جدول جو
جدول جو

معنی صاصلی - جستجوی لغت در جدول جو

صاصلی
(صِ)
صاصلا. صوصلا. بصل الذئب. بصل الفار. ساقه ای است خرد و نازک که به سپیدی زند، درازی آن نزدیک وجبی، او را بر فراز سه یا چهار شاخه است نرم، از آن گلی سبز پدید شود برنگ و چون باز شود رنگ درون آن مانند رنگ شیر باشد و درمیان گل تخمی است مانند تخم لیبانتیس که آن را بجای شونیز (سیاه تخمه) در نان فشانند و آن را بیخی است مانند بیخ بلبوس کوچک و پخته و خام آن را خورند. (مفردات ابن بیطار ج 2 ص 76). نباتی است شبیه به حلفای تازه روییده و از آن کوچک تر و زودشکن و تازۀ او مأکول است گرم و تر و جهت الم فؤاد و ریاح فم معده نافع و تخم آن در افعال شبیه به شونیز و بیخ آن شبیه به بلبوس کوچکی و پخته و خام او مأکول و اکثار آن محرک باه و رافع وجعالفؤاد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صُلْ لا)
شاصلاء. گیاهی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صاصلی است. (فهرست مخزن الادویه). و آن گیاهی است. (تاج العروس). شوصل. شفصل. (تاج العروس). رجوع به شاصلاء شود
لغت نامه دهخدا
یکی از فرقه های کرد است در جنوب موصل که عبادات و عقاید آنان سرّی است وکسی را بر آن وقوف نیست، گویند کتاب ایشان به پارسی است و آثاری از دین باستان ایران و عقاید غلات در آن دیده میشود، این طائفه خود را از نسل عشیرۀ کاکه میدانند که از کرکوک بدانجا هجرت کرده اند، و جماعت کاکه را نیز آئینی مرموز است و با علی اللهیان نسبت تام دارند، گویند وجه تسمیۀ این طائفه به صارلی آن است که روحانیون ایشان بهشت را به مردم طائفه می فروختند و چون کسی بدینسان بهشت را مالک میشد میگفت: صارت لی الجنه، یعنی بهشت از آن من گردید، (تاریخ کرد رشیدیاسمی صص 124 - 125)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
رسیده. واصل شده. وصول شده: و بغیر همان مبلغ فوق چیزی انفاد خزانۀعامره نمیشد و شانزده یک از وجه واصلی سر کار خاصه شریفه در وجه معیرالممالک از قدیم الایام الی الاّن مقرر و مستمر است. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 24)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شاعری است و صاحب صبح گلشن گوید: وی خود را از مردم اردستان میشمرد وبه شعر و شاعری در ملک دکن به سر میبرد، او راست:
خوش آن ره رو که ره تنها سپارد
که تنهایی پس افتادن ندارد،
(صبح گلشن ص 244)،
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از شاعران و خطاطان ایران بود که در مشهد میزیست و خط نستعلیق را خوب می نوشت. صاحب آتشکده این بیت را از وی آورده است:
چو بطفلیش بدیدم بسپردم اهل دین را
که شود بلای جانها بشما سپردم این را.
رجوع به قاموس الاعلام ج 2 و آتشکده ص 86 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اصل. رجوع به اصل شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
بنیادی بنیک، سرشتی منسوب به اصل. بنیادی، ذاتی مقابل عارضی وصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
آغازین، هسته ای، بنیادین
فرهنگ واژه فارسی سره
حقیقی، واقعی، اساسی، عمده، مهم
متضاد: غیرواقعی، مجازی، فرعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
إبداعيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
Authentic, Main, Major, Original, Primary, Principal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
authentique, principal, majeur, original, primaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
真实的 , 主要的 , 原始的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
halisi, kuu, asili, mkuu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
подлинный , основной , главный , оригинальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
authentisch, Haupt-, wichtig, original, primär
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
автентичний , головний , оригінальний , основний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اصلی، واقعی، اصیل
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
اصلی , مرکزی , اہم , بنیادی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
আসল , প্রধান , মূল , মৌলিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
진짜의 , 주요한 , 원본의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
otantik, ana, orijinal, birincil
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
autêntico, principal, maior, original, primário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
本物の , 主な , 主要な , オリジナルの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
אותנטי , עיקרי , מקורי , ראשי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
वास्तविक , मुख्य , प्रमुख , मौलिक , प्राथमिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
autentik, utama, asli
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
autentyczny, główny, oryginalny, podstawowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
authentiek, belangrijkste, belangrijk, origineel, primair, hoofdzakelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
auténtico, principal, mayor, original, primario
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
autentico, principale, originale, primario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
แท้ , หลัก , ดั้งเดิม
دیکشنری فارسی به تایلندی