منسوب به صبح: چون شمع صبحگاهی و چون مرغ بیگهی الا سزای کشتن و گردن زدن نیند. خاقانی. تابندۀ آن چراغ شاهی جستش به چراغ صبحگاهی. نظامی. گویندۀ حجت الهی و آرندۀ سر صبحگاهی. نظامی. نالید چو مرغ صبحگاهی روزش چوشبی شد از سیاهی. نظامی. ز شب چندان توان دیدن سیاهی که برناید فروغ صبحگاهی. نظامی. ای چشمۀ خضر در سیاهی پروانۀ شمع صبحگاهی. نظامی. سبک باش ای نسیم صبحگاهی تفضل کن بدان فرصت که خواهی. نظامی. خلیفت وار نور صبحگاهی جهان بسته سپیدی از سیاهی. نظامی. ریاحین بخش باغ صبحگاهی کلید مخزن گنج الهی. نظامی. ندانم کرد خدمتهای شاهی مگر لختی سجود صبحگاهی. نظامی. وگر این شب درازم بکشد در آرزویت نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی. سعدی. همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را. حافظ. بخدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شما را. حافظ. دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی. حافظ. من و شمع صبحگاهی سزد ار بهم بگرییم که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد. حافظ. خوشش باد آن نسیم صبحگاهی که درد شب نشینان را دوا کرد. حافظ. و رجوع به صبحگه شود
منسوب به صبح: چون شمع صبحگاهی و چون مرغ بیگهی الا سزای کشتن و گردن زدن نیند. خاقانی. تابندۀ آن چراغ شاهی جستش به چراغ صبحگاهی. نظامی. گویندۀ حجت الهی و آرندۀ سر صبحگاهی. نظامی. نالید چو مرغ صبحگاهی روزش چوشبی شد از سیاهی. نظامی. ز شب چندان توان دیدن سیاهی که برناید فروغ صبحگاهی. نظامی. ای چشمۀ خضر در سیاهی پروانۀ شمع صبحگاهی. نظامی. سبک باش ای نسیم صبحگاهی تفضل کن بدان فرصت که خواهی. نظامی. خلیفت وار نور صبحگاهی جهان بسته سپیدی از سیاهی. نظامی. ریاحین بخش باغ صبحگاهی کلید مخزن گنج الهی. نظامی. ندانم کرد خدمتهای شاهی مگر لختی سجود صبحگاهی. نظامی. وگر این شب درازم بکشد در آرزویت نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی. سعدی. همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را. حافظ. بخدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شما را. حافظ. دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی. حافظ. من و شمع صبحگاهی سزد ار بهم بگرییم که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد. حافظ. خوشش باد آن نسیم صبحگاهی که درد شب نشینان را دوا کرد. حافظ. و رجوع به صبحگه شود
صبحگاه. بامدادن. مخفف صبحگاه: صبحگه چون صبح شمشیر آخته بر کافران تا به شمشیر از همه گرد هوان انگیخته. خاقانی. زناشویی به هم خورشید و مه را رحم بسته بزادن صبحگه را. نظامی. گر چه ما بندگان پادشهیم پادشاهان ملک صبحگهیم. حافظ. رجوع به صبحگاه شود
صبحگاه. بامدادن. مخفف صبحگاه: صبحگه چون صبح شمشیر آخته بر کافران تا به شمشیر از همه گرد هوان انگیخته. خاقانی. زناشویی به هم خورشید و مه را رحم بسته بزادن صبحگه را. نظامی. گر چه ما بندگان پادشهیم پادشاهان ملک صبحگهیم. حافظ. رجوع به صبحگاه شود
وقت صبح. هنگام صبح. صبح دم: مستان شبانه اند اما صاحب خبران صبحگاهند. خاقانی. آن دم که صبح بینش من بال برگشاد آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد. خاقانی. ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه جانی است خاک جرعۀ مستان صبحگاه. خاقانی. آمد آن مرغ نامه آور دوست صبحگاهی کز آشیان برخاست. خاقانی. بر بختیان همت با پختگان درد راه هزارساله بریدم به صبحگاه نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس کاندرسماع عشق دریدم به صبحگاه. خاقانی. صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی آن چه آتش بود یارب کآنزمان انگیختی. خاقانی. هر مرغ که مرغ صبحگاه است ورد نفسش دعای شاه است. نظامی. فروخفت شه با رقیبان راه ز رنج ره آسود تا صبحگاه. نظامی. چو صبح سعادت برآمد پگاه شده زنده چون باد در صبحگاه. نظامی. طلایه ز لشکرگه هر دو شاه شده پاس دارنده تا صبحگاه. نظامی. به هر چشمه شدن هر صبحگاهی برآوردن مقنعوار ماهی. نظامی. یکی روز فرخنده از صبحگاه ز فرزانگان بزمی آراست شاه. نظامی. کشیده در عقابین سیاهی پر و منقار مرغ صبحگاهی. نظامی. فاخته فریادکنان صبحگاه فاخته گون کرده فلک را به آه. نظامی. رفت یکی پیش ملک صبحگاه رازگشاینده تر از صبح و ماه. نظامی. دوش درآمد ز درم صبحگاه حلقۀ زلفش زده صف گرد ماه. عطار. شبی دانم از هول دوزخ نخفت به گوش آمدم صبحگاهی که گفت. سعدی. نخفته است مظلوم ز آهش بترس ز دود دل صبحگاهش بترس. سعدی. شهری به گفتگوی تو در تنگنای شوق شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه. سعدی. منم که گوشۀ میخانه خانقاه منست دعای پیر مغان ورد صبحگاه منست. حافظ. برو بخواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید. حافظ. ساقی چراغ می بره آفتاب دار گو برفروز مشعلۀ صبحگاه ازو. حافظ
وقت صبح. هنگام صبح. صبح دم: مستان شبانه اند اما صاحب خبران صبحگاهند. خاقانی. آن دم که صبح بینش من بال برگشاد آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد. خاقانی. ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه جانی است خاک جرعۀ مستان صبحگاه. خاقانی. آمد آن مرغ نامه آور دوست صبحگاهی کز آشیان برخاست. خاقانی. بر بختیان همت با پختگان درد راه هزارساله بریدم به صبحگاه نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس کاندرسماع عشق دریدم به صبحگاه. خاقانی. صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی آن چه آتش بود یارب کآنزمان انگیختی. خاقانی. هر مرغ که مرغ صبحگاه است ورد نفسش دعای شاه است. نظامی. فروخفت شه با رقیبان راه ز رنج ره آسود تا صبحگاه. نظامی. چو صبح سعادت برآمد پگاه شده زنده چون باد در صبحگاه. نظامی. طلایه ز لشکرگه هر دو شاه شده پاس دارنده تا صبحگاه. نظامی. به هر چشمه شدن هر صبحگاهی برآوردن مقنعوار ماهی. نظامی. یکی روز فرخنده از صبحگاه ز فرزانگان بزمی آراست شاه. نظامی. کشیده در عقابین سیاهی پر و منقار مرغ صبحگاهی. نظامی. فاخته فریادکنان صبحگاه فاخته گون کرده فلک را به آه. نظامی. رفت یکی پیش ملک صبحگاه رازگشاینده تر از صبح و ماه. نظامی. دوش درآمد ز درم صبحگاه حلقۀ زلفش زده صف گرد ماه. عطار. شبی دانم از هول دوزخ نخفت به گوش آمدم صبحگاهی که گفت. سعدی. نخفته است مظلوم ز آهش بترس ز دود دل صبحگاهش بترس. سعدی. شهری به گفتگوی تو در تنگنای شوق شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه. سعدی. منم که گوشۀ میخانه خانقاه منست دعای پیر مغان ورد صبحگاه منست. حافظ. برو بخواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید. حافظ. ساقی چراغ می بره آفتاب دار گو برفروز مشعلۀ صبحگاه ازو. حافظ
مولانا صبحی، شاعری است و میر علیشیر نوائی گوید وی از مردم اوبه در چشمه کویان میباشد و در شعر او چاشنی بسیار است. این مطلع از اوست: ماه من امشب بنور خویش این کاشانه را ساز روشن ورنه آتش میزنم این خانه را. (مجالس النفائس ص 74 و 249) وی از مردم همدان است و به هندوستان رفت و در خدمت شاه جهان به سر می برد و در جنگی به قتل رسید. ازوست: هر طرف می نگرم شعلۀ عالم سوزی است آنکه دل را نکند داغ کدام است اینجا؟ (قاموس الاعلام ترکی) وی یکی از شعرای عثمانی و معروف به حکیم زاده و در قرن دهم هجری میزیست و به درس مؤیدزاده مداومت داشت سپس مدرس مدرسه قلبه گشت و قضاوت و نیابت یافت و هنگام تصدی قضاوت صوفیه درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
مولانا صبحی، شاعری است و میر علیشیر نوائی گوید وی از مردم اوبه در چشمه کویان میباشد و در شعر او چاشنی بسیار است. این مطلع از اوست: ماه من امشب بنور خویش این کاشانه را ساز روشن ورنه آتش میزنم این خانه را. (مجالس النفائس ص 74 و 249) وی از مردم همدان است و به هندوستان رفت و در خدمت شاه جهان به سر می برد و در جنگی به قتل رسید. ازوست: هر طرف می نگرم شعلۀ عالم سوزی است آنکه دل را نکند داغ کدام است اینجا؟ (قاموس الاعلام ترکی) وی یکی از شعرای عثمانی و معروف به حکیم زاده و در قرن دهم هجری میزیست و به درس مؤیدزاده مداومت داشت سپس مدرس مدرسه قلبه گشت و قضاوت و نیابت یافت و هنگام تصدی قضاوت صوفیه درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)