جدول جو
جدول جو

معنی صبائی - جستجوی لغت در جدول جو

صبائی
(صَ)
وی شاعری است از مردم ادرنه و معاصر سلطان بایزید ثانی و او را دیوانی است. (کشف الظنون ج 1 ص 514)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صابئی
تصویر صابئی
فرقه ای مذهبی که آداب و رسوم آن ها مخلوطی از یهودی گری و مسیحیت است و اکثر اوقات آداب و رسوم مذهبی خود را نزدیک آب روان و با شستشو در آب انجام می دهند. برخی از صابئین ستاره پرست و برخی بت پرست بوده اند، مرکز اصلی آن ها کلدۀ قدیم بوده و از اهل کتاب به شمار رفته اند و در قرآن ذکری از آن ها شده است، صابئین، صابی، مغتسله، ماندایی، ماندائیان،
ویژگی کسی که از دین خود دست بردارد و به دین دیگر بگرود
فرهنگ فارسی عمید
(صَبْ با)
نام تیره ای است از شعبه شیبانی از ایلات عرب در خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی مسعود کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به وباء: سال وبائی، مبتلا به وبا
لغت نامه دهخدا
(هََ ئی ی)
جمع واژۀ هبی ّ. (لسان العرب). رجوع به هبی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به صابی یا صابئی. رجوع به صابئین شود:
هرچه در جملۀ آفاق در آنجا حاضر
مؤمن و صابئی و گبر و نصارا و یهود
گر تو خواهی که دم از صحبت اینان بزنی
خاک پای همه شو تا که بیابی مقصود.
؟
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سیدعبدالباقی. از شعرای هندوستان است، در خدمت شاه جهان و عالمگیر بوده. او راست:
خود مست و غمزه مست و دو چشم از خمار مست
یک ناتوان چه چاره کند با سه چار مست.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مصطفی افندی. وی از شعرای عثمانی و از مردم استانبول است و در دفتر دیوان همایون پرورش یافت و به مأموریت های متعدد رفت و به سال 1196 درگذشت. اشعار فراوانی دارد و او راست: تذکرۀ شعرا از تاریخ 1050 تا 1133. (از قاموس الاعلام ترکی)
یکی از شعرای ایران و از اهالی خراسان میباشد و از احبای مولانا جامی است. ازوست:
سوختم چندانکه برتن نیست دیگر جای داغ
بعد از این خواهم نهادن داغ بر بالای داغ.
(قاموس الاعلام ترکی)
جوانی ساده بود اما بصحبت جوانان شعف تمام داشت و از جمله چیزهائی که منافی طبع سادۀ او از او زائیده شده این بیت است:
می نماید گاه جولان نعل شبرنگش به چشم
چون مه نو کز نظر سازند مردم غایبش.
درسمرقند فوت شد. (مجالس النفائس ص 48). از اندیجان است. (حاشیۀ همان صفحه)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد بن علی بن احمد خطیب طبائی. از مردم قریۀ طبا در یمن. وی از فقیه قاسم بن عبدالله قرشی سماع کرد و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد و در معجم شیوخ خویش از وی حدیث کرده است. (از انساب سمعانی ورق 366 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نسبتی است به سبأبن یعرب بن قحطان. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
علی بن یزید. وی از زکریا بن ابی زایده و جماعتی از مردم کوفه و از او ابوالحسین بن علی بن یزیدحدیث کند. ابن حبان او را در زمرۀ ثقات آورده گویداز مردم کوفه است. (الانساب سمعانی ص 350 ورق الف)
حسین بن علی بن یزید صدائی اکفانی. وی از عبدالله بن نمیر و ابواسامه و ازهر و پدر او روایت کند. از او محمد بن ادریس رازی مکنی به ابوحاتم به بغداد حدیث شنید. (الانساب سمعانی ص 35 برگ الف)
حسین بن علی بن یزید. وی از وکیع و مردم عراق و از او محمد بن اسحاق سراج مکنی به ابوالعباس حدیث کند. (الانساب سمعانی ص 350 برگ الف)
زیاد بن حرث. ابن ابی حاتم گوید: وی یمانی است و او را صحبت است. (الانساب سمعانی ص 350 ورق الف)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
محمد بن سلیمان بن محمدصباحی معلم. مکنی به ابوعمرو. او از عیسی بن شعیب قسملی و عاصم بن سلیمان کوفی و از وی قاسم بن نصر محرومی (مخزومی ؟) و هشام بن علی سیرافی روایت کنند. و گفته اند که نام او سلیمان است. (سمعانی ص 349 ورق الف)
وی از اولاد صباح بن لکیزبن اقصی بن عبدقیس و مکنی به حیزه است و از پیغمبر روایت کند و از این قبیله جز وی کسی پیغمبر را درک نکرد. (سمعانی ص 349 ورق الف)
عبدالحرب بن زید بن صفوان بن صباح وی از جانب قوم خود به رسالت نزد پیغمبر شد و آن حضرت او را عبدالله نامید. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
احمد بن حسین بن هارون صباحی مکنی به ابوبکر. وی از قبیلۀ صباح است از بنی سهم. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
یزید بن سعید مدینی. وی دو حدیث از مالک بن انس روایت کند. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
لغت نامه دهخدا
(صُ حی ی)
دم صباحی، خون سخت سرخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با)
رنگرزی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد 74هزارگزی شمال باختری طیبات، دامنه معتدل، دارای 251 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، بن شن، تریاک و شغل اهالی زراعت، مال داری، قالیچه بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منسوبه به صابی پیرو صابئه: هر چه در جمله آفاق در آنجا حاضر مومن و صابئی و گبر و نصارا و یهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبائی
تصویر عبائی
سرین پوش برای چارپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحی
تصویر صباحی
سرخ خون، پهن سر نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباغی
تصویر صباغی
رنگرزی صباغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبائحی
تصویر صبائحی
ترکی تازی شده سوار کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباغی
تصویر صباغی
((صَ بّ))
رنگرزی
فرهنگ فارسی معین
پاکیزگی، تمیز کردن، پاکسازی، تصفیه، بهداشت، ترتیب، نظافت، مرتّب بودن
دیکشنری اردو به فارسی