جدول جو
جدول جو

معنی صبیخه - جستجوی لغت در جدول جو

صبیخه
پنبه ریسندگی
تصویری از صبیخه
تصویر صبیخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبیه
تصویر صبیه
دختر بچه
فرهنگ فارسی عمید
(صَ خَ تُلْ قُ)
پنبۀ پهناکرده جهت ریسیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُخَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 250 تن و از طایفۀ حمید است. آب آن از چاه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ بی یَ)
دختر. (غیاث اللغات). مؤنث صبی است. (منتهی الارب). دخترینه. (مهذب الاسماء). کودک مادینه. کنیزک. دختربچه. ج، صبایا
لغت نامه دهخدا
(صَبْ /صِبْ یَ)
جمع واژۀ صبی. کودکان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَیْ یَ)
تصغیر صبیّه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ خَ)
زمین شوره. ج، صباخ. (منتهی الارب). رجوع به کلمه ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
زمین شوره است. رجوع به صبخه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ/ خِ)
بیخ. اصل. (آنندراج) :
چنان بیخه و ریشه های متین
که رگ رانده در مغز گاو زمین.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
کبریتی که بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء). رجوع به نبخه شود، گیاه بردی که بدان درزهای کشتی گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به نبخه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَیْ یَ خَ)
زن شیرده، دختر نازک جوان پرگوشت. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (لسان العرب) (ناظم الاطباء) ، در لغت حمیری، دختر و جاریه مطلقاً. (لسان العرب). دختر و جاریه. (ناظم الاطباء) ، نوعی از خرامش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، امراءه هبیخه (از نوادر) ، زن جوان پرگوشت نیکوتن. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(لَ خَ)
نافۀ مشک. (منتهی الارب). نافچه
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
وی زوجه مستنصر بالله حکم بن عبدالرحمن نهمین خلیفه از خلفای اموی اندلس است که با مهارت در علوم و ادب و سیاست و هنگام خلافت شوهر خویش نفوذ و اقتدار فراوان داشت و چون شوهر وی درگذشت فرزند او المؤید بالله خردسال بود و صبیحه تا مدتی بنیابت از وی تمام امور کشور را در دست داشت و بر اثر مساعی حاجب خود محمد بن عبدالله بن ابی عامر ممالک خویش را وسعت داد و شأن و شکوه دولت اسلامی اندلس را بیفزود و به سال 398 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
بامداد. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
موضعی نزدیک بلنسیه و در نسخۀ چاپی نخبهالدهر این کلمه ابیجه آمده است و ظاهراً ابیخه صحیح است
لغت نامه دهخدا
(سَ خَ)
یک نواله از پنبه. ج، سبائخ. (منتهی الارب). قطعه ای از سبیخ، خواب سخت. ج، سبائخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگشتن از چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ رَ)
ابوصبیره، مرغی است سرخ شکم و سیاه پشت و سر و دم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
نان تنک و جز آن که بر آن طعام برآرند، خوان
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
تأنیث صبیح. و رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبخه
تصویر صبخه
زمین شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیه
تصویر صبیه
دختر، دختر بچه، کودک مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیخه
تصویر سبیخه
اندکی پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیخه
تصویر لبیخه
نافه مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیحه
تصویر صبیحه
سپید گون سپید رنگ، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیره
تصویر صبیره
نان نازک نان سر سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیه
تصویر صبیه
((صَ یَّ))
مؤنث صبی، دختر بچه
فرهنگ فارسی معین
بنت، دختر، دخترک
فرهنگ واژه مترادف متضاد