جدول جو
جدول جو

معنی صائغ - جستجوی لغت در جدول جو

صائغ
زرگر، ریخته گر
تصویری از صائغ
تصویر صائغ
فرهنگ فارسی عمید
صائغ(ءِ)
نعت فاعلی ازصوغ. زرگر. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) ، ریخته گر. ج، صاغه. صواغ. صیاغ
لغت نامه دهخدا
صائغ
زرگر، ریخته گر زرگر، ریخته گر، جمع صاغه صواغ صیاغ
تصویری از صائغ
تصویر صائغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صائم
تصویر صائم
(پسرانه)
روزه گیر، روزه دار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صائن
تصویر صائن
(پسرانه)
محافظ، نگاه دارنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صائب
تصویر صائب
(پسرانه)
راست، درست، رسا، رساننده، نام شاعر نامدار قرن یازدهم در دوره صفویه (صائب تبریزی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صائم
تصویر صائم
روزه گیر، روزه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صائب
تصویر صائب
راست و درست، حق و رسا، مقابل خاطئ، درستکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صائد
تصویر صائد
صید کننده، شکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
نعت فاعلی از صوف: کبش صائف، قچقار بسیارپشم، یوم صائف، روزی گرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از صون. نگاه دارنده. ج، صائنین، صوان:
گر نشنوده ست که کرار کیست
روی بر آن صائن کرار کن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ابن صدرالملک، نجم الدین ابوبکر وزیر. وی روز یکشنبۀ ششم ربیع الاول 652 ه. ق. پس از عزل تعین الملک (؟) به وزارت سلطان ناصرالدین محمد بن سلطان شمس الدین ایلتتمش رسید. (حبیب السیر جزو چهارم از ج 2 ص 223)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از صوم. روزه دار، هر بازدارنده ای خود را از طعام و کلام و سیر و نکاح و جز آن. (منتهی الارب) ، ایستاده و برپای. ج، صوام، صیام، صوّم، صیم، صیّم، صیامی، نام رودۀ دوم از جملۀ شش رودۀ شکم. (غیاث اللغات). نام یکی از امعاء که از پس اثناعشر است و آن را صائم نامند چون طعام در آن ثابت نماند. معاء صائم، یعنی رودۀ روزه دار و این صائم به اثناعشر پیوسته است و صائم از بهر آن گویند که همیشه تهی باشد از ثفل و هیچ اندر وی قرار نگیرد، از بهر دو کار، یکی آنکه رگهای ماساریقا که به اثناعشر و دیگر روده ها پیوسته است بیشتر بدو متصل است، و آنچه غذا راشاید از وی میکشد و به جگر میبرد و دیگر آنکه منفذ زهره که صفرا از وی به روده فرودآید و روده را از ثفل بشوید و آن را دفع کند اندر این روده گشاده است و نخست بدو رسد و چون بدو رسد صفراء خالص و تیزتر باشدو او را زودتر شوید، بدین دو سبب همیشه این روده ازثفل خالی باشد و اندر حال بیماری تنگ تر گردد و فراهم تر آید. و خاصیت رودۀ صائم آن است که همیشه تهی باشد و هیچ اندر وی درنگ نکند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- صائم الدهر، کسی که همیشه روزه دارد:
خورنده که خیرش برآید زدست
به از صائم الدهر دنیاپرست.
سعدی (بوستان).
- صائم النهار و قائم اللیل، کسی که روز روزه دارد و شب به عبادت بسر برد
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از صیق. چفسنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به صائغ شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ناحیتی از نواحی مدینه است. نصر گوید: موضعی است به حجاز نزدیک ذوطوی. در شعر معن بن اوس آمده است:
ففدفد عبود فخبراء صائف
فذوالحفر اقوی منهم ففدافده.
و امیه بن ابی عائذ هذلی گوید:
لمن الدیار بعلی فالاحراص
فالسودتین فمجمع الأبواص
فضهاء اظلم فالنطوف فصائف
فالنمر فالبرقات فالانحاص.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
گاو و گوسفند که دندان شش سالگی افکنده باشد. (منتهی الارب). گاو شش ساله و پس از این. گویند: صالغ سنه و صالغ سنتین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از صیحه
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از صوت. فریادکننده. (منتهی الارب). آوازدهنده
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از صواب. رسا. رساننده. (غیاث اللغات) ، باران ریزان، نقیض خاطی. و منه المثل: مع الخواطی سهم صائب. (منتهی الارب) ، راست و درست: حدس صائب. رأی صائب: پس ملک بهتر داند و رأی او در این معنی صائب تر باشد. (تاریخ برامکه). امیری صائب تدبیر و بلندهمت بود. (حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 352) ، سهم صائب، تیر به نشانه فرودآمده
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
محمد بن عبدالله ، معروف به قاضی شدید، مکنی به ابی عبدالله. وی با سیرتی ستوده منصب قضاوت مرو داشت و مردی مناظر و فحل و با باطنی و ظاهری جمیل بود. نماز و قرآن بسیار میخواند. نزد قاضی محمد ارسانیدی فقه آموخت و نائب وی در قضاوت و خطبه گردید و سپس مدتی آن شغل به اصالت به وی محول شد. او از استاد خویش محمد بن حسین ارسانیدی و سیدمحمد بن ابی شجاع علوی سمرقندی و دیگران حدیث شنید. سمعانی گوید: جزئی از حدیث از وی بنوشتم و او مرا به اشتغال فقه تحریص کرد وهنگامی که من در سفر بودم درگذشت. (الانساب ص 349)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
مولای حبیب بن خراش حلیف أنصار. بزعم ابن کلبی او و مولای وی حبیب درک غزوۀ بدر کرده اند. و صاحب الاصابه گوید: صائب مولی حبیب بن خراش حلیف الانصار، زعم ابن الکلبی انه شهد بدراً هو و مولاه. و استدرکه ابن فتحون و ابن الاثیر
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
حازمی گوید: وادیی است در نجد و دیگران گفته اند قریه ای است در یمن و ابوسعد ابوعبدالرحمن محمد بن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان بدان قریه منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صائب
تصویر صائب
رساننده، راست و درست، رشناکی رشکناک گردیدن، سر و موی، سیر آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائت
تصویر صائت
غریونده ونگنده آوا دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائح
تصویر صائح
مویه گر شیون کننده صیحه زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائد
تصویر صائد
شکاری، صید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائک
تصویر صائک
چسبنده دوسا، دلمه چون خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائم
تصویر صائم
روزه دار، بازدارنده خود از طعام و کلام و سیر و نکاح و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائن
تصویر صائن
نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائغ
تصویر سائغ
گوارنده، خوش آینده، آسان بگلو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائغ
تصویر رائغ
الطریق الرائغ کژ راهه راه کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائغه
تصویر صائغه
آراینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایغ
تصویر صایغ
زرگر، ریخته گر، جمع صاغه صواغ صیاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایغ
تصویر صایغ
((یِ))
زرگر، ریخته گر
فرهنگ فارسی معین