جدول جو
جدول جو

معنی شیصاءه - جستجوی لغت در جدول جو

شیصاءه
(ءَ)
یکی شیصاء. (آنندراج). مؤنث شیصاء است. (از اقرب الموارد). رجوع به شیصاء شود، به معانی شیصه. (از منتهی الارب). رجوع به شیصه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرابه
تصویر شیرابه
مایعی که در ساقۀ بعضی از گیاه هان وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرانه
تصویر شیرانه
شیر مانند مانند شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرازه
تصویر شیرازه
ته بندی کتاب و دفتر، حاشیۀ باریکی که صحّاف با ابریشم رنگین پس از ته دوزی کتاب در بالا و پایین آن می دوزد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سست شدن در رای خود و تباه عقل گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ / نِ)
شیطانه. مؤنث شیطان. اهریمن ماده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
شیرۀ خشخاش. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، مایعی که در ساقۀ بعضی از گیاهها وجود دارد و گاهی می تراود. (فرهنگ فارسی معین). اگر ساقه یا برگ بعضی از نباتات از قبیل شنگ، انجیر، فرفیون و شقایق را قطع نماییم مایع سفیدرنگی به نام شیرابه از آن خارج می گردد و آن در مجاری مخصوصی به نام لوله های شیرابه قرار دارد. رنگ آن اغلب سفید شیری می باشد ولی گاهی مانند شیرابۀ خرزهره بیرنگ و یا مانند شیرابۀ مامیران نارنجی است. شیرابه دارای مواد مختلفی از قبیل صمغها، چربیها، نشاسته ها، و مواد غیرقابل جذب و استخوانی شکل، گوتاپرکا و کائوچو می باشد و قسمت اعظم آنراآب تشکیل می دهد. (گیاه شناسی ثابتی صص 181- 183).
- لوله های شیرابه، لوله هایی در برخی از گیاهان که شیرابۀ آنها در آن قرار دارد و ترشح می کند. رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 181- 185 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
آنچه در جزوبندی کتاب و درکنار چیزها دوزند. (ناظم الاطباء). آنچه مجلدان بعد از جزوبندی کتاب در اطراف اجزا با ابریشم رنگین دهند و بر کنار چیزها دوزند، و با لفظ زدن و کردن و ساختن و بستن و ریختن و فروریختن و از هم کنده گشتن و از هم گسستن مستعمل. (آنندراج). ترسیس. مرسس، به شیرازه کرده. نوعی دوختن و بهم پیوستن اوراق کتاب یا دفتر یا رساله با ابریشم و جز آن از دو سوی. (یادداشت مؤلف) :
جز مقوا و جلد شیرازه
هرچه سازم بدست خود سازم.
علی تاج حلوانی.
- امثال:
دفتر شیرازه نادیده به بادی ابتر است.
جامی (از امثال و حکم).
- با شیرازه داشتن، شیرازه بستن. شیرازه کردن:
آنکه با شیرازه دارد کهنه اوراق مرا
بارها شیرازۀ دیوان محشر بوده است.
صائب (از آنندراج).
- شیرازه از هم کنده گشتن، شیرازه از هم گسستن:
کدامین مصحف حسن است کاین تورات خوانی را
ازو شیرازه از هم کنده گشت اوراق ابتر شد.
ملا تشبیهی (از آنندراج).
- شیرازۀ چاک، قیطان دوزی اطراف چاک جامه:
چه دلکش است به دامن سجیف و کنج درست
چه طرفه است بدان چاک جامه شیرازه.
نظام قاری.
مسجدی دان به صفت جامه که شیرازۀ چاک
راست بر صورت محراب به دامان دارد.
نظام قاری.
جامۀ تافتۀ آل ز شیرازۀ چاک
آفتابیست که در پیش هلالی دارد.
نظام قاری.
- شیرازه ریختن، شیرازه فروریختن، شیرازه از هم گسستن:
شیرازۀ مجموعۀ گلزار فروریخت
سنبل چو سر زلف پریشان به هوا رفت.
صائب (از آنندراج).
این قدر شور جنون در قطرۀ می بوده است
موجۀ بیتابیم شیرازۀ زنجیر ریخت.
صائب (از آنندراج).
- شیرازه ساختن، شیرازه بستن. شیرازه زدن:
بغیر از خط که پیچیده ست بر روی دلاویزش
که مصحف را دگر شیرازه از زنار می سازد؟
صائب.
