جدول جو
جدول جو

معنی صداغه - جستجوی لغت در جدول جو

صداغه
(تَ)
ضعیف و ناتوان گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صداغه
ناتوان گردیدن
تصویری از صداغه
تصویر صداغه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ)
جمع واژۀ صائغ. رجوع به صائغ شود
لغت نامه دهخدا
(صُ غَ)
جای نرم که میان گوشۀابرو و گوش است. (غیاث اللغات). رجوع به صدغ شود
لغت نامه دهخدا
(صِ / صُ)
داغی است که بر صدغ شتر کنند. (منتهی الارب). داغ که بر روی اشتر نهند. (مهذب الاسماء). داغی که میان دنبال چشم و گوش نهند بر درازا. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(لُدْ دا غَ)
مرد آزارنده و ناخوش کن مردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
صیاغت. زرگری. زرگری کردن. زیور و آلات زر ساختن. تسبیک، آفریدن، آراستن، ساختن چیزی بر هیأتی مخصوص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ ءَ)
سرخی سیر مایل بسیاهی، و هی من شیات المعز و الخیل. (منتهی الارب). شقره الی السواد او سواد مشرب حمره. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
قریه ای است به یمامه. (منتهی الارب). قریه ای است به یمامه مر بنی جعده را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ ظَ)
رجوع به صدارت شود
لغت نامه دهخدا
(صِ / صَ)
رجوع به صداقت شود
لغت نامه دهخدا
(صِ قِ)
دهی از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیه 35هزارگزی خاور ارومیه. 1هزارگزی جنوب شوسۀ گلمانخانه به ارومیه. جلگه. معتدل مالاریائی. سکنه 160 تن. آب از شهرچای و چشمه. محصول آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و انگور. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی. راه ارابه رو، تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ وْ وُ)
به سرخی مایل بسیاهی درآمدن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صِ غَ)
رنگرزی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لداغه
تصویر لداغه
آزارنده: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباغه
تصویر صباغه
صباغت درفارسی: رنگرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدغه
تصویر صدغه
گیجگاه جای نرم میان دو ابرو و گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداه
تصویر صداه
زنگاری از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداغ
تصویر صداغ
درد گیجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداره
تصویر صداره
صدارت درفارسی بالا نشینی، پیش رسانی نخست وزیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداقه
تصویر صداقه
ارتی راستی، دوستی یکرنگی
فرهنگ لغت هوشیار