جدول جو
جدول جو

معنی شیسله - جستجوی لغت در جدول جو

شیسله(لَ / لِ)
شیشله. (یادداشت مؤلف) : الفخ، شیسله کردن جامه. الوهی، شیسله شدن و دریده شدن. (المصادر زوزنی). رجوع به شیشله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیشله
تصویر شیشله
سست و ضعیف، کسی که دست و پایش سست و بی قوت باشد، شل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیله
تصویر شیله
حیله، مکر، خدعه
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، چچن، چچم، شلمک، شولم، گندم دیوانه
شیاری که در دامنۀ تپه بر اثر بارندگی پدید آمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ لَ)
دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع است و 260 تن سکنه دارد که از طایفۀباباجانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
قدم فربه و ستبر، و آن لغتی است در شثله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شثله و شسل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
برنج آش، دارویی که افسنتین نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، شلمک. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی از تیره گندمیان. رجوع به شلمک شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نوعی از قماش. (ناظم الاطباء) :
دو تاره زکر برکه آمد برون
دگرگونه و شیله از حد فزون.
نظام قاری.
از گلفتنت عقد نیاید به شماری
تا بستۀ پیچ و شکن شیله و شاشی.
نظام قاری (دیوان ص 113)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 340 تن. آب آن از چشمه. صنایع دستی زنان، شال وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ لَ / لِ)
سست و بی قوت و ضعیف و ناتوان و درمانده. (ناظم الاطباء). سست و بی قوت. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، شل و افلیج. (ناظم الاطباء). دست و پای سست و بی قوت را گویند، و به عربی شل خوانند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
چون برافروزی رخ از باده کله سازی یله
دستهایم شیک گردد پایهایم شیشله.
بلعمی.
، مست. (از برهان) (ناظم الاطباء)، هر چیز افسرده و پژمرده و فرسوده و تباه شده از زیادتی سال و عمر. (ناظم الاطباء) : الایهاء، شیشله گردانیدن. (المصادر زوزنی). الفسخ، از جای برآوردن و شیشله کردن جامه. (تاج المصادر بیهقی). فسخ، شیشله کردن جامه. (تاج المصادر بیهقی) : و این لیفها (عصبها) هر سه نوع، بر هم نهاده است و در یکدیگر بافته، هرگاه که بافتگی این لیفها سست شود ضعیفی راستین حاصل شود. و حال این عضو همچون حال جامه ای باشد که از بسیار شستن و داشتن شیشله شود، و آنرا به تازی تهلهل گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، هر چیز زده شده و حلاجی شده مانند پنبه و پشم و کتان و پارچۀ ابریشمین سوراخ شده بواسطۀ گزیدگی موش و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ لَ)
ابوالمعالی عزیزی ابن عبدالملک بن منصور جیلی. فقیه شافعی (متوفی 494 هجری قمری). او راست: دیوان الانس و میدان الفرس، البرهان فی مشکلات القرآن. (از کشف الظنون). در ص 241 کشف الظنون ’شیدله’ نیز ضبط شده است. رجوع به عزیزی، ابن عبدالملک شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
حرفۀ حمالی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
النبشاله در تداول مردم مغرب. (مفردات ابن بیطار ج 1 ص 56). به لغت اندلس امسوح است، و آنرا انابینی نیز گویند. نباتی است بزرگ و خرد آن مابین شجر و گیاه و مانند نی مجوف و گره دار و منبت آن اغلب در سنگلاخ ها و کنار آبها و خرد آن به اندازۀ یک وجب یا بیشتر و ساق آن خشبی صلب به ستبری انگشتی است و از ساق آن شاخهای بسیار باریک صلب گره دارروئیده که چون مواضع بندهای آنرا بکشند شاخها از هم جدا گردد و برگ آن مانند برگ زیتون شکوفه ندارد و ثمر آن سرخ به اندازۀ نخودی و پس از خشک شدن سیاه میگردد. رجوع به مفردات ابن البیطار ج 1 ص 56 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 59 و مخزن الادویه و امسوح شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سفر نزدیک کردن و زیاد گردیدن شتران مسافر. (منتهی الارب). سافر قریباً فکثر ماله. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(پَ لِ)
پیزلی. شهری باسکاتلند در قلمرو کنت (رنفریو) ، دارای 84800 تن سکنه. آنجا بافتن شال و پارچه های پشمی رائج و دارای معدن آهن است
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیشله
تصویر شیشله
سست و بی قوت و ضعیف و ناتوان و درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه هایی کوچکی می باشد، نباتی است یک ساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ کنند شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع و در هر سال سه مرتبه میشود آن را درو کرد زوان دنقه شیلم چچم چچن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاله
تصویر شیاله
بار بری پیشه بار بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیله
تصویر شیله
حیله
فرهنگ واژه فارسی سره
قرمز، پیله، سوسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد