جدول جو
جدول جو

معنی صتمه - جستجوی لغت در جدول جو

صتمه
(صَ مَ)
سخت از سنگ و ناقه و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تتمه
تصویر تتمه
بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدمه
تصویر صدمه
آسیب، آزار، راندن و دفع کردن، کوبیدن دو چیز به هم، مصیبت
صدمه خوردن: آسیب دیدن، آزار دیدن
صدمه دیدن: آسیب دیدن، آزار دیدن، صدمه خوردن
صدمه کشیدن: رنج و آزار کشیدن، تحمل مشقت کردن
صدمه زدن: آسیب زدن، آزار رساندن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ تَ مَ)
مرد پنهان دارندۀ راز و نیک نگاه دارندۀ هر چه باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
نوعی گیاه. (دزی ج 2 ص 240)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
نوعی از رنگهای خاکستری، گیاهی است بدمزه و بدبوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ مَ)
بوی بد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
عجمیت. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن پیدا نتوان گفتن. فصاحت نداشتن. (ناظم الاطباء). عجمت در سخن: تقول فی منطقه غتمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
نهان داشت چیزی. اسم مصدر است. (منتهی الارب). نهان داشت چیزی. اسم است از کتم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
سخن. کتم. یقال ما راجعته کتمه، ای کلمه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به کتم شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
سنگ سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَتْ تو)
حصنی است در کوههای وصاب از نواحی زبید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
یکی از منازل بنی اسرائیل است. بعضی بر آنند که رتمه همان قارش است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رشته ای که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. ج، رتم، و قد نهی عنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، رتم، رتائم، رتام. (از اقرب الموارد) ، ترنجبین. جرداب. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به رتم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ مَ)
یکی رتم. (منتهی الارب). واحد رتم، یعنی یک گیاه رتم. (ناظم الاطباء). رجوع به رتم شود
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
کفش. (ذیل قوامیس دزی). کفش ساغری. (دزی) ، گلۀ گوسفند. (دزی) ، گلۀ اشتر از ده تا چهل. (مهذب الاسماء). گلۀشتران مابین بیست عدد تا سی یا پنجاه یا چهل یا مابین ده تا چهل یا مابین ده تا چهارده پانزده. (منتهی الارب) ، پاره ای از ابر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ مَ)
سیاهی بزردی مایل. یا تیرگی به اندک سیاهی یا سرخی در سپیدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ مَ)
شیشۀ ریزه ریزه. خرده شیشه، سیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُتْ تی یَ)
چادر و جامۀ یمنی. (منتهی الارب). الملحفه او ثوب یمنی. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُمْ مَ)
معظم چیزی. (منتهی الارب). معظم چیزی و مجتمع آن و بقولی وسط آن، مانند اصطمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
صخره هائی مشرف به ربع عمر بن خطاب در مکه وبعضی حثمه با ثاء مثلثه گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
سیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
پدر است مر صرمه را که پدر پدر هاشم بن حرمله است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لتمه
تصویر لتمه
مونث لام زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتمه
تصویر قتمه
پاره ای گرد، تیرگی تازی خاکیسرخی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتمه
تصویر عتمه
آغاز شب، تاریکی شب، درنگ درنگی
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش گردان: گولزنک آنچه بدان کودکان را خاموش گردانند و آرام کنند چون خوراکی و شیرینی و بازیچه، گنگی کری و لالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدمه
تصویر صدمه
مصیبت، آسیب، گزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
تمام، تمام چیز، بقیه و آخرهر چیز ضمیمه و ذیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتمه
تصویر رتمه
نخ انگشت رشته ای که برای یادآوری بر انگشت بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدمه
تصویر صدمه
((صَ دَ مِ))
کوفتن، کوفتن دو چیز به هم، کوفتگی، آسیب، آزار، مصیبت، صدمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
((تَ تِ مِّ))
باقی مانده از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدمه
تصویر صدمه
گزند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
مانده
فرهنگ واژه فارسی سره