جدول جو
جدول جو

معنی صاتری - جستجوی لغت در جدول جو

صاتری
(تِ)
صعتر است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به آویشن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دستگاهی متشکل از چند پیل و دارای صفحه های مثبت و منفی که در محلول اسیدسولفوریک قرار دارد و برای تولید قوۀ برق در اتومبیل و بعضی ماشین های دیگر به کار می رود، در امور نظامی واحد شمارش توپ خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعتری
تصویر صعتری
شجاع، دلیر، دلاور، پردل
فرهنگ فارسی عمید
(صَ تَ ری ی)
مردچابک، دلاور، جوانمرد، شوخ بی باک. (منتهی الارب). شاطر. سعتری
لغت نامه دهخدا
(را)
راهی در کوه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کوهی است در قبلی مدینه که بر آن آب و گیاهی نیست، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کشتیبان، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، تیر کشتی، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
پیر آندره. نام طبیعی دان فرانسوی و یکی از بانیان علم حشره شناسی. مولد بریو. (1762-1833 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
او از مردم استانبول و دخترزادۀ ملاعرب است. وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد مسند قضاوت به صابری تفویض گردید. او را در تاریخ مهارتی بوده است. این بیت از اوست:
دگل بوقوس و قزح آه اید نجه بن خسته
یشیل قزیل توتونم اولدی چرخه پیوسته.
(قاموس الاعلام)
از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است. او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است. این بیت از اوست:
ایر مز بقاگلزارینه بو گلستاندن گچمین
جانانه واصل اولمیه جان و جهاندن گچمین.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شکیبائی. شکیب. توان و تاب بر رنج:
چو برگشت از من آن معشوق ممشوق
نهادم صابری را سنگ بر دل.
منوچهری.
دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش
صابری کن کاین خمار جهل تو فردا کند.
منوچهری.
مر آن راست فردا نعیم اندر او
که امروز بر طاعتش صابری است.
ناصرخسرو.
همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را.
ناصرخسرو.
صابریی کآن نه به او بود کرد
هر جو صبرش درمی سود کرد.
نظامی.
چو بانو زین سخن لختی فروگفت
بت بی صبر شد با صابری جفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ساغری. کیمخت و چسته و پوست خر و یاپوست اسب دباغی شده. رجوع به ساغری شود، قسمی کفش مخصوص علما و طلاب قدیم بی پشت پاشنه، با پاشنۀ بلند، کبودرنگ و چرم روی پا، گره های خردتر ازگره های نارنج داشت. مقابل نعلین که پشت پاشنه و پاشنه هم نداشت، و زردرنگ بود و نوک کمی برگشته داشت
لغت نامه دهخدا
ادم ژاک بنوا ادیب فرانسه، در پاریس تولد یافت و در همانجا مرد (1875 - 1807)، در سال 1830 میلادی در پاریس وکیل دادگستری شد، او در آغاز در صنف وکلا وارد شد سپس در سال 1844 کارمند کتابخانه لوور شد، بعد به معاونت رسید، پس از آن در سال 1862 نائب رئیس کتاب خانه ملی پاریس شد، از او آثار قابل تقدیری باقی است بویژه: جستجوی روی تاریخ حقوق وراثت زنان در1843، تاریخ حکومت فرانسه 1845، تأثیر ادب و فرهنگ ایتالیا روی ادبیات فرانسه 1853، (لاروس ج 7 ص 177)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نسبت است به صاقریه
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به صائری شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ابوسعد ابوعبدالرحمن محمد بن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان. از اهل صائر و آن قریه ای است به یمن یا وادیی به نجد. و یاقوت گوید: حدّث عن ابی علی محمد بن محمد بن علی الازدی، بطریق المناوله. روی عنه ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث الشیرازی. (معجم البلدان ج 5 ص 334) (الانساب سمعانی ص 348 ب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
منسوب به صائر و آن قریه ای است در یمن یا وادیی است به نجد. رجوع به صائر شود
لغت نامه دهخدا
یکی از انواع استخراج لعل را گویند وآن این است که بین سنگریزه ها و خاکهای حاصله از شکستگی کوهستانها را که بر اثر زلزله یا سیل بوجود می آید برای بدست آوردن لعل جستجو کنند، (الجماهر ص 83)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی از خوار ورامین
لغت نامه دهخدا
(تِ)
صعتر است که به فارسی آویشن خوانند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به آویشن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باتری
تصویر باتری
دستگاه ذخیره برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاری
تصویر صاری
کشتیبان، دکل کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعتری
تصویر صعتری
مرد کریم، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
شکیبایی، نام سراینده ای شکیبایی شکیب تاب و توان در تحمل رنج و مشقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعتری
تصویر صعتری
((صَ تَ))
شجاع و کریم، شوخ، بی باک
فرهنگ فارسی معین
پیل، قوه، آکومولاتور، انباره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بردباری، تحمل، شکیب، شکیبایی
متضاد: صبوری، کم حوصلگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد