جدول جو
جدول جو

معنی صخره - جستجوی لغت در جدول جو

صخره
سنگ بزرگ و سخت
صخرۀ صما: سنگ سخت، برای مثال حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صما (سعدی۲ - ۳۰۳)
تصویری از صخره
تصویر صخره
فرهنگ فارسی عمید
صخره
(صَ رَ)
از اقالیم اکشونیه اندلس
لغت نامه دهخدا
صخره
(صَ رَ)
وی خواهر حصین عمری است که از فتاکان بود و با کمک اخینس جهنی، مردی بازرگان از مردم کنده را بکشتند و مال او را قسمت کردند، سپس اخینس حصین را بفریفت و او را بکشت. چون دیری بگذشت و از حصین خبری بازنیامد صخره خبر وی از همسایگان خود مراح وجرم بپرسید و چون اخینس این بشنید گفت:
... کصخره اذ تسائل فی مراح
و فی جرم و علمهما ظنون
تسائل عن حصین کل رکب
و عند جهینه الخبرالیقین.
(عیون الانباء ج 1 ص 182)
لغت نامه دهخدا
صخره
(صَ رَ)
سنگی است در بیت المقدس و آن را صخرۀ صمّاء نیز گویند. (غیاث اللغات). سنگی است در بیت المقدس مانند حجرالاسود مکه، مزار است و چون حجرین گویند مراد آن صخره و حجرالاسود است. رجوع به فهرست سفرنامۀ ناصرخسرو و رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 17 شود.
این پرده گرنه صخرۀ کعبه است پس چرا
لب های عرشیان همه بوسه ستان اوست.
خاقانی.
آستان حضرتش را از شرف
صخره و محراب اقصی دیده ام.
خاقانی.
به بیت المقدس و اقصی و صخره
بتقدیسات انصار و شلیخا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
صخره
(صَ رَ)
از اقالیم اکشونیه است به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صخره
(صَ رَ)
سنگ بزرگ سخت. (منتهی الارب). سنگ بزرگ و سخت. (مهذب الاسماء). سنگ. (ترجمان علامۀ جرجانی). سنگ بزرگ. (غیاث اللغات). خرسنگ. تخته سنگ. گران سنگ. رضمه جلمد. لر:
چو کوشم نهم بر سر سدره پای
چو خواهم کنم در دل صخره جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
صخره
سنگ بزرگ سخت، تخته سنگ
تصویری از صخره
تصویر صخره
فرهنگ لغت هوشیار
صخره
((صَ رِ))
سنگ بزرگ و سخت
تصویری از صخره
تصویر صخره
فرهنگ فارسی معین
صخره
تخته سنگ، سنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صخره
صخره 1ـ دیدن صخره در خواب، نشانه آن است که ناراحتی و اندوه در زندگی شما راه خواهد یافت، و با اختلاف و مشاجراتی همیشگی روبرو خواهید بود. 2ـ بالا رفتن از صخره ای که شیب تندی دارد، علامت آن است که خواهید کوشید از محیطهای یأس آور بگریزید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخره
تصویر سخره
ذلیل و مقهور و زیردست، کسی که مردم او را ریشخند کنند، آنکه به کار بی مزد گمارده شود، کسی که دیگری او را به کار بی مزد وا دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدره
تصویر صدره
سینه یا بالای سینۀ انسان، جامۀ بی آستین که سینه را می پوشاند، سینه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رَ / رِ)
آخوره. آخرک. ترقوه. چنبرۀ گردن، گودی که در میان تودۀ خاک کنند تا در آن آب ریزند گل ساختن را، طویله، به معنی طنابی درازو برکشیده که چندین اسب بدو توان بستن:
تیغزنان میرسد خسرو انجم ز شرق
کو همه شب دررمید زآخرۀ کهکشان.
عزالدین شروانی
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
کوتاهی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ رَ)
مهلت. نسأه. نظره. نسیه: بعته بأخره، فروختم آنرا به نسیه و مهلت
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ دی دَ)
سپس: جاء اخره و جاء اخره و جاء بأخره، آمد پس از همه. ماعرفته الا باخره، نشناختم او را مگر پس از همه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
بمعنی جاش که تودۀ غله و غیره باشد که هنوز آن را وزن نکرده باشند. (غیاث اللغات از شرح نصاب و منتخب) انبار گندم کیل و وزن ناکرده. (منتهی الارب). کود گندم. (مهذب الاسماء) ، طعام بیخته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سنگریزه های درشت فراهم آمده. (منتهی الارب). الحجاره الغلیظه المجتمعه. (اقرب الموارد). سنگ سخت. (مهذب الاسماء) ، سختی سرمای زمستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابن شیمان. وی از بنی حدان است و در روز جمل بر رأس ازد بوده و کشته شد. (عقدالفرید ج 3 ص 335 و ج 5 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(اَ خِرْ رَ)
جمع واژۀ خریر. زمینهای دشت که در میان پشته ها و کوهها باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از صیره
تصویر صیره
آغل، نمای پیکر نمای چهره، یک ریزه کولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبره
تصویر صبره
چاش (توده غله و غیره باشد که هنوز آن را وزن نکرده باشند) چاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوره
تصویر صوره
خمیدگی کجی، خارش سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمره
تصویر صمره
شیر بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخریه
تصویر صخریه
سنگستان
فرهنگ لغت هوشیار
بالای سینه سر سینه، جامه ای بی آستین که سینه را بپوشاند، سینه بند شاماکچه لباچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفره
تصویر صفره
یکبار گرسنه شدن زردی، سیاهی از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخره
تصویر صاخره
کاسه آبخوری سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاره
تصویر صاره
حاجت، تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار، بیگار کسی که او را به بیگاری (کار بی مزد) گرفته باشند، خریش خنده خریش کسی که او را دست انداخته و ریشخند کنند مجرگ بیگارگیر، ریشخندگر افسوسگر مطیع فرمانبردار، مقهور زیردست، کسی که مورد ریشخند واقع شود مسخره، کسی که بکار بیمزد و مواجب گمارده شود، ستور یا کشتی که بار و بنه شاه را مفت و بدون پرداخت کرایه حمل کند، زیر دست، کار بیمزد و اجرت، تمسخر لاغ فسوس
فرهنگ لغت هوشیار
انجامش ترقوه چنبره گردن آخرک، گودیی که در میان توده خاک کنند تا در میان آن آب ریزند برای گل ساختن، طنابی دراز و برکشیده که چند اسب را بتوان بدو بست
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که برای موقع احتیاج نگاهدارند پس انداز پس افکنده جمع ذخایر (ذخائر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرخه
تصویر صرخه
افغان و بانگ، فریاد کردن، بانگ نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخره
تصویر سخره
((سُ رَ یا رِ))
زیر دست، مسخره، کسی که به کار بی مزد گمارده شود، کار بی مزد و اجرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدره
تصویر صدره
((صُ رَ یا رِ))
بالای سینه، سینه بند
فرهنگ فارسی معین