جدول جو
جدول جو

معنی صرادحی - جستجوی لغت در جدول جو

صرادحی
(صُ دِ / صُ دَ حی ی)
ضرب صرادحی، ضرب سخت و نمایان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برادری
تصویر برادری
برادر بودن
فرهنگ فارسی عمید
ظرف شیشه ای یا بلوری شکم دار و دهان تنگ که در آن شراب می نوشیدند، ظرف شراب، تنگ شراب، برای مثال به زبان صراحی و لب جام / هاتف صبح را جواب دهید (خاقانی - ۵۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
(صُ دِ حی ی)
خالص از هر چیزی. رجوع بصمادح شود، روز گرم و سخت. رجوع به صمادح شود، شیر بیشه، راه واضح و پیدا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
عربی آن صراحیّه. قسمی از ظروف شیشه یا بلور با شکمی نه بزرگ و نه کوچک و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی آرند و از آن در پیاله و جام و قدح ریزند. ابن درید گوید: این لغت عربی نیست. آوند شراب:
صراحی در آن بزم خون میگریست
که زاینها یکی هم نخواهند زیست.
فردوسی.
نه دام الا مدام سرخ پرکرده صراحیها
نه تله بلکه حجرۀ خوش بساط اوکند تا پله.
عسجدی.
آدم چو صراحی بود و روح چو می
قالب چو نی و روان صدائی در نی.
خیام.
آن حلق صراحی بین کز می بفواق آمد
چون سرفه کنان از خون بیمار بصبح اندر.
خاقانی.
چهرۀ من جام و چشم من صراحی کن که من
چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند.
خاقانی.
بزبان صراحی و لب جام
هاتف صبح را جواب دهید.
خاقانی.
گریه تلخ صراحی ترک شکرخنده را
خوش ترش چون طوطی از خواب گران انگیخته.
خاقانی.
چون خون سیاوشان صراحی
خوناب دل از دهان فروریخت.
خاقانی.
ساقی بر من چو جام روشن بنهاد
جانم بهوای خدمتش تن بنهاد
عقلم چو صراحی ارچه گردن کش بود
حالی چو پیاله دید گردن بنهاد.
کمال اسماعیل.
شاید که چون صراحی خونم همی خورند
زیرا که سر ندارم و گردن همی کشم.
کمال اسماعیل.
مصحف و شمشیر بینداخته
جام و صراحی عوضش ساخته.
نظامی.
صراحی چون خروسی سازکرده
خروسی کو بوقت آواز کرده.
نظامی.
صراحی های لعل از دست ساقی
بخنده گفت باد این عیش باقی.
نظامی.
صراحی را ز می پر خنده میداشت
بمی جان و جهان را زنده میداشت.
نظامی.
بسی که با خویشتن بگوئی راز
چون صراحی به اشک بیجاده.
سعدی.
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینۀ غزل است.
حافظ.
سبو بدوش و صراحی بدست و محتسب از پی
نعوذ باﷲ اگر پای من بسنگ برآید.
وحشی.
لب بر لبش چو ساغر خلقی بکام و شاهی
از دور چون صراحی گردن دراز کرده.
شاهی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبائحی
تصویر صبائحی
ترکی تازی شده سوار کار
فرهنگ لغت هوشیار
از صراحیه: تنگ به شکل حیوانات تکوک قسمی ظرف شیشه یی یا بلورین با شکمی متوسط و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی و از آن در پیاله و جام قدح ریزند آوند شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برادری
تصویر برادری
اخوت وبرادر بودن، خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
رویه رویه ای تخته تخته منسوب به صفایح، طلق یا چیز دیگر که ورقه ورقه باشد: زرنیخ صفایحی عنبر صفایحی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به صفایح، طلق یا چیز دیگر که ورقه ورقه باشد: زرنیخ صفایحی عنبر صفایحی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی می ناب، سخن رو راست آوند می تنگ می ساغر شراب خالص و پاکیزه، سخن خالص و بی آمیغ. خنور شراب آوند شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراحیه
تصویر صراحیه
((صُ یَ))
شراب خالص، سخن خالص و بی آمیغ، ظرف شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صراحی
تصویر صراحی
((صُ))
ظرف شراب
فرهنگ فارسی معین
بط، پیاله، پیمانه، تنگ، جام، ساتکین، شیشه، قدح، قرابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برادری
تصویر برادری
Brotherhood, Fraternal, Fraternization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برادری
تصویر برادری
fraternité, fraternel, fraternisation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برادری
تصویر برادری
persaudaraan, persahabatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برادری
تصویر برادری
ভ্রাতৃত্ব , ভ্রাতৃত্বপূর্ণ , ভ্রাতৃত্বসন্ধান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برادری
تصویر برادری
undugu, wa kike, udugu wa karibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برادری
تصویر برادری
kardeşlik, kardeşçe, dostane ilişki
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از برادری
تصویر برادری
형제애 , 형제의 , 친목 도모
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برادری
تصویر برادری
兄弟愛 , 兄弟の , 親睦
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برادری
تصویر برادری
אִחְווּת , אחווה , אַחֲוָה מְשֻׁתֶּפֶת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برادری
تصویر برادری
भाईचारा , भ्रातृ , भाईचारे की भावना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برادری
تصویر برادری
братерство , братський , братання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برادری
تصویر برادری
ความเป็นพี่น้อง , เป็นพี่น้อง , ความสัมพันธ์ฉันมิตร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برادری
تصویر برادری
broederschap, broederlijk, verbroedering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برادری
تصویر برادری
hermandad, fraternal, confraternización
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برادری
تصویر برادری
fratellanza, fraterno, fraternizzazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برادری
تصویر برادری
fraternidade, fraternal, confraternização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برادری
تصویر برادری
兄弟情谊 , 兄弟般的 , 结交
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برادری
تصویر برادری
braterstwo, braterski, fraternizacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برادری
تصویر برادری
Brüderlichkeit, brüderlich, Verbrüderung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برادری
تصویر برادری
братство , братский , братание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برادری
تصویر برادری
بھائی چارہ , بھائیوں جیسا
دیکشنری فارسی به اردو