جدول جو
جدول جو

معنی صبصب - جستجوی لغت در جدول جو

صبصب
(صَ صَ)
سطبر. سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
پریشان و نیست گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : صبصبه فتصبصب، ای فرقه و محقه فتفرق و انمحق. (اقرب الموارد) ، رفتن اکثر شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شدت دلیری و خلاف و نزاع. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شدت گرمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ صَ)
یوم عصبصب، روز سخت گرم، یا روز سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ صِ)
پریشان و نابود گرداننده و پریشان کننده لشکر. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ صِ)
سطبر و درشت سخت. الغلیظ الشدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با)
صیغۀ مبالغه ازصب السماء صباً. (معجم البلدان). رجوع به صب شود
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با)
چاهی است در دیار بنی کلاب که در آنجا خرما بسیار بود. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سطبر و درشت سخت، بقیۀ هر چیزی، رفته و محو شده از چیزی، مردشجاع توانا و چالاک، خمس صبصاب، خمس باکوشش، و خمس نوعی از نوبت آب باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
برکه ای است بر جانب راست آنکس که از واقصه قصد مکه کند بر دومیلی جوی، و صبیب بفتح صاد و کسر باء نیز خوانده اند. (معجم البلدان) ، موضعی است، کوهی است، نام اسبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ریخته از آب و مانند آن. (منتهی الارب). آنچه ریخته شود بر عضو انسان ریختنی فراخ، از آب و جز آن. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ صِ)
شبی که بیشتر آن رفته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تلف شده و نیست شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پریشان و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). (از اقرب الموارد). و رجوع به تصبصب شود
لغت نامه دهخدا
خوی ریخته، خون ریخته، برف یخ، درخت رنگ، نیکو چون انگبین، لبه چون لبه شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبصاب
تصویر صبصاب
ته مانده پس مانده، پراکنده، ستبر، دلیر، چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
سرا شیبی سر پایینی، زمین سرا شیب، ریگ روان ریگریزان، شیفتگی آرزومندی، عاشق شدن شیفته گردیدن، عاشقی شیفتگی آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبب
تصویر صبب
((صَ بَ))
عاشق شدن، عاشقی
فرهنگ فارسی معین