جدول جو
جدول جو

معنی صبغاء - جستجوی لغت در جدول جو

صبغاء
(صَ)
ناحیتی است به یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صُ بَ)
جمع واژۀ صبیر. رجوع به صبیر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جستن کسی را و اعانت کردن او را در طلب. (منتهی الارب). طلبیدن کسی را. (از اقرب الموارد). بغی، بغیه، بغیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصادر مذکور شود. جستن یعنی طلبیدن. (مؤید الفضلاء). خواستن. (غیاث) (آنندراج) ، پا سپر کردن و وطی نمودن. (از منتهی الارب) ، آمیختن سخن و جز آن را. (ناظم الاطباء)
زنا کردن. (سروری) (رشیدی) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (منتهی الارب). زنا کردن و فاحشه شدن. (غیاث). قال اﷲ تعالی: لاتکرهوا فتیاتکم علی البغاء. (قرآن 33/24) (منتهی الارب). مباغاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مباغاه شود.
لغت نامه دهخدا
(بَغْ غا)
ظاهراً حیوانی که حیوانات دیگر را فاسد کند (از لحاظ جنسی). (از دزی ج 1 ص 102). و هذا الحیوان (ای الضبع) بغاء و ذلک انه لایمر به حیوان من جنسه الا ’علاه’. (ابن البیطار) ، چشمه ای است بسیار آب و نخل مر آل آن حضرت را
{{صفت}}. (منتهی الارب). چشمه ای بسیارآب و دارای نخلهای زیاد که متعلق به آل آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله میباشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طلب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
ناحیتی است از نواحی حجاز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دست مقامر وقتی که مایل گرداند تا حریف خود را فریب دهد و غدر کند با وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُبَ)
موضعی است نزدیک طلح از رمل که آن را درایام عرب ذکری است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ شِ کَ)
بر طلب چیزی داشتن کسی را. یاری دادن بر جستن چیزی. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آتشدان. مجمره.
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَبْ بَ)
بپغا. طوطی. (مهذب الاسماء). طوطک. (فرهنگ اسدی) .طوطی سبزپر. (منتهی الارب). حرف ثانی را بای فارسی نیز نوشته اند. (غیاث اللغات) .باء دوم را مشدد نیز نوشته اند (ب ب ب ) و اصل این کلمه هندی است و فرانسویان از عربی گرفته پاپگ گفته اند. (یادداشت مؤلف). مرغکی است سبزرنگ به اندازۀ کبوتر (حمام) که آنچه بشنود بازگو کند، اصلاً هندی است، منقار آن سرخ رنگ است ولی نوع نوبی آن منقار سیاه دارد. گویند نوعی سپیدرنگ نیز از آن دیده شده است و گویا یکی از نوع سپید آن به معزالدوله ابن بویه هدیه داده بودند که نوک و پای آن سیاه رنگ بود و بر سر زائده ای پسته ای رنگ داشت. مرغی تیزفهم است و اصوات را بازگو می کند و تلقین پذیر است. شاهان و امرا آن را نگاه دارای میکردند. طعمه رابکمک پای میخورد آنسان که انسان با دست خورد. نوع هندی آن برای تعلیم مناسبتر از نوع نوبی آن است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 78). و رجوع به طوطی شود:
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک، (درتداول زنانه) رقیب. ناظر. که زاغ کسی را چوب زند. که مراقب حرکات دیگری باشد،
{{فعل}} امر) امر از پاییدن. مراقب باش. باخبر باش
لغت نامه دهخدا
(بَبْ بَ)
لقب ابوالفرج عبدالواحد مخزومی شاعر ابن ابی نصر (متوفی بسال 398 هجری قمری) است بجهت لثغت زبان او. (منتهی الارب). بجهت فصاحت و لطف سخن این لقب را به وی داده اند. (از انساب سمعانی). شاعری خوشگوی بود و خدمت سیف الدوله را درک کرد و او را رسائلی است و شعر او سیصد ورقه است. (از ابن الندیم). رجوع به ابوالفرج ببغاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
میل کردن به جوانی و کودکی و نادانی و بازی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ببغاء
تصویر ببغاء
هندی تازی گشته توتی طولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاء
تصویر بغاء
جهمرزی (زنا) بد خویی نافرمانی خواسته دلخواه
فرهنگ لغت هوشیار
کودکانه سری گرایش به کودکی کودکی میل کردن به کودکی و جوانی و بازی، کودکی طفلی طفولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبحاء
تصویر صبحاء
فور موی زن بور موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبراء
تصویر صبراء
جمع صبیر، شکیبایان، پذ رفتاران، زنهار داران نمایندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباء
تصویر صباء
((صَ بّ))
میل کردن به کودکی و کارهای کودکی، کودکی
فرهنگ فارسی معین