جدول جو
جدول جو

معنی صاقری - جستجوی لغت در جدول جو

صاقری
(قِ)
نسبت است به صاقریه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ساغری، کیمخت، (آنندراج از بهار عجم) (ملحقات برهان)، چرمی است که از پوست کفل خر یا اسب ساخته شود، چسته، کفل اسب، قسمی کفش طلاب دینی و علماء از چرمی دانه دار چون پوست پلنگی و امثال آن، رجوع به ساغری شود
لغت نامه دهخدا
کوهی است در قبلی مدینه که بر آن آب و گیاهی نیست، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کشتیبان، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، تیر کشتی، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قرو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قرو و اقروه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
بزرگ پشت. (المصادر زوزنی). گویند: ناقه قرواء و جمل اقری، ای طویلهالسنام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
او از مردم استانبول و دخترزادۀ ملاعرب است. وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد مسند قضاوت به صابری تفویض گردید. او را در تاریخ مهارتی بوده است. این بیت از اوست:
دگل بوقوس و قزح آه اید نجه بن خسته
یشیل قزیل توتونم اولدی چرخه پیوسته.
(قاموس الاعلام)
از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است. او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است. این بیت از اوست:
ایر مز بقاگلزارینه بو گلستاندن گچمین
جانانه واصل اولمیه جان و جهاندن گچمین.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شکیبائی. شکیب. توان و تاب بر رنج:
چو برگشت از من آن معشوق ممشوق
نهادم صابری را سنگ بر دل.
منوچهری.
دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش
صابری کن کاین خمار جهل تو فردا کند.
منوچهری.
مر آن راست فردا نعیم اندر او
که امروز بر طاعتش صابری است.
ناصرخسرو.
همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را.
ناصرخسرو.
صابریی کآن نه به او بود کرد
هر جو صبرش درمی سود کرد.
نظامی.
چو بانو زین سخن لختی فروگفت
بت بی صبر شد با صابری جفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تِ)
صعتر است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به آویشن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ساغری. کیمخت و چسته و پوست خر و یاپوست اسب دباغی شده. رجوع به ساغری شود، قسمی کفش مخصوص علما و طلاب قدیم بی پشت پاشنه، با پاشنۀ بلند، کبودرنگ و چرم روی پا، گره های خردتر ازگره های نارنج داشت. مقابل نعلین که پشت پاشنه و پاشنه هم نداشت، و زردرنگ بود و نوک کمی برگشته داشت
لغت نامه دهخدا
(صُ را)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
قریه ای است از قراء مصر. (معجم البلدان) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صُ را)
قولهم جاء بالصقاری و البقاری، یعنی آورد دروغ صریح را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
بلای فرودآینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به صائری شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ابوسعد ابوعبدالرحمن محمد بن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان. از اهل صائر و آن قریه ای است به یمن یا وادیی به نجد. و یاقوت گوید: حدّث عن ابی علی محمد بن محمد بن علی الازدی، بطریق المناوله. روی عنه ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث الشیرازی. (معجم البلدان ج 5 ص 334) (الانساب سمعانی ص 348 ب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
منسوب به صائر و آن قریه ای است در یمن یا وادیی است به نجد. رجوع به صائر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
زید بن احمد باقری علوی، او در زمان متوکل عباسی خروج کرد ولی جمعی که با او همعهد و هم سوگند بودند ازو برگشتند و در جنگ بر دست لشکر متوکل گرفتار شد. (از تاریخ گزیده چ عکسی ص 325)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در9 هزارگزی باختر فهلیان و بر کنار شوسۀ کازرون به بهبهان در دامنه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 250 سکنه. آب آنجا از رود خانه فهلیان و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات و برنج و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
منسوب به باقر
لغت نامه دهخدا
بترکی قید است، و قید باقلی شیح است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(را)
راهی در کوه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقری
تصویر اقری
مهمان نوازتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاری
تصویر صاری
کشتیبان، دکل کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقاری
تصویر صقاری
دروغ آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
شکیبایی، نام سراینده ای شکیبایی شکیب تاب و توان در تحمل رنج و مشقت
فرهنگ لغت هوشیار
پوست اسب یا خر که دباغی شده باشد کیمخت، تیماج. یا ساغری سوخته. قسمی چرم گرانبها که کتابهای نفیس را در قدیم بدان جلد میکردند، فاصله از دم تا مقعد اسب کفل اسب، قسمی کفش مخصوص علمای روحانی و طلاب بی پشت پاشنه و با پاشنه بلند چرمی و کبود رنگ، نوعی قماش
فرهنگ لغت هوشیار
بردباری، تحمل، شکیب، شکیبایی
متضاد: صبوری، کم حوصلگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد