جدول جو
جدول جو

معنی صداءه - جستجوی لغت در جدول جو

صداءه
(صُ ءَ)
سرخی سیر مایل بسیاهی، و هی من شیات المعز و الخیل. (منتهی الارب). شقره الی السواد او سواد مشرب حمره. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صَ ءَ)
چرک. ریم، تره ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ ءَ)
ندی. (المنجد). سرخی ابر وقت غروب آفتاب یاطلوع آن، هالۀ پیرامون ماه، دارۀ آفتاب. (منتهی الارب) ، کثرت مال و مواشی. (المنجد). بسیاری مال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ ءَ)
کمان رستم. (منتهی الارب) (آنندراج). قوس قزح. (مهذب الاسماء) ، پاره ای از گیاه متفرق و پریشان. (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج). ج، ندء، طریقی و خطی که در گوشت خلاف رنگ آن پیدا گردد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، آنچه بالای ناف اسب است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، درجه، و آن خرقه ای است که در کس شترماده چند روز گذارند و چشم آن بسته دارند و بعد از آن برآورده بچۀ دیگر را بدان بیالایند، پس شترماده آن بچه را می بوید و مهربان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
دهی است در اعلای مرالظهران. هدوی منسوب است بدان. (منتهی الارب). و این نسبت برخلاف قیاس است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ ءَ)
نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُدْ دا ءَ)
اسب لاغر. (منتهی الارب). این لغت مخصوص جنس ذکور است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِءَ)
قوت شب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
آب و دیگر پلیدی که از سلا برآید بعد ولادت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به صاء شود
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
آب و دیگر پلیدی که از سلا برآید بعد ولادت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ ءَ)
زمین درشت نیک سخت. (منتهی الارب). رجوع به صلداء شود
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
بمعنی صلایه است. (منتهی الارب). رجوع به صلایه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ ءَ)
ابن عمرو بن مالک از بنی اود از مذحج. وی شاعری یمانی و جاهلی و سید قوم خود و در جنگها سپهسالار آنان بوده. او یکی از حکمای شعرای عصر خویش است و مشهورترین شعر او ’لایصلح الناس فوضی لاسراه لهم...’ میباشد. در حدود سال پنجاهم پیش از هجرت درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 434)
لغت نامه دهخدا
(صُ ءَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَیْ یُ)
تباه و فاسد شدن و فاسد گردیدن. (ناظم الاطباء). فاسد و زبون شدن وتباه گشتن. (از منتخب و صراح اللغه از غیاث اللغات) (آنندراج). تباه شدن. (صراح اللغه) (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج). بد شدن. (تاج المصادر بیهقی). فاسد شدن. و صفت آن ردی ٔ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
ردائت. ردأت. تباهی و فساد. (ناظم الاطباء). قباحت. بدی. مقابل جودت و خوبی. (یادداشت مؤلف). تباهی. (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
قریه ای است به یمامه. (منتهی الارب). قریه ای است به یمامه مر بنی جعده را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
تهمت نهادن.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ضعیف و ناتوان گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ / صَ)
رجوع به صداقت شود
لغت نامه دهخدا
(صِ قِ)
دهی از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیه 35هزارگزی خاور ارومیه. 1هزارگزی جنوب شوسۀ گلمانخانه به ارومیه. جلگه. معتدل مالاریائی. سکنه 160 تن. آب از شهرچای و چشمه. محصول آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و انگور. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی. راه ارابه رو، تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ وْ وُ)
به سرخی مایل بسیاهی درآمدن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ ءَ)
تبر، تبر دوسر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). تبر تیشه. پیکان تیر، سر تبر. (منتهی الارب). ج، حدا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و حداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ اَ)
ابن آصی. غلیواژ. (دهار). زغن. موش گیر. ابوالصلب. (المرصع). ابوالخطاف. گوشت ربا. پند. بند. بازک ترکی. جوزه ربا. موشخوار. خون. چنگدهی. گوشت آهنج. و گویند او شش ماه نر و شش ماه ماده باشد، و نیز گویند با ماده، نر و با نر ماده باشد. و صاحب بحر الجواهر گوید: او در طیران توقف تواند کرد برخلاف دیگر کواسب (کواسر) . ج، حدا. حداء. حدان. صاحب اختیارات بدیعی گوید: مرغی است که بشیرازی کور کور خوانند، گوشت وی نباید خورد که عفونت در بدن پیدا کند. و خون وی چون با اندکی مشک و گلاب خلط کنند و بناشتا بیاشامند سودمند بود، ربو و ضیق النفس را. و چون پر وی بسوزانند بی سر، و خاکستر آن به آب بیاشامند نقرس را نافع بود.و زهرۀ وی چون خشک کنند در سایه، چون خواهند که استعمال کنند به آب حل کنند و کسی را که حیوانی موذی گزیده باشد مانند عقرب و افعی و دیگر گزندگان، اگر زخم در طرف راست بود سه میل از آن در چشم چپ کشند و اگر در طرف چپ بود در چشم راست کشند، نافع و از مردن خلاصی یابد -انتهی. مؤلف تحفه گوید: بفارسی غلیواج و بترکی چلغان نامند. در دوم گرم و خشک و گویند در اول خشک است مطبوخ او با گندنا و مداومت خوردن آن قاطع بواسیر و آشامیدن قدری از محرق او که مجموع را سوزانیده باشند و با اندکی مشک و گلاب جهت ربو و ضیق النفس و سعال مزمن مجرب دانسته اند و مطبوخ مغز او با گندنا و عسل جهت زحیر و بواسیر و سوختۀ پر او بقدر یکدانگ تا دودانگ با آب آشامیدن جهت نقرس بیعدیل و مجرب است، و در رفع غدد بلغمی و سلعه بیعدیل، و تدهین بروغنی که بیضۀ او را در آن بسیار جوشانیده باشند تا مهرا شده باشد، جهت برص مجرب و جهت فالج و نقرس و تقویت اعصاب نافع، و خون او جهت ربو و اکتحال زهرۀ او که خشک کرده با آب سه میل در چشم مخالف طرح ملسوع بکشند جهت رفع سموم هوام مجرب دانسته اند خصوصاً چون درآب بادیان سه هفته در آفتاب گذاشته باشند و چون چشم او را در زیر بالین کسی گذارند که او ندانسته باشد مانع خواب او میشود. قلقشندی گوید: برنگهای سیاه و خاکستری یافت شود، و آنرا شکار نکنند بلکه با دست بگیرند. و از عادت ایشان است که در پرواز رده بندند و این خاصیت در هیچ یک از عقاب ها (کواسر) نیست. ابن وحشیه و ابن زهران گفته اند که حداءه و عقاب با یکدیگرتبدیل شوند، حداءه عقاب و عقاب حداءه شود، و برخی بجای عقاب غراب گفته اند، و نیز گفته اند که حداءه یک سال نر و یکسال ماده شود، و نیز گویند در خوش همسایگی بهترین حیوانات است که اگر از گرسنگی بمیرد به بچه های حیوان همسایۀ خویش تعدی نکند. و در صحیحین قتل او در حرم نیز مباح شناخته شده است. (صبح الاعشی ج 2 ص 82). رجوع بتذکرۀ داود ضریر انطاکی شود:
وز هرزه روی سر چو به هر جای فرو کرد
یکسال زغن ماده و یکسال نر آمد.
انوری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(ثُدْ دا ءَ)
واحد ثدّاء
لغت نامه دهخدا
(کِ ظَ)
رجوع به صدارت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیدا و آشکار گردیدن. (از منتهی الارب). ظاهر و آشکار گردیدن. (از ناظم الاطباء). آشکار شدن. (از اقرب الموارد). بدوّ. بدو. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ ءَ)
آغاز.
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
آغاز. (ناظم الاطباء). اول. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بِ ءَ)
اول هر چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صداه
تصویر صداه
زنگاری از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداقه
تصویر صداقه
ارتی راستی، دوستی یکرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداغه
تصویر صداغه
ناتوان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداره
تصویر صداره
صدارت درفارسی بالا نشینی، پیش رسانی نخست وزیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداء
تصویر صداء
زنگ زنگار
فرهنگ لغت هوشیار