جدول جو
جدول جو

معنی صاءه - جستجوی لغت در جدول جو

صاءه
(ءَ)
رجوع به صاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ)
جمع واژۀ صائغ. رجوع به صائغ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ قْ قُ)
نگریستن خواستن سگ بچه پیش از چشم گشادن. یقال: صأصاء الجرو، اذا حرک عینیه قبل التفتیح او کاد یفتحهما. و فی الحدیث فقحنا و صأصأتم، ای أبصرنا أمرنا و لم تبصروه. (منتهی الارب). و رجوع به مصادر زوزنی شود، ترسیدن، خوار گردیدن، رام شدن، بانگ برزدن، گشنی ناپذیرفتن خرمابن، دانه سخت ناکردن خرمابن، بددل شدن مرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ قُ ءَ)
یکدانه عرقصاء. واحد عرقصاء. (از اقرب الموارد). رجوع به عرقصاء شود
لغت نامه دهخدا
لغتی است در صاءه وآن آب و جز آن از پلیدی است که در سلا، یا بر سر بچه باشد در رحم و بعد ولادت بیرون آید، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ سِ)
از آبهای بنی عبس است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
آب. (از منتهی الارب). مؤنث ماء. (منتهی الارب، ذیل ماء). رجوع به ماء شود
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
امراءه ماءه، زن سخن چین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
از ’م ٔی’، صد و اصل آن ’مأی ً’ (م ئن ) است و ’هاء’ عوض از ’یاء’ می باشد و آن اسمی است که به صورت وصف استعمال شود و گویند مررت برجل ماءه ابله. ج، مئات، مئون، مئون، مأی (م ئن ) . (منتهی الارب). و رجوع به دو مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام کوه سرخی است در رکاء و دخول. و شاید که از صوح بمعنی جانب کوه باشد. (معجم البلدان ج 5 ص 330) ، نصر گوید: صاحه پشته هاست سرخ رنگ باهله را بنزدیکی عقیق مدینه و آن یکی ازسه وادی عقیق است. بشر بن ابی خازم گوید:
لیالی تستبیک بذی غروب
کأن ّ رضابه وهناً مدام
و ابلج مشرق الخدین فخم
یسن علی مراغمه القسام
تعرض جابهالمذری خذول
بصاحه فی اسرتها السلام
و صاحبها غضیض الطرف أحوی
یضوع فؤادها منه بغام.
(معجم البلدان ج 5 ص 330)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمینی که گاهی (هیچگاه) نرویاند گیاه را. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آماسیدگی استخوان از گزیدگی یا کوفتگی که اثر آن باقی باشد، داهیه. بلا. (منتهی الارب). و رجوع به صاخ شود
لغت نامه دهخدا
(صاخْ خَ)
آواز سخت که گوش را کر کند، قیامت، بلا و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نصر گوید کوهی در دیار بنی اسد، و دیگران گفته اند کوهی است نزدیک فید، و زمخشری آرد که آن کوهی است در صمد میان تیماء و وادی القری. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لوف الصغیر است به زبان اندلس که به پارسی آن رافیل گوش (پیل گوش) خوانند. (برهان قاطع) (مفردات ابن بیطار) (اختیارات بدیعی). و رجوع به صاروان شود، درختستان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، نافۀ مشک. (منتهی الارب) ، صارهالجبل، اعلای کوه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زمین پست، جائی که زنان برای پنبه زدن روفته و آماده کرده باشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
آب و دیگر پلیدی که از سلا برآید بعد ولادت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به صاء شود
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
یکی شیصاء. (آنندراج). مؤنث شیصاء است. (از اقرب الموارد). رجوع به شیصاء شود، به معانی شیصه. (از منتهی الارب). رجوع به شیصه شود
لغت نامه دهخدا
(صافْ فَ)
تأنیث صاف ّ، شترانی که پایها را به صف کشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
نام کوهی فاصل میان نخلۀ شامیه و نخلۀ یمانیه از نواحی مکه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
نام محلی است در شعر، نام موضعی است ببلاد هذیل
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
آب و دیگر پلیدی که از سلا برآید بعد ولادت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صالْ لَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ ءَ)
سرخی سیر مایل بسیاهی، و هی من شیات المعز و الخیل. (منتهی الارب). شقره الی السواد او سواد مشرب حمره. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
چرک. ریم، تره ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ ءَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ ءَ)
ابن عمرو بن مالک از بنی اود از مذحج. وی شاعری یمانی و جاهلی و سید قوم خود و در جنگها سپهسالار آنان بوده. او یکی از حکمای شعرای عصر خویش است و مشهورترین شعر او ’لایصلح الناس فوضی لاسراه لهم...’ میباشد. در حدود سال پنجاهم پیش از هجرت درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 434)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
بمعنی صلایه است. (منتهی الارب). رجوع به صلایه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صاحه
تصویر صاحه
شوره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخه
تصویر صاخه
کبودی داغ کوفتگی، آسیب غریو فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاره
تصویر صاره
حاجت، تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاعه
تصویر صاعه
پسته زمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافه
تصویر صافه
مونث صاف، جمع صافات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صائب، تیر های بی لغز، رساها رسایان یک درخت سیماهنگ، بد بختی شور بختی، سست خردی
فرهنگ لغت هوشیار