جدول جو
جدول جو

معنی شیرکه - جستجوی لغت در جدول جو

شیرکه
(رَ کَ)
حصنی به اندلس از اعمال بلنسیه.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرده
تصویر شیرده
شیر دهنده، زن یا حیوان ماده که شیر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرجه
تصویر شیرجه
در شنا، پریدن در آب از ارتفاع بلند به طوری که هنگام فرود آمدن دست و سر به طرف آب باشد، پرش و جهش به طرف چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرک
تصویر شیرک
شیر کوچک
کنایه از جسور و پردل
شیره، عصاره، شیرۀ تریاک
شراب
شیرک شدن: کنایه از جسور و گستاخ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیره
تصویر شیره
افشره و آبی که از میوه می گیرند، آب انگور یا توت که آن را می جوشانند تا غلیظ شود
شیرۀ پرورده: در علم زیست شناسی شیره ای که در برگ های گیاه پرورش می یابد و به قسمت های مختلف گیاه می رود
شیرۀ تریاک: ماده ای که از جوشاندن سوختۀ تریاک درست می کنند
شیرۀ خام: در علم زیست شناسی شیره ای که از ریشۀ گیاه به ساقه و برگ ها می رود
شیرۀ معده: در علم زیست شناسی مایعی که از غده های معده ترشح می شود و هضم غذا را آسان می کند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ)
هر حیوان سبع و درنده، قوت و نیرو و زور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ کَ)
یا شرکه. دیهی است مر بنی اسد را. (منتهی الارب) (آنندراج). دیهی است از آن بنی اسد و چشمه ای دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ کَ)
دام صیاد. ج، شرک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دام صیاد و آن اخص است از شرک. (آنندراج). دام. (مهذب الاسماء) (دهار) (یادداشت مؤلف). رجوع به شرک شود
لغت نامه دهخدا
(شُ کَ)
انبازی و شراکت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انبازی. (منتهی الارب). رجوع به شرکه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
یا شرکه. انبازی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). انبازی با کسی. (دهار) :
در این فساد، ز من دست بازدار و برو
که نیست با تو مرا نی نکاح و نی شرکه.
منوچهری.
- شرکهالشیطان، خباثت شیطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شاکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به خارستان درافتادن. (آنندراج). رجوع به شاکه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد، واقع در 24 هزارگزی شمال خاوری گهواره با 100 تن سکنه. آب آن از سراب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
بالشچۀ پیش پالان که چون سوار مانده گردد پای خود را بر آن گذارد. (منتهی الارب، مادۀ ورک) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ رَ دَ/دِ)
انسان و یا حیوانی که شیر می دهد. (ناظم الاطباء). شیردهنده. (فرهنگ فارسی معین).
- پستان شیرده، پستانی که شیر داشته باشد. (ناظم الاطباء).
- گاو شیرده. رجوع به همین عنوان شود
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
مرکّب از: شیر، اسد + جه، از جهیدن، با جهشی چون جهیدن شیر. همانند جهش شیر. (یادداشت مؤلف) ، یکی از حرکات شنا. پرش در آب از جای مرتفع چنانکه سر و دستها که از دو سوی سر کشیده شده است نخست در آب فروشود.
- شیرجه رفتن، در اصطلاح زورخانه، نوعی ورزش باستانی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
رنگی از رنگهای اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیرگا، این نام را در نور به سپیره آ کرناتا دهند، (یادداشت مؤلف)، درختچه ای است که در درۀ شهرستانک و در مرز فوقانی جنگلهای نور و به نام شیرکا در نور خوانده می شود، (جنگل شناسی ج 1 ص 280)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
در اساطیر یونان، دختر هلیوس و زوجه دوم لوکوس (شاه تب). آمفیون و زئوس وی و شوهرش را بجهت بدرفتاری با مادرشان بقتل رسانیدند. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
مؤنث شریک. ج، شرائک. (ناظم الاطباء). زن انباز. (منتهی الارب). رجوع به شریک شود
لغت نامه دهخدا
چارپایی چینی که دارای بدنی زرد و دهان سیاه می باشد، (ناظم الاطباء)، قسمی از پوشاک اسب که به رنگ این حیوان باشد، (ناظم الاطباء)، در اصطلاح اصطبل (در یراق اسب)، کفل پوش اسب، (یادداشت مؤلف) :
دامن ابریسکی ّ شیرکی
هست چون این لاجوردی دایره،
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
قلۀ مهم کوههای غربی یزد، به ارتفاع 3660 گز، (از جغرافیای طبیعی کیهان)، نام کوهی به یزد، (یادداشت مؤلف)، کوهی است در جنوب غربی یزد که قلۀ آن 4075 گز ارتفاع دارد، وجود همین کوه سبب شده است که در کنار دشتی سوزان و بی آب و علف، یزد و اطراف آن آب و هوایی بسیار خنک و مطبوع داشته باشد، (از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از بخش رودبار شهرستان رشت، سکنۀ آن 812 تن، آب آن از چشمه های محلی، حمام و سه باب دکان دارد و روی ارتفاعات (4هزارگزی) آن آثار دو قلعۀ خرابۀ قدیمی به نام کول و چهل گزچال دیده می شود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)، نام کوهی میان رودبار و رشت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مکنی به ابوحارث و ملقب به ملک المجاهدین یا ملک منصور بن شاذی بن مردان عم صلاح الدین ایوبی حکمران حمص (از 581 هجری قمری)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گوسفند یا بزی که در خردی اخته کنند فربهی را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ دهْ)
دهی است از بخش رودبار شهرستان رشت. آب آن از چشمه های محلی. سکنۀ آن 300 تن که زمستان برای تأمین معاش به گیلان می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش چگنی شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از رود خانه کشکان. ساکنان از طایفۀ شاهسوند هستند و در زمستان ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَجْجُ)
مصدر به معنی شرکه. (از اقرب الموارد). رجوع به شرکه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرکه
تصویر شرکه
بالانک دام کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیره
تصویر شیره
آب انگور که آنرا جوشانده تا غلیظ شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرجه
تصویر شیرجه
جهش مانند جهیدن شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیره
تصویر شیره
((رِ))
عصاره، افشره، ماده مخدری که از جوشاندن و صاف کردن سوخته های تریاک به دست می آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرک
تصویر شیرک
((رَ))
شیره، عصاره، شیره تریاک، شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرجه
تصویر شیرجه
((جِ))
پرش از جایی مرتفع در آب
فرهنگ فارسی معین
دایه، ربیبه، مرضع، مرضعه
متضاد: شیرخوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاو، حیوان آبستن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی روی هم چیدن دسته های برنج در خرمن که شبیه اهرم است
فرهنگ گویش مازندرانی