصرخیانی. وی از ابواسحاق بن ابراهیم بن احمد بن محمد المذکر المروزی و از وی قاضی ابوسعد عبدالکریم بن احمد بن ابراهیم وزان طبری روایت دارد. (سمعانی ص 351)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
صرخیانک. قریه ای از قراء بلخ و نسبت بدان صرخیانی و صرخیانکی است. (سمعانی ورق 351 ب). گویا معرب سرخیان باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
فریادرس و یاری گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مغیث. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آواز برداشتن در عطسه دادن. (تاج المصادر بیهقی). تکلّف کردن در فریاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :التصرخ بالعطاس حمق. (بحر الجواهر) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
شهری چسبیده به بلاد حوران از اعمال دمشق و آن قلعه ای است حصین و ولایتی نیکو و وسیع. شراب منسوب به آن معروف است. شاعر گفته است:
و لذّ کطعم الصرخدی ترکته
بارض العدی من خشیه الحدثان.
(معجم البلدان).
شهری است بشام و شراب را بوی منسوب کنند. (منتهی الارب) (قاموس). موضع بالجزیره. (مهذب الاسماء). و در آنجا آب نیست مگر آنچه از باران در صحرا و بادیه ها جمع میشود ’قمرا’ و ’متان’ دو قریه از این شهر میباشند. (عیون الانباء ج 1 ص 307)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرخ
تصویر چرخ
فلک سیاران را گویند، سپهر و آسمان و کره فلکی، فلک الافلاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرم
تصویر صرم
بریدن، قطع کردن، سخن کسی را بریدن جماعت مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرف
تصویر صرف
گردانیدن، گردش زمانه، فضل و فزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صره
تصویر صره
همیان همیان در هم و مانند آن کیسه سیم و زر، جمع صرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صری
تصویر صری
مانده، برگشته در مزه یا در رنگ و بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریخ
تصویر صریخ
فریاد رسنده، فریاد خواهنده از واژگان دو پهلو، آواز فریاد خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صارخ
تصویر صارخ
فریاد رس، فریاد خواه از واژگان دو پهلو، خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ
تصویر سرخ
قرمز رنگ، رنگ قرمز
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره فرفیون که جزو گیاهان کائو چوئی است ودر اطراف بندر عباس بطور خودرو و وحشی دیده میشود. از شیرابه این گیاه برای ساختن کائوچو میتوان استفاده کرد پره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخ
تصویر ترخ
نشان نشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرخ
تصویر جرخ
پارسی تازی گشته چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخ
تصویر برخ
افزایش، ارزانی، چیرگی، شکستن گردن پاره لخت، حصه حظ نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرخ
تصویر آرخ
نزار نام جائی است در گرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرخه
تصویر صرخه
افغان و بانگ، فریاد کردن، بانگ نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرخی
تصویر صرخی
سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
مثل و مانند، مقابل و برابر بیماری تناوبی که با اختلالات و تشنجات همراه است و حس و شناسائی فوراً و کاملاً در آن مفقود میگردد، غش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ
تصویر سرخ
احمر، قرمز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صرف
تصویر صرف
گردانش، به کارگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرخ
تصویر آرخ
نزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نرخ
تصویر نرخ
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخ
تصویر برخ
حوزه، قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره