جدول جو
جدول جو

معنی صاحات - جستجوی لغت در جدول جو

صاحات
کوههااند به سرات، (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفحات
تصویر صفحات
صفحه ها، روی های چیزی، رویه ها، سطح ها، برگهای کتاب، جمع واژۀ صفحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صافات
تصویر صافات
سی و هفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۸۲ آیه
فرهنگ فارسی عمید
(صُفْ فا)
جمع واژۀ صفّاح. (منتهی الارب). رجوع به صفاح شود
لغت نامه دهخدا
سه ناحیه است در مغرب مصر و بر جانب غربی الصعید و این سه واح را واح الاول، واح الثانی و واح الثالث نامند، (از معجم البلدان)، رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ واح است برخلاف قیاس و این کلمه قبطی است، رجوع به واح و واحه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ صاخه
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ صاره
لغت نامه دهخدا
موضعی است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
جمع واژۀ صفحه. رجوع به صفحه شود
لغت نامه دهخدا
میان سراها، جمع واژۀ ساحه، ساحت، رجوع به ساحت و ساحه شود
لغت نامه دهخدا
ج راحه در همه معانی، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
چرمهای شتربچگان که گیاه پر کرده دارند تا ناقه گمان برد که بچۀ اوست. (منتهی الارب). پوست شتربچگان آگنده از کاه و جز آن که برای ماده شتران شیرده حاضر می کنندتا گمان برند که بچۀ خود آنهاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ صالحه.
- باقیات صالحات، آثار نیک که از شخص ماند پس از مردن وی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
چرم ها و رسن های حلقه دار که آن را نصب کرده بوزنگان را شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (از المنجد). مفرد آن نصاحه است، جلدها. جلود. (از متن اللغه). پوستها، که دوخته می شود بعض آن بر دیگری. واحد آن نصاحه است. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
کرانه، (منتهی الارب)، جمع ناحه است، رجوع به ناحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واحات
تصویر واحات
جمع واحه، آبادکان
فرهنگ لغت هوشیار
رمن ساخت فارسی گویان از صفحه: رویه ها کناره ها کناره چیزی جانب، رویه سطح، چهره صورت، یک سوی ورق یک رویه کاغذ، صفحه گرامافون، جمع صفحات یا صفحه گرامافون. صفحه مدوری که از کائوچو و غیر آن سازند و آهنگهای موسیقی را در آن ضبط کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحیات
تصویر صاحیات
شراب خالص و پاکیزه، سخن خالص و بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صافه، رده بستگان صافات به گونه رمن فرشتگان جمع صافه صف زدگان، فرشتگان صف زده
فرهنگ لغت هوشیار
زنان درست کار، اعمال شایسته و صالح، باقیات صالحات، آثار نیک که از شخص مانده باشد پس از مردن وی
فرهنگ لغت هوشیار