جدول جو
جدول جو

معنی شیز - جستجوی لغت در جدول جو

شیز
آبنوس، برای مثال ز دیبا و خز هشتصد تخته نیز / همان تخت ها کرده از چوب شیز (فردوسی - ۶/۷۱)
تصویری از شیز
تصویر شیز
فرهنگ فارسی عمید
شیز
ناحیه ای است در آذربایجان بین مراغه و زنجان، (از معجم البلدان)، نام شهری در مغرب ایران که نام قدیم آن گزن بوده و زردشت بدانجا زاده است، (یادداشت مؤلف)، ناحیه ای است به آذربایجان، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شیز
چوبی هندی که از آن طبق می سازند، (ناظم الاطباء)، چوب سیاه، (یادداشت مؤلف)، چوبی است سیاه که از وی کاسه ها سازند، یا آن آبنوس است یا ساهم یا چوب جوز، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آبنوس، (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف)، آبنوس را گویند، و آن چوبی باشد سیاه که از آن چیزها سازند، (برهان)، آبنوس، و گفته اند چوبی است که از آن کمان سازند، و از این سبب بر کمان نیز اطلاق کنند، (انجمن آرا) (آنندراج) :
شیز و شبه ندیدم مشک و سیاه و قیر
مانند روزگار من و زلفکان تو،
منصور منطقی،
یکی دخمه کردند از شیز و عاج
بیاویختند از بر گاه تاج،
فردوسی،
ز دیبا و خز چارصد تخت نیز
همه تخته ها کرده از چوب شیز،
فردوسی،
فروبرده از شیز و صندل عمود
یک اندر دگر بافته چوب عود،
فردوسی،
یکی گنبد از آبنوس و زجاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج،
فردوسی،
به بیگانگان هم نشاید بنیز
نجوید کسی عاج در چوب شیز،
فردوسی،
همی برفزودی بر آن چند چیز
ز زرّ و ز سیم و ز عاج و ز شیز،
فردوسی،
چو پوشید شب عاج گیتی به شیز
پراکند بر سبز مینا پشیز،
اسدی،
ز مشک سلسله داری نهاده بر خورشید
ز شیز دایره داری کشیده بر دیبا،
معزی،
، کمان و قوس، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، کمان تیراندازی، (از برهان)، کمان، (صحاح الفرس) (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیز
به زه برکشید آن خمانیده شیز،
؟ (از انجمن آرا)،
، درخت گردکان، (ناظم الاطباء)، درخت گردو، (فرهنگ فارسی معین)، چوب گردو (شاید از جوز و گوز)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیز
چوبی هندی که از آن طبق می سازند
تصویری از شیز
تصویر شیز
فرهنگ لغت هوشیار
شیز
آبنوس، کمان
تصویری از شیز
تصویر شیز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیث
تصویر شیث
(پسرانه)
نام سومین پسر آدم و حوا که به عقیده مسلمانان مقام نبوت داشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شید
تصویر شید
(دخترانه و پسرانه)
نور، روشنایی، آفتاب، خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
در پزشکی بیماری روانی که بین پانزده تا سی سالگی عارض می شود و بیمار حالت بی خودی و بهت زدگی و گرفتگی و آشفتگی و رفتار ابلهانه پیدا می کند، اسکیزوفرنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشیز
تصویر بشیز
ظرف آب از جنس چرم
فرهنگ فارسی عمید
عناب و درخت آن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از بخش زرند شهرستان قزوین. سکنۀ آن 476 تن. آب از رود خانه محلی. صنایع دستی آنجا قالی وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از بخش آوج شهرستان قزوین. سکنۀ آن 537 تن. آب از رود خانه خررود و چشمه و رود محلی. صنایع دستی آنجا قالی وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
شهری است نزدیک حماه. (منتهی الارب). نام محلی به حلب. (یادداشت مؤلف). قلعه ای است در شام و مشتمل بر یک ناحیه می باشد در نزدیکی معره، و از آنجا تا حماه یک روز راه است. شهر اربد از وسطش می گذرد. روی آن پلی است در وسط شهر اولش از جبل لبنان آغاز می شود و به کورۀ حمص عبور می نماید، و این قلعه از آثار قدیمه است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام قریه ای از شمیران تهران. و آن را چیزر (چیذر) نیز گویند. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فضلۀ موش کور (خفاش) است. مجوسی گوید: فضلۀ موش کور است و آن سنگ مثانه بریزاند و دیگران گفته اند که شیزرق را اگر چون سرمه بچشم کشند بیاض (لک سفید) را زایل کند. (یادداشت مؤلف). فضلۀ موش کور، و برخی گفته اند بول آن است. (از مفردات ابن بیطار ص 75)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
محمد بن ابراهیم شیزری مکنی به ابوعبدالله. از راویان است و از ابوعبدالله حسن دمشقی روایت کرد و ابوبکر احمد نسوی از او روایت دارد. (از لباب الانساب). روات در علم حدیث به عنوان افراد با دانش و تجربه در جمع آوری احادیث شناخته می شوند. آنان با سفر به مناطق مختلف برای شنیدن احادیث، دقت در تحلیل اسناد و ملاقات با راویان مختلف، تلاش می کردند که احادیث صحیح و معتبر را از دیگر روایت ها تفکیک کنند. بدون تلاش های این روات، بسیاری از آموزه های اسلامی به درستی به مسلمانان نمی رسید.