رجوع به ترکیب شیرازه بستن شود.
- شیرازۀ کار از هم گسیختن (گسستن، پاشیدن) ، نابسامان و پریشان و آشفته شدن آن کار. (از یادداشت مؤلف).
- شیرازه کردن، شیرازه بستن:
بس رابطه های محترم کرد
شیرازۀ حادث و قدم کرد.
واله هروی (از آنندراج).
رجوع به مادۀ شیرازه بستن شود.
، مادگی دگمه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، لبۀ دور گیوه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مانند شیر. چون شیر. بسان شیر. با شجاعت و بیباکی چون شیر:
ور بخرگه بگذرد بیگانه رو
حمله بیند از سگان شیرانه او.
مولوی.
، شجاعانه. با دلیری. با بیباکی و دلاوری، شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از بخش کوچصفهان شهرستان رشت. سکنۀ آن 105 تن. آب آن از نورود از سفیدرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
مانند شیخان. چون شیخان. شبیه به شیخان:
بر نجد شدی ز تیز وجدی
شیخانه ولی نه شیخ نجدی.
نظامی.
، لباسی که شبیه به لباس شیخ (مرشد) باشد:
خرقۀ شیخانه شده شاخ شاخ
تنگدلی مانده و عذری فراخ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دهلیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
درخت عناب، عناب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءَ)
خواهش و اراده، و یقال: کل شی ٔ بشیاءه (بشیئه) اﷲ باری بمشیئه اﷲ اسم است مصدر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). هر چیز بمشیت و ارادۀ خداوند عالم است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
مرد صاحب غیرت. (منتهی الارب) : رجل شیذاره، مرد صاحب غیرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
مؤنث شیحان. (از اقرب الموارد). رجوع به شیحان شود.
- ناقه شیحانه، شتر مادۀ سریع. (از اقرب الموارد). شتر مادۀ باشتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
به معنی شیلان است. (از آنندراج) ، مجازاً به معنی طعام نیز آمده. (آنندراج) (انجمن آرا) ، نام میوه ای که آنرا عناب نیز گویند. (آنندراج). عناب. (از فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
زمین درشت. همزه بدل از یاء و یاء اول از واو و از اینجاست که جمع آن قواقی آید و گاهی قیاقی بر لفظ و گاهی قیق کعنب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شیص، نوعی از ردی تر خرما، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، صیصاء، معرب از فارسی است که گاهی آنرا شیشاء نیز گویند، و شیصا و شیصه و شیش و صیص به یک معنی است، (از المعرب جوالیقی ذیل ص 217)، رجوع به شیص در همه معانی و دیگر مترادفات کلمه شود، درد دندان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، درد شکم، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ ءَ)
زیزاه. پشتۀ خرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، زیازی. (ناظم الاطباء). رجوع به زیزاء شود
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
زمین نرم کوفته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقۀ تنگ فرج. (منتهی الارب). تنگ فرج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مایعی که در ساقه بعضی از گیاهها وجود دارد و گاهی بیرون می تراود، شیره خشخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرازه
تصویر شیرازه
ته بندی کتاب و فنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیطانه
تصویر شیطانه
ماده دیو مونث شیطان اهریمن ماده
فرهنگ لغت هوشیار
سفارش کردن، اندرز دادن، پیام فرستادن، سپردن، وحی کردن ، قرار دادن، اندرز دادن، وصیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیباء
تصویر شیباء
واپسین شب از هر ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیانه
تصویر شیانه
جزا پاداش مکافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاله
تصویر شیاله
بار بری پیشه بار بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاطه
تصویر شیاطه
سوختن مینوی نیست گردیدن، سوخته شدن، زیت جوشاندن بنگرید به شیاطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرابه
تصویر شیرابه
((بِ یا بَ))
مایعی که در ساقه بعضی از گیاهان وجود دارد و گاهی بیرون می تراود، شیره خشخاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرازه
تصویر شیرازه
((زَ))
ته بندی کتاب، عطف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایصاء
تصویر ایصاء
وحی کردن، وحی قرار دادن، اندرز دادن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی معین
ته بندی، عطف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرشاخه های درخت لیلکی و درخت گل ابریشم که در گذشته آن را
فرهنگ گویش مازندرانی