جدول جو
جدول جو

معنی شیرمیشه - جستجوی لغت در جدول جو

شیرمیشه
(شی شِ)
دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 228 تن. آب آن از رود خانه گمان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرمینه
تصویر شرمینه
(دخترانه)
شرمین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
(پسرانه)
شجاع، دلیر، شکوهمند، صاحب شأن، صاحب شوکت، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسرخسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
شیر مانند، شجاع و دلیر، صاحب شان و شوکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرینه
تصویر شیرینه
شیرینک، جوش های ریزی که بیشتر روی پوست بدن کودکان تولید می شود، زردزخم، شیرونه
فرهنگ فارسی عمید
(مَحَلْ لِ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 620 تن. آب آن از رود هراز. صنایع دستی زنان کتان بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مایَ / یِ)
پنیرمایه. جلبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
همان شیرگیاست، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، رجوع به شیرگیا شود
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ)
آوندی که در آن شیر می دوشند. (ناظم الاطباء) : دلوج، تهی کردن شیردوشه را از شیر در کاسه. مدلجه، شیردوشۀ چرمین بزرگ که بدان شیر به سوی کاسه ها نقل کرده شود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ می یَ)
فرقه ای منسوب به بیرم و آن یکی از فرقه های دراویش در آنکارا است که بیرم آن را تشکیل داد. این فرقه شعبه ای از نقشبندیه است و در استانبول تأسیساتی دارد. (از دائره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود
لغت نامه دهخدا
میش پیر، گوسپند بزادبرآمده، گوسپند کهنسال، هرطه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از بخش کوچصفهان شهرستان رشت. سکنۀ آن 105 تن. آب آن از نورود از سفیدرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رو یَ / یِ)
شکوهمند و صاحب شأن و شوکت، شجاع و دلیر. (از ناظم الاطباء) (از برهان). شجاع. (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(رو یَ)
شیرو. شیروی. نام پسر خسرو پرویز. پسر خسرو پرویز که پس از وی به سلطنت رسید (628 میلادی). خسرو قصد داشت مردانشاه را جانشین خود گرداند، چون کواذ (غباد) ملقب به شیرویه که پسر خسرو پرویز و از مریم (دختر قیصر) بود و ظاهراً مقام ارشدیت داشت از واقعه استحضار یافت مصمم شد که از حق خود دفاع کند. فرمانده کل قوای کشور گشنسب اسپاذ که بنابر روایت تئوفانس برادر رضاعی او بود بیاری وی کمر بمیان بست و با هرقل وارد گفتگو شد و او نیز حاضر گردید که با ایرانیان مصالحه نماید. بعضی دیگر از بزرگان نیز به شیرویه پیوستند. پس بفرمان شیرویه ’قلعۀ فراموشی’ را گشودند، پس شیرویه خود را پادشاه خواند. همان شب نگاهبانان سلطنتی از قصری که خسرو با شیرین در آنجا خفته بود بیرون رفتند و پراکنده شدند و سپیده دم از هر سو این بانگ برخاست ’کواذ شاهنشاه !’ خسرو هراسان و بیمناک پای بگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ولی او را دستگیر کردند و کشتند. شیرویه بفرمود تا دست و پای برادرانش را ببرند و پس از اندک زمانی آنان را هلاک کرد. شیرویه پس از شش ماه پادشاهی درگذشت. بعضی گویند او را زهر دادند و برخی مرگ او را به طاعونی نسبت می دهند که به ایران سرایت کرد و گروه بسیار از مردم را بهلاکت رسانید. (فرهنگ فارسی معین) : بازرگانان فرس و وزیران او در سر مؤاطات کردند و شیرویه را بر پدر بیرون آوردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107).
ز مریم بود یک فرزند خامش
چو شیران ابخر و شیرویه نامش
چو خسرو را به آتشخانه شد رخت
چو شیر مست شد شیرویه بر تخت.
نظامی.
رجوع به شیرو و شیروی شود
نام یک پهلوان ایرانی که پسر بیژن و نوۀ گیو بود. (فرهنگ لغات ولف) :
نبیرۀ سرافراز گیو دلیر
جهانگیر شیرویه و اردشیر.
فردوسی
نام پهلوانی معاصر با فریدون. (فرهنگ لغات ولف). شیروی:
به یک دست شیدوش جنگی به پای
چوشیرویه شیراوژن رهنمای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیرینه
تصویر شیرینه
زرد زخم شیرینک، چوبی که جغرات را زنند تا مسکه بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
پشت سرهم زاییدن، فرزندان پشت سرهم زاده شده آن چنان که زمان
فرهنگ گویش مازندرانی