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
منسوب است به شیزر که شهر و دژ استواری در شام نزدیک حمص است. (از لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پشیز. پشیزه. پولی باشد که از مس زنند و خرج کنند وبعضی گویند درم برنجین بود و چیزی که بجای درم ستانند. (اوبهی). چیزی بود که بجای درم رود، گویند برنجین بود. (صحاح الفرس). رجوع به پشیز شود:
چو فضل میرابوالفضل بر همه ملکان
چو فضل گوهر یاقوت بر نبهره بشیز
رودکی (از صحاح الفرس).
بشیزی به از شهریاری چنین
که نه کیش دارد نه آیین و دین.
فردوسی (از صحاح الفرس).
همی تا بود جان توان یافت چیز
چو جان شد نیرزد جهان یک بشیز.
اسدی (گرشاسب نامه).
راضیم گر مرا بهر دینار
بدهد روزگار نیم بشیز.
مسعودسعد.
روز وشب است سیم سیاه و زر سپید
بیرون از این دو عمر ترا یک بشیز نیست.
خاقانی.
از حیاتش رمقی مانده برگ درختان خوردن گرفت... سر در بیابان نهاد... تاتشنه و بی طاقت بچاهی برسید قومی برو گرد آمده هر شربتی به بشیزی همی آشامیدند. (گلستان).
چنان روزگارش بکنجی نشاند
که بر یک بشیزش تصرف نماند.
سعدی (بوستان).
مزن جان من آب زر بر بشیز
که صراف دانا نگیرد بچیز.
سعدی (بوستان).
بچشم اندرش قدر چیزی نبود
ولیکن بدستش بشیزی نبود.
سعدی.
وگر یک بشیز آورد سر مپیچ
گران است اگر راست پرسی بهیچ.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
دهی است از بخش طیبات شهرستان مشهد. سکنۀ آن 237 تن. راه آن ماشین رو. آب از قنات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زا)
شیز. چوبی سیاه درخشان که از آن طبق می سازند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). به معانی شیز است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شیز شود، آبنوس. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از آنندراج) ، درخت گردکان. (ناظم الاطباء). چوب جوز. (آنندراج). رجوع به شیز شود
لغت نامه دهخدا
شاید از ترکی، آلابولا دیدن، درهم و آشفته دیدن چنانکه با چشمی خواب آلود
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای به آذربایجان، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 574 تن. آب از رود خانه محلی. پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیز
تصویر تیز
بران، برنده، قاطع غلبه نمودن هم میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیز
تصویر بیز
در ترکیب بمعنی (بیزنده) آید: خاک بیز مشک بیز موبیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریز
تصویر ریز
هر چیز خرد و بسیار کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
سیرسیرک از خانواده زنجره ها حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیز
تصویر دیز
رنگ، لون، رنگ خاکستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیزی
تصویر شیزی
پارسی تازی گشته شیز شز (آبنوس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشیز
تصویر بشیز
مطهره، ظرف آبی که از چرم ساخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیز
تصویر جیز
گور، کرانه بیابان طرف جانب سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیزوفرنی
تصویر شیزوفرنی
((زُ فِ))
اسکیزوفرنی، هر یک از انواع اختلال های شدید روانی که با بریدن از واقعیت، هذیان، توهم، خلق نامتناسب و رفتار آشفته همراه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشیز
تصویر بشیز
((بَ))
مطهره، ظرف آبی که از چرم ساخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شید
تصویر شید
نور
فرهنگ واژه فارسی سره
دیو، غول، نسناس، هرماس
متضاد: آدمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد