جدول جو
جدول جو

معنی صخدان - جستجوی لغت در جدول جو

صخدان
(صَ / صَ خَ)
یوم ٌ صخدان، روز نیک گرم. (منتهی الارب). روزی گرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یخدان
تصویر یخدان
جای یخ، یخچال، صندوقی که در آن یخ بگذارند، صندوقی چوبی که روی آن را مخمل یا تیماج می کشند برای نگهداری رخت و لباس
فرهنگ فارسی عمید
(صَ هََ)
شدت گرما
لغت نامه دهخدا
(تَ طَمْ مُ)
مصدر دیگر مخادنه است و مخادنه، مصاحبت و مصادقت است. رجوع به مخادنه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دْ دا)
جمع واژۀ خد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء). رجوع به خد در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ د دا)
ابن عامر. وی مردی عرب و از قبیلۀ اسد بن خزیمه بوده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
صندوق چوبی یافلزی یا پلاستیکی نگه داشتن قطعات یخ را. (یادداشت مؤلف). یخدان، مخشف (از فارسی است از یخ به معنی جمد، و دان ظرف آن است). (از ترجمه نشوء اللغه ص 25).
- امثال:
یخ را باش، یخدان را باش، گل را باش، گلدان را باش. دیزی بیار، جیزه بدار، کاشکی نه نه ام زنده می شد، این دورانم دیده می شد. (از امثال و حکم دهخدا).
، هرجایی که در آن یخ را نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). مجمده. (دهار). یخچال. مخشف. مجمده. (یادداشت مؤلف). یخچال گودی که در زمین کنند نگاهداری یخ را از زمستان تا تابستان:
نه به مرد یک اندرم یخدان
نه سخن چون فقاع یخدانی.
سوزنی.
کس از محلت مرد یک از رز و یخدان
نه میوه آرد و نه یخ نماند پندارم.
سوزنی.
فقاعی گفت مهمی دارم که یخدان را می باید از خاشاک و خاک پاک سازم... شما هردو یخدان فقاعی را پاک سازید. ما هردو به کار یخدان مشغول شدیم. خواجه فرمودند گرسنه می باید کار کرد... به خوف و اندوه تمام به طرف یخدان رفتم... از نان فروش نان گرفتم و به راه چهارسو به طرف یخدان به تعجیل روان شدم. (انیس الطالبین صص 220- 221). چون آن گل کوه (سوری وحشی) به آخر رسد آن غنچه ها را... بر سر کوه درمیان برف نهند و چون به شهر آرند به یخدان برند و آن شاخه ها با غنچه بهم دربسته در کوزۀ پر آب بنهند تا بشکفد و یک روز آن گل تازه بود و بعد از آن پژمرده شود. دیگر باره سبویی از یخدان بیرون آرند و بر همین وجه کنند. مدتی تازه باشد تا به وقت پاییز آن گل جهت اکابر نگاه توان داشت. (از فلاحت نامه).
مرو بی پوستین هرگز به مسجد
که یخدان است از گفتار واعظ.
ملاطغرا (از آنندراج).
، دو تا صندوق است به هم بسته که در سفر همراه بردارند و آن دو نوع است یکی یخدان شربتخانه که اطعمه در آن باشد. دوم یخدان صندوقخانه که آلت فراشه در آن نگهدارند. (آنندراج). صندوق اطعمه و حبوبات. (غیاث) :
پر از الوان نعمت بود یخدان
مگو یخدان که انبان سلیمان.
سعید اشرف (از آنندراج).
، رخت دان.یک نوع صندوقی که در آن جامه ها حفظ می کنند. (ناظم الاطباء). صندوق چوبی که رویۀ چرمین دارد. صندوق چوبین به چرم پوشیده. (یادداشت مؤلف)، قدح سفالین. سفالین کاسه. کاسۀ سفالین آبخوری. ظرف سفالین چون کاسه خوردن آب را، با دیواره ای کوتاهتر از کاسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وخد. وخید. شتافتن شتر یا نوعی از رفتار شتر همچو رفتار شترمرغ یا گام فراخ نهاده رفتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوییدن شتر. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به وخد شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
قصبۀ مرکز دهستان بهمئی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان، واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ باغ ملک. کوهستانی و هوای آن سردسیر و مالاریائی است. 30000 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه صیدان و چشمه. محصول آنجا غلات، برنج، حبوبات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع آنان قالی، قالیچه، جاجیم و پارچه بافی است. راه مالرو دارد. پادگان نظامی و بی سیم دارد. این قصبه را قلعۀ عباسقلی خان و صیدان هم می نامند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مس، زر، دیگهای سنگین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است (به عربستان) میان صعده و صنعا اندر یمن و اندر وی سه شهرک است و اندر آن شهرها فرزندان حمیرند و ایشان را کشت و بزر است و مراعی ورز. (حدود العالم ص 96)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صرد
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مرد با بانگ و فریاد. ج، صخبان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خدن، بمعنی دوست. (غیاث). و بمعنی معشوق. قوله تعالی: و لا متخذات اخدان. (قرآن 25/4)
لغت نامه دهخدا
(صُدْدا)
دو کرانۀ بلند از سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخدان
تصویر اخدان
جمع خدن، دوستان، دلبران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدان
تصویر خدان
جمع خد، دیم ها رخساره ها
فرهنگ لغت هوشیار
چاله عمیق و مسقف که یخ را زمستان در آن ریزند و نگهدارند تا تابستان استفاده کنند، جای یخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدان
تصویر صیدان
مس و رز، سنگ سیم، دیگ های سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صردان
تصویر صردان
جمع صرد، کاک ها شیر گنجشگ ها دو رگ زیر زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدان
تصویر اخدان
جمع خدن، دوستان، یاران
فرهنگ فارسی معین