جدول جو
جدول جو

معنی صدوقیان - جستجوی لغت در جدول جو

صدوقیان
(صَ)
از فرقه های گنوستیک و مردمانی شریر بودند و سر خوک می پرستیدند. (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 337)
طایفه ای از یهودند که در عهد جدید مکرراً مذکور می باشند اما مبداء اشتقاق این اسم و معنایش مبهم است، لکن رای محکم آنکه ایشان از صادوق کاهن متسلسل شده متدرجاً بدین اسم شهرت یافتند (کتاب اعمال رسولان 5:17) و خود صادوق رئیس کهنه بود که سلیمان ملک بعد از عزل ابی یاثار بجایش مقرر و منصوب داشت (اول پادشاهان 2:35) این طایفۀ صدوقیان جمع قلیل و دارای اقتدار بسیار نبودند و اغلب تمایل بفلسفه داشتند. و خیالات و افکار ایشان در بارۀ دین ظاهری بود، بدین لحاظ چندان در میان عوام شهرت نیافته بودند و تعلیمات ایشان دارای چهار مادۀ عمده بود: اولا انکار نوامیس و شرایع سماعی یعنی تفسیر شریعت مکتوبه که برغم فریسیان از موسی دست بدست مأخوذ و سندش به وی میرسید. ثانیاً قبول تعلیم موسی به تنها و از این معلوم میشود که ایشان کتب عهد قدیم را رد می کردند و فقط اسفار حضرت موسی را قبول داشتند. ثالثاً، انکار قیامت اموات یعنی ایشان معتقد بودند که نفس هم با جسد فانی میشود (انجیل متی 22:23) و از قرار معلوم بعد از آنکه انکار قیامت را نمودند البته منکر تعلیم ثواب و عقاب و اعتقاد بملائکه و ارواح نیز می باشند (کتاب اعمال رسولان 23:8) رابعاً اعتقاد بر وجود آزادی و مختاریت مطلقه و بعباره اخری تفویض تامه از برای بنی نوع بشر و بحدی در این اعتقاد راسخ بودند که نزدیک بود توجه و عنایت حضرت اقدس را نسبت بعالم نیز منکر شوند. و حضرت مسیح بقدری که فریسیان را سرزنش مینمود صدوقیان راملامت نمی فرمود، لکن ایشان نیز با وی نهایت ضدیت را داشتند و با فریسیان در موقع شکایت و صلیب کردنش موافقت کردند و حنانیا و قیافا صدوقی بودند. این طایفه در صفحات تاریخ ذکری ندارند اما آنهائی که فعلاً به این اعتقادند صدوقی می باشند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صَ دَ)
دهی از دهستان لکستان بخش سلماس شهرستان خوی 5/5هزارگزی شمال خاوری سلماس، تا سلماس راه شوسه دارد. جلگه، معتدل، مالاریائی سکنه 637 تن. آب آن از قنات و چشمه. محصول غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مفرد آن صبوحی، منسوب به صبوح. صبوحی خورندگان:
گرچه صبوح فوت شد کوش که پیش از آفتاب
زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان کنی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صِدْ دی)
جمع واژۀ صدیق است در حالت نصبی و جری. رجوع به صدیق شود
لغت نامه دهخدا
(صِدْ دی)
جمع واژۀ صدیق:
عالم اندر میانۀ جهال
مثلی گفته اند صدیقان.
سعدی (گلستان).
اگر من خدای را عز و جل چنین پرستیدمی که توسلطان را، از جملۀ صدیقان بودمی. (گلستان چ فروغی جزو کلیات چ بروخیم ص 46)
لغت نامه دهخدا
(ص قی یِ)
دهی کوچک است از دهستان کوه پنج، بخش مرکزی شهرستان سیرجان 105هزارگزی خاور سعیدآباد، سر راه مالرو نگار چشمه بید و سکنه 47 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز، محدود است از شمال به بخش زنوز، از جنوب به بخش اسکو، از خاور به شهرستان تبریز و از باختر به دهستان سیس، آب و هوایش معتدل و سالم و قرای آن عموماً در جلگه واقع و دارای جادۀ شوسه یا ارابه رو میباشد، آب قراء از چشمه سارها و رود صوفیان تأمین میشود، محصولات عمده آنجا غلات، حبوبات، زردآلو، انگور، سیب و بادام است، این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده، سکنۀ آن 12220 تن است، قرای عمده آن صوفیان (مرکز دهستان)، سفیدکمر، سرکند، دیزج، نظرلو، ساوالان است، راه آهن تبریز و جلفا و شرفخانه از این دهستان عبور میکند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ده کوچکی است از دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان تابع شهرستان لاهیجان، واقع در جنوب سیاهکل و 4 هزارگزی شمال دیلمان، دارای 42 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
یکی از خانان خیوه است که از حدود 921 تا 1289 هجری قمری حکومت داشتند، رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 249 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تشنه. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است. (منتهی الارب). موضعی است یا کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
آخرین (تن) از سلسلۀ سلاطین یهود. او پسر یوشیا و عم یهویاگین و نام حقیقی وی متانیا بود و نبوخد نصر (نبوکد نزر) نام او را به صدقیا مبدل کرد و او را به تخت نشانید. وی در 21 سالگی جلوس کرد و مدت یازده سال از 598 تا 588 پیش از مسیح پادشاهی کرد. (دوم تواریخ ایام 36:11) وی مردی نادان و سخیف الرأی بود و بروزگار او اسباط فاسد گشتند و وی را چندان اقتدار نبود که ارمیا را پاک کند و پیمبران دروغ گو را بر آن داشت که اسباط را بفریفتند و ازاین کار زیانها پدید شد. به سال نهم سلطنت خویش بر نبوخد نصر عاصی گشت و نبوخد نصر به یهودیه لشکر کشیدو همه شهرهای آنجا را مسخر کرد و به سال یازدهم سلطنت او که با قرن چهارم پیش از میلاد مطابق بود پادشاه بابل اورشلیم را بگرفت. صدقیا با رجال دولت خود بخیال افتاد که شبانه فرار کند، لکن عساکر کلدانیان آنان را در دشت اریحا دریافتند و صدقیا را دست گیر کرده به ربله بحضور نبوخد نصر بردند و او وی را بر بیوفائی و پیمان شکنی که کرده بود سخت سرزنش کرد و بفرمود که بکیفر این کار زشت فرزندان او را پیش چشمش بکشتند، سپس فرمان داد تا چشمان او را کندند و بند نهاده مغلولاً او را به بابل بردند (دوم پادشاهان 25:1- 11 ودوم تواریخ ایام 36:12- 20) و بدینطور نبوتی که درباره او شده بود که ببابل برده خواهد شد اما آن رانخواهد دید کامل گشت (ارمیا 32:4 و 5 و 34:3، مقابل حزقیال 12:13). (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و مجمل التواریخ و القصص ص 145 شود
یکی از مدعیان نبوت که در ایام آحاب بود (اول پادشاهان 22:11 و 24 و دوم تاریخ ایام 18:10 و 23). (از قاموس کتاب مقدس)
یکی از مدعیان نبوت که نبوخد نصر (نبوکد نزر) امر بقتلش داد. (ارمیا 29:21 و 22). (قاموس کتاب مقدس)
یکی از رؤسای دیوان خانه یهویاکم (ارمیا 36:12). (قاموس کتاب مقدس)
یکی از کسانی که عهدنامه را مهر کردند (نحمیا 10:1). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صدیق. (منتهی الارب). رجوع به صدیق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدیان
تصویر صدیان
تشنه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صدیق. توضیح در عربی در حالت نصبی وجری استعمال می شود ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفویان
تصویر صفویان
صفویه
فرهنگ واژه فارسی سره