جدول جو
جدول جو

معنی صباحه - جستجوی لغت در جدول جو

صباحه
خوبرو شدن، خوبرویی زیبایی، سپید رخساری سپیدی رنگ
تصویری از صباحه
تصویر صباحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صباحت
تصویر صباحت
(دخترانه)
زیبایی، جمال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صباحیه
تصویر صباحیه
فرقه ای از اسماعیلیه که از حسن صباح پیروی کرده و گفته میشود در موارد عملیات نظامی حشیش مصرف می کردند، حشاشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صباحت
تصویر صباحت
خوب رو شدن، صاحب جمال شدن، خوب رویی، زیبایی، خوشگلی، جمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صباحیه
تصویر صباحیه
فرقه ای از شیعۀ زیدیه که ابوبکر را امام می دانستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اباحه
تصویر اباحه
مباح کردن، حلال دانستن، جایز شمردن، روا دانستن، مشترک دانستن اموال و املاک
فرهنگ فارسی عمید
(صُ بَ)
باقی آب و شیر در خنور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ نَ)
رجوع به اباحت شود
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با رَ)
زمین درشت بلند. (منتهی الارب). زمین غلیظ مشرف که در آن گیاه نباشد و گیاه نرویاند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با رَ)
گیاهی است که آن را به لاتین الوس واریگاتا خوانند
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
سنگریزها. (منتهی الارب). سنگ. (اقرب الموارد) ، پاره ای از آهن یا سنگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
ابن مالک. مکنی به ابوشریح. تابعی است. از نظر تاریخی، تابعی کسی است که واسطه میان صحابی و نسل های بعد از اسلام است. این افراد نقش واسطه ای در نقل و انتقال معارف اسلامی دارند. تابعی بودن، یکی از درجات افتخار در علم رجال است و به فرد اعتبار خاصی می بخشد. احادیثی که از طریق تابعین نقل شده اند، بخش بزرگی از سنت اسلامی را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
سنگ و یا سنگ نرم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ بارْ رَ)
سختی سرمای زمستان. (منتهی الارب). سختی سرما. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کفیل و پذرفتار شدن کسی را. (منتهی الارب). پایندانی. ضمانت. (دهار). کفالت. (اقرب الموارد) ، انبار کردن گندم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُبْ با حی یَ)
از فرق شیعۀ زیدیه و امامیه که ابوبکر را امام میدانستند و میگفتند علی با آنکه افضل است نصی بر خلافت او نیست. (خاندان نوبختی ص 259 از خطط ج 4 ص 177)
لغت نامه دهخدا
(صُ حی یَ)
سنانهای پهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ حی یَ)
رجوع به جزر... شود
لغت نامه دهخدا
(صُ حی ی)
دم صباحی، خون سخت سرخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
محمد بن سلیمان بن محمدصباحی معلم. مکنی به ابوعمرو. او از عیسی بن شعیب قسملی و عاصم بن سلیمان کوفی و از وی قاسم بن نصر محرومی (مخزومی ؟) و هشام بن علی سیرافی روایت کنند. و گفته اند که نام او سلیمان است. (سمعانی ص 349 ورق الف)
وی از اولاد صباح بن لکیزبن اقصی بن عبدقیس و مکنی به حیزه است و از پیغمبر روایت کند و از این قبیله جز وی کسی پیغمبر را درک نکرد. (سمعانی ص 349 ورق الف)
عبدالحرب بن زید بن صفوان بن صباح وی از جانب قوم خود به رسالت نزد پیغمبر شد و آن حضرت او را عبدالله نامید. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
احمد بن حسین بن هارون صباحی مکنی به ابوبکر. وی از قبیلۀ صباح است از بنی سهم. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
یزید بن سعید مدینی. وی دو حدیث از مالک بن انس روایت کند. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با)
نام تیره ای است از شعبه شیبانی از ایلات عرب در خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی مسعود کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(صِ غَ)
رنگرزی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قباحه
تصویر قباحه
زشتی، رسوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیحه
تصویر صبیحه
سپید گون سپید رنگ، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبابه
تصویر صبابه
شور شیفتگی سوزش مهر ته مانده شیر یا آب در خنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحت
تصویر صباحت
خوبروئی و سفیدی رنگ انسان، زیبائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحی
تصویر صباحی
سرخ خون، پهن سر نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
زردک، پاتختی بامداد شب گردک، زیبایی از هفت گرایان و پیروان حسن صباح اند (فضل بن شادان) حویج زردک
فرهنگ لغت هوشیار
سنگریزه، پاره سنگ، پاره آهن پر شکیب، گوش خر از گیاهان مالیخولیا بسیار صبر کننده، گوش خر، صبر. یا صباره امریکایی. گوش خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباغه
تصویر صباغه
صباغت درفارسی: رنگرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراحه
تصویر صراحه
خلوص و بی آمیختگی چیزی، آشکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباحه
تصویر سباحه
آشنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
روا دانستن روایی، آشکار کردن مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحت
تصویر صباحت
((صَ حَ))
زیبا شدن، نیکوروی شدن، زیبایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صباره
تصویر صباره
((صَ بَّ رَ یا رِ))
بسیار صبرکننده، گوش خر (گیاه)
فرهنگ فارسی معین