جدول جو
جدول جو

معنی صائفه - جستجوی لغت در جدول جو

صائفه
(ءِ فَ)
تأنیث صائف، غزوۀ روم، بدان جهت که از شدت سرما و برف در تابستان جنگ کردندی، خواربار تابستانی، لیله صائفه، شبی گرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صائفه
مونث صائف و آغاز تابستان آغاز گرما، جنگ تابستانه، خوار بار تابستانی تابستان رس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صافْ فَ)
تأنیث صاف ّ، شترانی که پایها را به صف کشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
تأنیث صائر. گیاه خشک که بعداز سبز شدن خورده شود. (منتهی الارب). و الصیور، الکلاء الیابس یؤکل بعد خضرته زماناً. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ناحیتی از نواحی مدینه است. نصر گوید: موضعی است به حجاز نزدیک ذوطوی. در شعر معن بن اوس آمده است:
ففدفد عبود فخبراء صائف
فذوالحفر اقوی منهم ففدافده.
و امیه بن ابی عائذ هذلی گوید:
لمن الدیار بعلی فالاحراص
فالسودتین فمجمع الأبواص
فضهاء اظلم فالنطوف فصائف
فالنمر فالبرقات فالانحاص.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از صوف: کبش صائف، قچقار بسیارپشم، یوم صائف، روزی گرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ فَ)
تأنیث هائف. رجوع به هائف شود، شتر ماده ای که از فرط عطش بسوی باد سموم روی آورد. (از اقرب الموارد). شتر تشنه که بسوی باد سموم دهان گشاده دارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ فَ)
شتر که یاران خود را در آبخور یابدو منتظر باشد در پس آن نوبت آب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
تأنیث صارف، داهیه. حادثه. رجوع به صارفات شود.
- قرینۀ صارفه، قرینه ای است که از انعقاد ظهور لفظ در معنی حقیقی آن ممانعت کرده و به معنی مجازی لفظ ظهور میدهد، یا ذهن شنونده را از معنی حقیقی لفظ صرف کرده و به معنی مجازی متوجه میکند. رجوع به قرینه شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ فَ)
تأنیث طائف. پاره. گروه از هر چیزی. الشباب شعبه من الجنون، ای طائفه منه. (منتهی الارب). رجوع به ’شعبه’ شود، از یک ببالا یا کمتر از هزار. (منتهی الارب) ، دو مردیا یک مرد. پس به معنی نفس باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گروه مردم. (غیاث اللغات از منتخب). گروه. دسته. تیره. جماعت: ودّت طائفه من اهل الکتاب. (قرآن 62/3) ، یعنی خواستند جماعتی از اهل کتاب. (تفسیر ابی الفتوح رازی). و قالت طائفه، یعنی گفتندگروهی، و جماعت را برای آن طائفه خوانند تشبیها بالرفقه الطائفه فی الاسفار. (تفسیر ابی الفتوح، آل عمران آیۀ 65) ، آنان که در رای دین یکی بوده و از دیگران ممتازند. ج، طوایف: از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... و ایشان را میخواستند بروی استادم بر کشند... و آن طائفه از حسد وی هر کسی نسختی کرد. و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود. (تاریخ بیهقی). خلعتهای تاش و طاهر و طائفۀ که بجنگ گوهر آگین شهر رفته بودند... بفرستیم. (تاریخ بیهقی).
سخن حکمتی از حجت بپذیری
گر تو از طایفۀ حیدر کرّاری.
ناصرخسرو.
هر طایفه ای بمن گمانی دارند
من ز آن خودم هر آنچه هستم هستم.
خیام.
و چون یکچندی بگذشت و طائفه ای از امثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). بدانکه هر طائفه ای را منزلتی هست. (کلیله و دمنه). هر طائفه ای که دیدم در ترجیح دین خویش سخنی میگفتند. (کلیله و دمنه). بیهقی چون بسر حد ولایت فارس رسید، طائفه ای از لشکر عضدالدوله بخدمت او رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 290). طائفه ای از جهه متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی از آن نهاده. (گلستان). وقتی در سفر حجاز طائفۀ جوانان صاحبدل همدم من بودند. (گلستان). با طائفۀ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. (گلستان) ، طائفه من اللیل، پاسی از شب. پاره ای از شب، ناحیه، جانب چیزی. (منتهی الارب) ، کاو کرانی که در خرمن بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ فَ)
ریگ تنک و رقیق. (شرح قاموس). آنچه باریک باشد از پائین توده ریگ. (آنندراج) ، زمینی است میان ریگ و زمین سخت. (شرح قاموس). زمین میان ریگ و درشتی. (آنندراج) ، پاره ای از گوشت دراز بریده. (شرح قاموس) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ بَ)
تأنیث صائب: آراء صائبه
لغت نامه دهخدا
(ءِ مَ)
تأنیث صائم
لغت نامه دهخدا
(ءِ فَ)
تأنیث خائف. ترسو. ج، خائفات. (منتهی الارب). رجوع به خائف شود
لغت نامه دهخدا
(ضَحْوْ)
معاملۀ تابستانی کردن. (آنندراج). بازار کردن در تابستان. خرید و فروخت و معامله کردن به تابستان. مصایفه. رجوع به مصایفه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طائفه
تصویر طائفه
پاره، گروه از هر چیزی، جانب هر چیزی، گروه، دسته، تیره، جماعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائبه
تصویر صائبه
رسا رسنده مونث صایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائحه
تصویر صائحه
مونث صائح ترس، شیون سوک مویه مونث صایح، گریه و ماتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائره
تصویر صائره
باران، گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائغه
تصویر صائغه
آراینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائمه
تصویر صائمه
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافه
تصویر صافه
مونث صاف، جمع صافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائفه
تصویر سائفه
مونث سائف ریگ تنک
فرهنگ لغت هوشیار