جدول جو
جدول جو

معنی صارفه - جستجوی لغت در جدول جو

صارفه
(رِ فَ)
تأنیث صارف، داهیه. حادثه. رجوع به صارفات شود.
- قرینۀ صارفه، قرینه ای است که از انعقاد ظهور لفظ در معنی حقیقی آن ممانعت کرده و به معنی مجازی لفظ ظهور میدهد، یا ذهن شنونده را از معنی حقیقی لفظ صرف کرده و به معنی مجازی متوجه میکند. رجوع به قرینه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عارفه
تصویر عارفه
(دخترانه)
دانا، آگاه، مؤنث عارف، آنکه از راه تهذیب نفس و تفکر به معرفت خداوند دست می یابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
عارف (زن)، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصارفه
تصویر مصارفه
مبادله کردن، عوارضی که از مردم جهت جبران کسر درآمدهای مالیاتی دریافت می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرفه
تصویر صرفه
ستاره ای روشن از قدر اول بر ذنب اسد که منزل دوازدهم ماه است، برای مثال بی صرفه در تنور کن آن زر صرف را / کاو شعله ها به «صرفه» و عوا برافکند (خاقانی - ۱۳۴) سود، بهره، فایده، مهره ای که زنان با آن مردان را افسون می کنند
صرفه بردن: سود بردن، بهره بردن، برای مثال ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ فَ)
حدّ فاصل میان دو زمین. حد زمین. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(دِ فَ)
شتر که یاران خود را در آبخور یابدو منتظر باشد در پس آن نوبت آب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ خَ)
بلده ای است در روم و بسال 339 هجری قمری سیف الدوله به جنگ بدانجا رفت. متنبی گوید:
مخلی له المرج منصوباً بصارخه
له المنابر مشهوداً بها الجمع.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سمعانی گوید: ابوعبدالرحمن بن ربیعه بدین نسبت مشهور است و او صیرفی است و هردو به یک معنی باشد. وی از مردم کوفه است و از شعبی و از وی ابن عیینه روایت کند. (الانساب سمعانی ص 347)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
چاهی که آب آن از دیرماندگی برگردیده رنگ و برگشته مزه باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ فَ)
جمع واژۀ صیرفی. (منتهی الارب) : و وقف اعرابی فسأل قوماً فقالوا له علیک بالصیارفه. (البیان و التبیین ج 2 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(صَ رْ را فَ)
محل معاوضۀ نقود. صرافخانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
تیزرو: ناقۀغارفه، شتر مادۀ تیزرو. ج، غوارف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
طارف. جاء بطارفه عین، آورد مال بسیار از. (منتهی الارب). ج، طوارف، در عربی بکسر ثالث، شخصی را گویند که میان او و جدّ اکبر او آباء بسیار باشند یعنی از جد اکبر خود بسیار دور باشد. (برهان) ، میوه و جز آن که غریب و نادر بود
لغت نامه دهخدا
(ءِ فَ)
تأنیث صائف، غزوۀ روم، بدان جهت که از شدت سرما و برف در تابستان جنگ کردندی، خواربار تابستانی، لیله صائفه، شبی گرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
فرانسوآ. مورّخ تآتر فرانسه 1698-1753م. / 1109-1166 هجری قمری وی مؤلف آثار مهمی در ادبیات دراماتیک است که به همکاری برادر خویش (کلود) نوشته است. مولد وی بسال 1705م. / 1116هجری قمری و وفات در سنۀ 1777م. 1190/ هجری قمری است
نوئل. ادیب و سائس فرانسوی. مولد بسال 1813م. 1227/ هجری قمری و وفات در سنۀ 1896م. 1313/ هه. ق
لغت نامه دهخدا
(اَ فَهْ)
نعت تفضیلی ازرفه و رفوه. برفاه تر. تن آسان تر. فراخ زندگانی تر، ارقاد در مکان، اقامت کردن در آنجای. بجای ایستادن. (تاج المصادر بیهقی). ایستادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ فَ / فِ)
