معنی صدیره در لغت نامه دهخدا

دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر 38هزارگزی شمال خاوری شادگان کنار رود خانه جراحی و راه خلف آباد به شادگان، دشت گرمسیرمالاریایی. سکنه 200 تن. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی عبابافی. راه در تابستان اتومبیل رو. ساکنین از طایفۀ عساکره هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)

معنی صدیره - جستجوی لغت در جدول جو

صدیره

لغت نامه دهخدا

صدیره

فرهنگ لغت هوشیار

صدیقه

(دخترانه)

بسیار راستگو، بسیار درستکار، مؤنث صدیق، لقب عایشه همسر پیامبر (ص)، لقب حضرت مریم (ع)

فرهنگ نامهای ایرانی

صدیده

(پسرانه)

مهم

فرهنگ نامهای ایرانی

غدیره

(دخترانه)

گیسوی بافته شده، قسمتی از گیاه

فرهنگ نامهای ایرانی

صغیره

مقابل کبیره، گناه کوچک، صغیر

فرهنگ فارسی عمید

صریره

(صَ رَ)

درهم نقد کرده شده، آنکه در صره بسته باشد. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

سدیره

(سُ دَ رَ)

آبی است بین جراد و مروه در حجاز. و ابن زیاد گفته است از آبهای بنی قشیر است. (معجم البلدان)

لغت نامه دهخدا

صداره

(کِ ظَ)

رجوع به صدارت شود

لغت نامه دهخدا

صبیره

(صَ رَ)

نان تنک و جز آن که بر آن طعام برآرند، خوان

لغت نامه دهخدا

صبیره

(صُ بَ رَ)

ابوصبیره، مرغی است سرخ شکم و سیاه پشت و سر و دم. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

خدیره

(خَ دَ رَ)

زن باحیا و پرده نشین. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از قاموس)

لغت نامه دهخدا

صحیره

(صَ رَ)

شیری که آن را جوشانیده روغن بر آن ریخته باشند. (منتهی الارب). شیر به آتش گرم شده و سوخته. (مهذب الاسماء) ، طعامی که از شیر و آرد سازند. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

سدیره

(سُ دَ رَ)

تصغیر سدره

لغت نامه دهخدا

صدینه

(صَ نَ)

نام قبیله ای است در بربر، و هم نام موضعی است که این قبیله بدان فرود آمده اند. رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ’بربر’ شود

لغت نامه دهخدا

صدریه

(صَ ریْ یَ)

ده کوچکی است از بخش شیب آب شهرستان زابل 12هزارگزی شمال باختری سکوهه، 6هزارگزی باختر شوسۀ زاهدان بزابل. سکنه سه خانوار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)

لغت نامه دهخدا

صدیئه

(صَ ءَ)

صدئه. یدی صدیئه من الحدید، دست من بوی زنگ آهن گرفته است. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

صخیره

(صُ خَ رَ)

دهی است بحجاز. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

صدیقه

(صِدْ دی قَ)

تأنیث صدّیق. رجوع به صدّیق شود

لغت نامه دهخدا

صدیقه

(صِدْ دی قَ)

از اولاد سلیمان و از ملوک بنی اسرائیل است و ظهور شعیای نبی در عهد او بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 130- 131 شود

لغت نامه دهخدا

صدیقه

(صَ قَ)

ثأنیث صدیق. رجوع به صدیق شود

لغت نامه دهخدا

صریره

(صُ رَ رَ)

تنگ خوی. کوتاه عقل. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

قصدیره

(قَ رَ)

قطعه ای از قصدیر. (اقرب الموارد). رجوع به قصدیر شود

لغت نامه دهخدا

صداره

(صِ رَ)

قریه ای است به یمامه. (منتهی الارب). قریه ای است به یمامه مر بنی جعده را. (معجم البلدان)

لغت نامه دهخدا

مدیره

کار فرمان فر سالار مدیره در فارسی مونث مدیر: راینیتار سالار راستار مونث مدیر. یا هیات (هیئت مدیره)، هیاتی که شرکت بانک: جمعیت یا موسسه ای را اداره کند

فرهنگ لغت هوشیار