جدول جو
جدول جو

معنی صائری - جستجوی لغت در جدول جو

صائری
(ءِ)
منسوب به صائر و آن قریه ای است در یمن یا وادیی است به نجد. رجوع به صائر شود
لغت نامه دهخدا
صائری
(ءِ)
ابوسعد ابوعبدالرحمن محمد بن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان. از اهل صائر و آن قریه ای است به یمن یا وادیی به نجد. و یاقوت گوید: حدّث عن ابی علی محمد بن محمد بن علی الازدی، بطریق المناوله. روی عنه ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث الشیرازی. (معجم البلدان ج 5 ص 334) (الانساب سمعانی ص 348 ب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کوهی است در قبلی مدینه که بر آن آب و گیاهی نیست، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کشتیبان، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، تیر کشتی، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
حازمی گوید: وادیی است در نجد و دیگران گفته اند قریه ای است در یمن و ابوسعد ابوعبدالرحمن محمد بن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان بدان قریه منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
او از مردم استانبول و دخترزادۀ ملاعرب است. وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد مسند قضاوت به صابری تفویض گردید. او را در تاریخ مهارتی بوده است. این بیت از اوست:
دگل بوقوس و قزح آه اید نجه بن خسته
یشیل قزیل توتونم اولدی چرخه پیوسته.
(قاموس الاعلام)
از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است. او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است. این بیت از اوست:
ایر مز بقاگلزارینه بو گلستاندن گچمین
جانانه واصل اولمیه جان و جهاندن گچمین.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شکیبائی. شکیب. توان و تاب بر رنج:
چو برگشت از من آن معشوق ممشوق
نهادم صابری را سنگ بر دل.
منوچهری.
دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش
صابری کن کاین خمار جهل تو فردا کند.
منوچهری.
مر آن راست فردا نعیم اندر او
که امروز بر طاعتش صابری است.
ناصرخسرو.
همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را.
ناصرخسرو.
صابریی کآن نه به او بود کرد
هر جو صبرش درمی سود کرد.
نظامی.
چو بانو زین سخن لختی فروگفت
بت بی صبر شد با صابری جفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تِ)
صعتر است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به آویشن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ساغری. کیمخت و چسته و پوست خر و یاپوست اسب دباغی شده. رجوع به ساغری شود، قسمی کفش مخصوص علما و طلاب قدیم بی پشت پاشنه، با پاشنۀ بلند، کبودرنگ و چرم روی پا، گره های خردتر ازگره های نارنج داشت. مقابل نعلین که پشت پاشنه و پاشنه هم نداشت، و زردرنگ بود و نوک کمی برگشته داشت
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نسبت است به صاقریه
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به صائری شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
منسوب به صائد که بطنی است از همدان و نام وی کعب بن شرحبیل است. (منتهی الارب) ، و در فن رجال لقب زیاد بن عریب، سالم بن عماره، عمار، سعید بن قیس و چند تن دیگر است. (از ریحانهالادب ج 2 ص 410)
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
تأنیث صائر. گیاه خشک که بعداز سبز شدن خورده شود. (منتهی الارب). و الصیور، الکلاء الیابس یؤکل بعد خضرته زماناً. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
محمد بن عبدالله ، معروف به قاضی شدید، مکنی به ابی عبدالله. وی با سیرتی ستوده منصب قضاوت مرو داشت و مردی مناظر و فحل و با باطنی و ظاهری جمیل بود. نماز و قرآن بسیار میخواند. نزد قاضی محمد ارسانیدی فقه آموخت و نائب وی در قضاوت و خطبه گردید و سپس مدتی آن شغل به اصالت به وی محول شد. او از استاد خویش محمد بن حسین ارسانیدی و سیدمحمد بن ابی شجاع علوی سمرقندی و دیگران حدیث شنید. سمعانی گوید: جزئی از حدیث از وی بنوشتم و او مرا به اشتغال فقه تحریص کرد وهنگامی که من در سفر بودم درگذشت. (الانساب ص 349)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
حسن بن حبیب. محدث است. محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(را)
راهی در کوه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صاری
تصویر صاری
کشتیبان، دکل کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائره
تصویر صائره
باران، گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
شکیبایی، نام سراینده ای شکیبایی شکیب تاب و توان در تحمل رنج و مشقت
فرهنگ لغت هوشیار
بردباری، تحمل، شکیب، شکیبایی
متضاد: صبوری، کم حوصلگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد