جدول جو
جدول جو

معنی صرحاء - جستجوی لغت در جدول جو

صرحاء
(صُ رَ)
جمع واژۀ صریح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صرحاء
جمع صریح، ناب ها، پاک نژادان
تصویری از صرحاء
تصویر صرحاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صَ)
جمع واژۀ صرایه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارصح. زن لاغرسرین. ج، رصح. (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَرْ را)
صخرهٌ صراء، سنگ سخت. (منتهی الارب). صماء. (قطر المحیط) ، حیهٌ صراء، مار که دوا نپذیرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُرْ را)
جمع واژۀ صاری. (منتهی الارب). رجوع به صاری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لغتی است در رحی ̍. ج، ارحیه. (منتهی الارب). مهتر. رحاءالقوم، مهتر ایشان. (مهذب الاسماء) ، پارۀ زمین گرد، گلۀ اشتر. (مهذب الاسماء). چنین است در سه نسخۀ خطی موجود در کتاب خانه لغت نامه، ولی بمعانی اخیر در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(رَحْ حا)
زن فراخ کف پا که همه بزمین برسد. (آنندراج). مؤنث ارح ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
زمین درشت. (منتهی الارب). زمین سخت درشت. (مهذب الاسماء). رجوع به کلمه ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(صُ لَ)
صلحا. جمع واژۀ صلیح، بمعنی صالح: قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242).
زیشان بهر اقلیم یکی بنده و بابی است
کو را به صلاح گرهی کز صلحااند.
ناصرخسرو.
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود... (گلستان). و صلحاء واعظان و نصحاء مذکران. (ترجمه محاسن اصفهان ص 119)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تأنیث اصقح است. پیش سر بی موی. (منتهی الارب). رجوع به اصقح شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دشت بی آب. (منتهی الارب) ، ناقۀ کم شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ناقه صریاء، ناقه ای که از نادوشیدن بزرگ پستان و پرشیر باشد. ج، صرایا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام دو اسب ماده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
روضه قرحاء، مرغزار با شکوفه های سپید. (منتهی الارب)
مؤنث اقرح
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ)
از دهستانهای بنی محارب است در بحرین. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
صحرا. رجوع به صحرا شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
صفت مشبهۀ مؤنث اصحر، خرمادۀ سرخ و سپیدی آمیخته. یقال: حمار اصحر و اتان ٌ صحراء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است به واسط. (منتهی الارب). قریه ای است قرب واسط عراق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رحی، بمعنی سنگ آسیا. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
شدت تب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبحاء
تصویر صبحاء
فور موی زن بور موی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صالح، درستکاران، جمع صلیح، راستان نیک کرداران جمع صلیح صالحان نیکوکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحاء
تصویر ارحاء
جمع رحی، سنگ آسیاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلحاء
تصویر صلحاء
((صُ لَ))
جمع صلیح، نیکو کاران
فرهنگ فارسی معین