جدول جو
جدول جو

معنی شیظمه - جستجوی لغت در جدول جو

شیظمه
(شَ ظَ مَ)
مؤنث شیظم. (ناظم الاطباء). مؤنث شیظم، یعنی سخت دراز تناور. جوان از شتر و اسب و مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شیظم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیمه
تصویر شیمه
خلق، خوی، طبیعت، عادت
فرهنگ فارسی عمید
(شَلَ مَ)
محمد بن حسن کاتب ملقب به شیلمه. در اول او با علوی بصری بود سپس به بغداد آمد و امان گرفت و باز با بعضی خوارج به سعایت و فتنه پرداخت و معتضد خلیفه او را بر عمود خیمه بر دار کرد و زنده بسوخت. کتاب اخبار صاحب الزنج از اوست. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ می ی)
سخت دراز تناور. جوان از شتر و از اسب و از مردم. ج، شیاظمه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شیظم شود، مرد بسیارگوی فصیح. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اسب خوش آینده، شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ)
منسوب است به شیظم که انتساب اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ)
شاعری مداح سیف الدوله، و او را پانصد ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظِ مَ)
جمع واژۀ شیظم، شیر. اسد. (از اقرب الموارد) ، دراز تناور و جوان از شتر و اسب و مردم. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خارپشت کلانسال بزرگ. (از اقرب الموارد). رجوع به شیظم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
شیمه. عادت و طبیعت. (ناظم الاطباء). طبیعت و عادت و خوی. (غیاث). خوی (و بدین معنی به همزه نیز آمده). (آنندراج). ج، شیم. (مهذب الاسماء). خوی نیک. (دهار). خو. شنشنه. هجیر. شئمه. دأب. عادت. خصلت. دیدن. خلق. طبیعت. طینت. سرشت. (یادداشت مؤلف) :
گر باد به فرخار برد شیمۀ داروت
از قوت او روح پذیرد بت فرخار.
سنایی.
رجوع به شیمت شود.
، خاک برکنده از زمین. ج، شیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
قسمی از انگور. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خوی و عادت و طبیعت. (ناظم الاطباء). شیمه. خو. (منتهی الارب). خلق. (اقرب الموارد). رجوع به خوی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ)
سخت دراز تناور جوان از شتر و از اسب و از مردم. ج، شیاظمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخت دراز. دیلاغ. (یادداشت مؤلف) ، خارپشت بزرگ کلانسال، شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
خلق خوی طبیعت عادت، جمع شیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
((ش مَ))
خلق، خوی، عادت
فرهنگ فارسی معین
خلق، خو، داب، طبع، طبیعت، عادت
فرهنگ واژه مترادف متضاد