جدول جو
جدول جو

معنی صابرس - جستجوی لغت در جدول جو

صابرس
مؤلف تحفه الملکیه آرد که: قمورث پس از نمرود زمام امور بابل به دست گرفت، و اختراع دارالضرب و ابداع دراهم و دنانیر و حلی از زر و سیم در ایام دولت او وقوع یافت و چون هشتادوپنج سال در اقبال گذرانید به عالم دیگرشتافت و صابرس پادشاه آن ملک شد و در عهد وی رسم مکاییل و موازین پیدا گشت و او هفتادودو سال پادشاهی کرد. آنگاه اطرکرکس بر وی خروج کرد و بر او غالب آمد و او را بکشت و پوست سر وی دباغت کرده بر سر نهاد و بسبب آنکه دو گیسو از آن پوست آویخته بود اطرکرکس راذوالقرنین گفتند. (حبیب السیر جزء اول از ج 1 ص 18)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صابره
تصویر صابره
(دخترانه)
مؤنث صابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صابر
تصویر صابر
(پسرانه)
صبور، شکیبا، از نامهای خداوند، نام شاعر نامدار قرن ششم، ادیب صابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صابر
تصویر صابر
شکیبا، بردبار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ بِ)
گئورگ مریتس. مصرشناس و داستان نویس آلمانی (1837-1898 میلادی). وی در حدود بیست داستان بزرگ و کوچک نوشته است، از آن جمله است: گواردا (1877) ، دو خواهر (1880) ، امپراطور (1881) ، سراپیس (1885) ، ژزوئه (1891) ، نامزد نیل (1893)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شکیبائی. شکیب. توان و تاب بر رنج:
چو برگشت از من آن معشوق ممشوق
نهادم صابری را سنگ بر دل.
منوچهری.
دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش
صابری کن کاین خمار جهل تو فردا کند.
منوچهری.
مر آن راست فردا نعیم اندر او
که امروز بر طاعتش صابری است.
ناصرخسرو.
همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را.
ناصرخسرو.
صابریی کآن نه به او بود کرد
هر جو صبرش درمی سود کرد.
نظامی.
چو بانو زین سخن لختی فروگفت
بت بی صبر شد با صابری جفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
او از مردم استانبول و دخترزادۀ ملاعرب است. وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد مسند قضاوت به صابری تفویض گردید. او را در تاریخ مهارتی بوده است. این بیت از اوست:
دگل بوقوس و قزح آه اید نجه بن خسته
یشیل قزیل توتونم اولدی چرخه پیوسته.
(قاموس الاعلام)
از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است. او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است. این بیت از اوست:
ایر مز بقاگلزارینه بو گلستاندن گچمین
جانانه واصل اولمیه جان و جهاندن گچمین.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
تأنیث صابر
لغت نامه دهخدا
(بِ رُ)
گی دو. گیاه شناس و پزشک لوئی سیزدهم. مولد روئن. وفات به سال 1641 میلادی و او مؤسس ’ژاردن دپلانت’ است
لغت نامه دهخدا
(بِ رُ)
پیر دو. نام وزیر فیلیپ لو هاردی. مصلوب به سال 1278م
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ادیب صابر، قطعۀ ذیل از اوست در وصف شراب:
ساقی بده آن شراب گلگون را
گز گونه خجل کند طبرخون را
خواهی که رخ تو رنگ گل گیرد
از کف مده آن شراب گلگون را
ناخوش نتوان گذاشت بی باده
وقت خوش و ساعت همایون را
آن باده عقیق ناب را ماند
چونانکه پیاله درّ مکنون را
یک قطره از او غذای هامون کن
تا لاله ستان کنیم هامون را
یک جرعه از او بریز درجیحون
تا گونۀ گل دهیم جیحون را
افسون غمند باده و مستی
بر لشکر غم گمار افسون را
کین صرف کند صروف گیتی را
وآن دفع کند بلای گردون را
باده سبب است عیش مردم را
لیلی غرض است عشق مجنون را
قانون و قرار عشرت آمد می
ضایع مکن این قرار و قانون را
گر طالب مال و گنج افزونی
آراسته باش رنج افزون را
بی مال چه بد رسید موسی را
وز گنج چه نفع بودقارون را.
و رجوع به ادیب صابر شود
لغت نامه دهخدا
شکیبایی، نام سراینده ای شکیبایی شکیب تاب و توان در تحمل رنج و مشقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابر
تصویر صابر
شکیبا، آرام، بردبار، حلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابر
تصویر صابر
((بِ))
صبر کننده و بردبار، یکی از نام های خداوند متعال
فرهنگ فارسی معین
بردباری، تحمل، شکیب، شکیبایی
متضاد: صبوری، کم حوصلگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بردبار، پرشکیب، حمول، خویشتن داررزین، شکیبا، صبور، متحمل
متضاد: ناشکیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صبور، سنسور
دیکشنری اردو به فارسی