جدول جو
جدول جو

معنی شیرینی - جستجوی لغت در جدول جو

شیرینی
مقابل تلخی، مزۀ شکر، از چهار مزۀ اصلی، خوراکی که از شکر، آرد، تخم مرغ، روغن و مواد دیگرتهیه شود
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
شیرینی
این انتساب نسبت به شیرین است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
شیرینی
هر چیز شیرین، هر چیز که مزۀ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد، (یادداشت مؤلف)، آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین، خوردنیهای گوناگون که از شکر و عسل و قند ممزوج با دیگر چیزها سازند، آنچه قناد پزد از اقسام خوردنیهای شیرین، از آن جمله است: پشمک، باقلوا، راحهالحلقوم، غرابی، ناف پری، ناف پریان، لوز، مسقطی، قرص، نشکنک، گز، نقل، پفک، رشته برشته، قطاب، بورک، پادرازی، نان قندی، نان برنجی، نان آردی، خاتون پنجره، گوش فیل، زلوبیا، بامیا، آب نبات، زبان بره، غرابیه، کمک، نیم شکر، نان نخودچی، بوقی، قیفی، لوزینه، شکربوره (اگردک)، سوهان، ولیعهدی، برشتوک، خبیص (افروشه)، گوزینه، قطایف، کلیچه، فالوذج، نان عروسان، مچی، رنگینک، (یادداشت مؤلف) : شکر و جلاب و شیرینی ها همه سودمند است، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، من دنیا را بدان چاه ... مانند کردم ... و چشیدن شهد و شیرینی را به لذات این جهانی، (کلیله و دمنه)،
هر دوستی که خوانش من اندرنهم به پیش
شیرینیش مدیح بود ترشیش هجا،
سوزنی،
هرکه شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد،
(گلستان)،
همه کس را دندان به ترشی کند شود مگر قاضی را که به شیرینی، (گلستان)،
چو نشناسد انگشتری طفل خرد
به شیرینی از وی توانند برد،
سعدی (بوستان)،
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی،
سعدی،
سعدیا داروی تلخ از دست دوست
به که شیرینی ز دست دیگری،
سعدی،
یکی را دیدند که کوزۀ شیرینی دارد ... چون تفحص کردند در آن شیرینی موش مرده یافتند، (انیس الطالبین ص 178)،
یخ بست همه چربی و شیرینی بقال
لیکن عسل و روغن از آنها همه به بست،
بسحاق اطعمه،
- شیرینی جات، از: شیرینی فارسی بمعنی حلوا + جات، کلمه هندی بمعنی گروه، (یادداشت مؤلف)،
- شیرینی شنبه، رسم است اهل ایران را که روز شنبه صبح از خواب برآمده قدری شیرینی خورند و به حضار قسمت کنند به زعم اینکه اگر این روز بخوشی بگذرد تمام هفته بخوشی سر آید و الا فلا، (آنندراج) :
معلم دارد آیین فلک با زیردستانش
دهد شیرینی شنبه ز چین جبهه طفلان را،
شفیع اثر (از آنندراج)،
، حلوا، (ناظم الاطباء)، حلواء، حلاوی، شیرینی ها، حلاوی، (یادداشت مؤلف)، هر چیز گوارا و لطیف و ملایم، (ناظم الاطباء)، نقد یا جنس که دهند کسان وآشنایان و بالاخص زیردستان را در سور و جشنی، هبات وصلات خرد: شیرینی عروسی، شیرینی خانه نو، هدیه که عاقد را دهند در عروسی، مزد دلاک که ختنه کند، (یادداشت مؤلف)، آنچه دهند ارباب مناصب و اصحاب ارتشاء را برای حق کردن باطل و باطل نمودن حق یا انجام کاری اعم از مشروع و نامشروع، رشوت، رشوه، حلوابها، پول چای، (از یادداشت مؤلف)، پاره:
به زر نز دلستان کز دین برآید
بدین شیرینی از شیرین برآید،
نظامی،
، عناب، (تحفۀ حکیم مؤمن)،
صفت و حالت شیرین، شیرین بودن، حلاوت، حلاوت داشتن، حلائت، حلاواء، ضد تلخی، طعمی چون طعم عسل و شکر داشتن، مقابل تلخی، مزه ای چون مزۀ قند، (یادداشت مؤلف) :
تلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر باّپیون،
رودکی،
تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تابید را نباشد بویی چو داربوی،
رودکی،
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی در پرّی و بسیاری،
منوچهری،
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت سر انگشت بخاید،
سعدی،
سعدی از گرمی بخواهی سوختن
بس که شیرینی تو از حد می بری،
سعدی،
عشق لب شیرینش روزی بکشد سعدی
فرهاد چنین کشته ست آن شوخ به شیرینی،
سعدی،
، طعمی که تلخی و شوری و ترشی ندارد، مزه ای که از ترشی و تلخی و تندی و گسی و شوری در آن نباشد: شیرینی آب، (یادداشت مؤلف)، کنایه از خوش آیندگی است، (از آنندراج)، لطافت، دلنشینی، مطبوعیت، لطف، ملاحت، (یادداشت مؤلف) :
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
ملک مشرق بیم است که رای تو کند،
منوچهری،
ملوک را بجز دو نگینه روا نبود، یکی یاقوت ... و دیگر پیروزه ازبهر نامش را و شیرینی دیدارش، (نوروزنامه)،
لیک شیرینی و لذات مفر
هست بر اندازۀ رنج سفر،
مولوی،
با خلق خدا سخن به شیرینی کن
اظهار نیاز و عجز و مسکینی کن،
امامی خلخالی،
- خودشیرینی، خوش رقصی، خود را بدروغ صمیمی و یکرنگ و خدمتگزار وانمود کردن، (از فرهنگ عامیانه)،
- شیرینی افسانه (پیغام ومانند آن)، خوش آیندگی آن، (آنندراج)، خوشی و دلنشینی آن:
وعده بوس آرزوی تشنه را در خواب کرد
دیدۀ این طفل را شیرینی افسانه بست،
صائب (از آنندراج)،
، گرانی قیمت، گرانی، گرانبهایی، (یادداشت مؤلف)، عزت، عزازت، کم یابی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیرینی
هر چیز که مزه قند و شکر و نبات دهد مقابل تلخی و ترشی، خوردنیهایی که با شکر و روغن و آرد یا مواد دیگر باقسام مختلف سازند حلوا
فرهنگ لغت هوشیار
شیرینی
هرچیز که مزه قند و شکر و نبات دهد، مقابل تلخی و ترشی، خوردنی هایی که با شکر و روغن و آرد یا مواد دیگر به اقسام مختلف بسازند
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
فرهنگ فارسی معین
شیرینی
حلوا
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
فرهنگ واژه فارسی سره
شیرینی
حلاوت، شهد، عذوبت
متضاد: تلخی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیرینی
حلوياتٍ
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به عربی
شیرینی
Lusciousness, Sweetness
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شیرینی
douceur
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شیرینی
مٹھاس , مٹھاس
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به اردو
شیرینی
сладость , сладость
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به روسی
شیرینی
Zartheit, Süße
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به آلمانی
شیرینی
солодкість , солодкість
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شیرینی
słodycz
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به لهستانی
شیرینی
doçura
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شیرینی
dolcezza
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شیرینی
মিষ্টিতা , মিষ্টতা
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به بنگالی
شیرینی
zoetheid
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به هلندی
شیرینی
ความหวาน , ความหวาน
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به تایلندی
شیرینی
utamu
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شیرینی
tatlılık
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شیرینی
甘美 , 甘さ
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شیرینی
美味 , 甜美
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به چینی
شیرینی
dulzura
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شیرینی
달콤함
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به کره ای
شیرینی
manisnya
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شیرینی
मीठापन , मिठास
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به هندی
شیرینی
מִתּוּק , מְתוּקוּת
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرینه
تصویر شیرینه
شیرینک، جوش های ریزی که بیشتر روی پوست بدن کودکان تولید می شود، زردزخم، شیرونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرینک
تصویر شیرینک
جوش های ریزی که بیشتر روی پوست بدن کودکان تولید می شود، زردزخم، شیرونه، شیرینه،
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، دبق، سگ پستان، مویزک عسلی، داروش، سنگ پستان، دارواش، مویزج عسلی، مویزه
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخش گاوبندی شهرستان لار، سکنۀ آن 210 تن، آب از چشمه و چاه و باران، راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از بخش کنگان شهرستان بوشهر، سکنۀ آن 100 تن، آب ازچاه و قنات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
ابو محمدعبدالعزیز احمد بن سعید بن عبداﷲ دمیری، فقیه، متصوف مصری (متولد حدود سال 613 متوفی 694 هجری قمری)، او راست: تفسیر منظوم در دو جلد، ارشادالحیاری، التیسیر فی علوم التفسیر، طهاره القلوب (تصوف) و غیره، (از معجم المطبوعات)، و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 312 شود
لغت نامه دهخدا
هر چیز که کمی شیرین باشد زرد زخم، گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور طفیلی بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. یا شیرینکها. تیره ایست از گیاهان دو لپه یی بی گلبرگ که به طور انگل بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. این گیاهان فاقد ریشه هستند و به وسیله مکینه هایی مواد لازم و ضروری را از گیاه میزبان خود اخذ می نمایند. برگهای گیاهان مذکور متقابل و کامل و بدون گوشوارک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرینه
تصویر شیرینه
زرد زخم شیرینک، چوبی که جغرات را زنند تا مسکه بر آید
فرهنگ لغت هوشیار