جدول جو
جدول جو

معنی صاکمه - جستجوی لغت در جدول جو

صاکمه(کِ مَ)
سختی. مصیبت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادرزاد، کسی که عقلش زایل شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
موزه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ مَ)
پشته ای از پشته های اجا.
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ مَ)
پشته یا پشتۀ بلند از یک سنگ یا جای بسیار بلند که خاکش غلیظ بود و به حجریت نرسیده باشد. ج، اکم، اکمات، اکم، آکم، آکام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). توده. (دهار) ، ازتاب آفتاب نگاه داشتن، پنهان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پنهان داشتن در دل. (ترجمان القرآن جرجانی) (از المصادر زوزنی) (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِمْ مَ)
جمع واژۀ کمامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَهْ)
کور مادرزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). نابینای مادرزاد. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 8) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). آنکه از مادر کور زاید. (المصادر زوزنی) :
شود بینا به دیدار تو چشم اکمه نرگس
شود گویا به مدح تو زبان اخرس سوسن.
؟ (از سندبادنامه).
زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است
زین بام گشت پشتم چون پشت پارسا.
مسعودسعد.
بسا شب که در حبس بر من گذشت
که بینای آن شب جز اکمه نبود.
مسعودسعد.
سر از روی بالین برآرد بعیر
اگر بیند اکمه ورا در منام.
سوزنی.
گر فی المثل به اکمه و ابکم نظر کنی
بی آنکه در تو معجز عیسی بن مریم است
بینا شود به همت تو آنکه اکمه است
گویا شود به مدحت تو آنکه ابکم است.
سوزنی.
چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست
که اکمه را تواند کرد بینا.
خاقانی.
ابله از چشم زخم کم رنج است
اکمه از درد چشم کم ضرر است.
خاقانی.
بلی آفرینش است این که ز امتداد سرمه
به دو چشم اکمه اندر مدد بصر نیاید.
خاقانی.
اکمه و ابرص چه باشد، مرده نیز
زنده گردد از فسون آن عزیز.
مولوی.
سر برآوردند باز از نیستی
که ببین ما را که اکمه نیستی.
مولوی.
، مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دوانیدن خر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
کوفت سخت به سنگ و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ مَ)
تأنیث صائم
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
ساچمه. ریزه های سربی است مدور که در تفنگ ریزند
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
تأنیث حاکم. زن حاکم. خاتون. ملکه.
- طبقۀ حاکمه، طبقه ای از مردم که قدرت حکومت در دست آنانست.
- هیئت حاکمه، مجموع دوائر و اشخاصی که در قومی حکم رانند. قوه حاکمه
لغت نامه دهخدا
تصویری از حاکمه
تصویر حاکمه
مونث حاکم مونث حاکم: طبقه حاکمه هیات حاکمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادر زاد نابینای مادرزاد کورمادرزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایمه
تصویر صایمه
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائمه
تصویر صائمه
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاچمه
تصویر صاچمه
ترکی سربک ساچمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
((اَ مَ))
کور مادرزاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادرزاد
فرهنگ واژه فارسی سره
شکاف، درز
فرهنگ گویش مازندرانی
قایق کوچکنوعی قایق ابتدایی که از تهی ساختن تنه ی درختان
فرهنگ گویش مازندرانی