مصارفه. عوارض (یا پول یا مال سرشکن شده) که به مقتضای حال مؤدیان مالیات برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی یاکسر درآمد ضیعتی در هر رستاق به نسبت با مبلغ مالیات اصلی از آنان وصول می شد. (از ترجمه تاریخ قم ص 190) : راوی گوید که ضیعت محصول به دینور در دست عامل بود تا یک سال به ارتفاع آن واقف شد، پس آن ضیعت را بدان قدر ارتفاع به صاحبش داد و به همدان ازضیعت محصول هیچ چیز بدو نمی دادند الا در ایام... که عجز هر رستاقی از رستاق همدان دیگر بار بر سایر ارباب خراج قسمت می کردند چنانچه به هر هزار درهم ده درهم برسید و بعد از آن به بیست درهم تا به سی درهم و همچنین گوید که مصارفۀ هر هزار دیناری بیست وسه درهم بود، پس با بیست ودو درهم آمد. (ترجمه تاریخ قم ص 190). قیمت آن از زر سرخ طلا بهر دو مصارفه که رسم قم بدان جاری بوده است. (ترجمه تاریخ قم ص 124). از آن جمله قیمت باقی از وظیفۀ خراج قم نیم درهمی است از زر سرخ طلا 17698 دینار و چهار دانگ دیناری مصارفۀ هر 17 درهم به دیناری قیمت 50823 درهم و چهار درهمی که از اصفهان با مال قم ضم و جمع کرده اند به مصارفۀ هر سیزده درهم و چهار دانگ درهمی. (ترجمه تاریخ قم ص 124). مبلغ مال وظیفه و خراج به کورۀ قم... 3489 هزارو 895 درهم قیمت آن به مصارفه 17 درهم به دیناری بعد از وضع کردن و خراج موقوفات و مواضع و معافه و مسلمه و کسورات زر سرخ طلا... (ترجمه تاریخ قم ص 125)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
مصارفه. با کسی به صرف معامله کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مبادله کردن
لغت نامه دهخدا
مصارفه در فارسی: ور تنیدن (مبادله کردن)، سر باژ سر باج مبادله کردن، عوارضی که بمقتضای حال مودیان مالیات برای جبران کسردر آمدهای مالیاتی از آنان وصول میشد
فرهنگ لغت هوشیار
اودم از خانه های ماه، ژکوری تنگی در هزینه، سود بهره، افزونی، فریب ترفند افزونی فضل، سود فایده بهره. یا به صرفه شماست. به سود شماست، بخل تنگی در خرج، صرفه جویی، حیله مکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاره
تصویر صاره
حاجت، تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافه
تصویر صافه
مونث صاف، جمع صافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارفه
تصویر پارفه
فرانسوی لرزانک گونه ای خوراپس
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صاری و چاه بد آب چاهی که آب آن از دیر ماندگی برگشته رنگ و بد مزه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صارخه
تصویر صارخه
به فریاد رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرافه
تصویر صرافه
صرافت درفارسی: سره کردن ناب بودن ناب گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صائف و آغاز تابستان آغاز گرما، جنگ تابستانه، خوار بار تابستانی تابستان رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیارفه
تصویر صیارفه
جمع صیرفی، کهبدان سره دانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طارفه
تصویر طارفه
زرفین چادر، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
زن صبور و شکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرفه
تصویر صرفه
((صَ فِ))
افزونی، بهره، فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصارفه
تصویر مصارفه
((مُ رِ فِ یا رَ فَ))
مبادله کردن، عوارضی که به مقتضای حال مؤدیان مالیات برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی از آنان وصول می شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
((رِ فِ یا فَ))
مؤنث عارف، زن صوفی، مهربانی، نیکویی، جمع عوارف
فرهنگ فارسی معین
خرفه، از گیاهان دارویی
فرهنگ گویش مازندرانی