سر کوه و سخت ترین جایها در آن یا ناحیۀ هموار دشوارگذار، مرغی است آبی خرد سپیدرنگ، شکاف تنگ در کوه یا در میان دو سنگ از ریگ، کوه دراز، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، سر نره، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نوعی از ماهی، جانب و طرف چیزی، موی دم اسب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سر کوه و سخت ترین جایها در آن یا ناحیۀ هموار دشوارگذار، مرغی است آبی خرد سپیدرنگ، شکاف تنگ در کوه یا در میان دو سنگ از ریگ، کوه دراز، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، سر نره، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نوعی از ماهی، جانب و طرف چیزی، موی دم اسب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شیذیر. (برهان). یکی از نامهای خداست. (از برهان) (از جهانگیری). ظاهراً مصحف و مخفف ’هوشیدر’ نخستین موعودزرتشتیان باشد. (حاشیۀ برهان چ معین) : توئی آن داور محکم که از دادش بنی آدم بیارامید در عالم چو مؤمن در حق شیذر. عنصری. رجوع به یشتهای پورداود ج 2 ص 100 و خرده اوستا ص 69 شود
شیذیر. (برهان). یکی از نامهای خداست. (از برهان) (از جهانگیری). ظاهراً مصحف و مخفف ’هوشیدر’ نخستین موعودزرتشتیان باشد. (حاشیۀ برهان چ معین) : توئی آن داور محکم که از دادش بنی آدم بیارامید در عالم چو مؤمن در حق شیذر. عنصری. رجوع به یشتهای پورداود ج 2 ص 100 و خرده اوستا ص 69 شود
شیق، چیزی که دراز کنند آنرا بچیزی تا چیز دیگری را بدان بندند مانند طناب چادر و غیره، (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، چیزی که در آن کرده شود به آن چیزی تا بسته شود بچیزی دیگر، (منتهی الارب)
شیق، چیزی که دراز کنند آنرا بچیزی تا چیز دیگری را بدان بندند مانند طناب چادر و غیره، (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، چیزی که در آن کرده شود به آن چیزی تا بسته شود بچیزی دیگر، (منتهی الارب)
در فارسی بیذه. ج، بیاذق. بمعنی سرباز پیاده، و عرب بدان تکلم نموده است: منعتک میراث الملوک و تاجهم و انت لدرعی بیذق فی البیاذق. فرزدق. ای آخذ سلاح الملوک و انت راجل تعدو بین یدی. (از المعرب جوالیقی ص 82، 83). احمد محدث شاکر مصحح المعرب در پاورقی همین کلمه نویسد: بیذق ج، بیاذقه مردان جنگی پیاده و در لسان العرب چنین نویسد این کلمه در اصل فارسی و معرب شده است و وجه تسمیه بدان سبب است که این مردان در حرکت جلدو چابک اند و آنچه حرکت آنان را سنگین گرداند با خودندارند و از همین ماده است کلمه عامیانۀ ’بیاده’ در اصطلاح نظامی. علامه دکتر احمدبک عیسی در محکم ص 43 چنین نویسد، پیاده کلمه ای فارسی است یعنی آنکه بر پایش راه رود و کلمه بیذق و بیاذق و بیذه در این ماده همه با ذال آمده است و در بعضی نسخه ها با دال نوشته شده اما صحیح همان ذال است همچنانکه فرهنگهای عربی و ابن درید در جمهره با ذال ذکر کرده اند و گوید: فاما هذا الذی یسمی البیذق فلیس بعربی. البیاذقه، الرجاله و منه بیذق الشطرنج و اللفظه فارسیه معربه سموا بذلک لخفه حرکتهم و انهم لیس معهم مایثقلهم. (لسان العرب مادۀ بذق). پیاده. ج، بیاذق، پیادۀ شطرنج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). پیادۀشطرنج و آن معرب پیاده است. (از مدار و رسالۀ معربات و بهار عجم). و حالا آن پیاده را گویند که بمنتهای خانه های شطرنج رسد لیکن محققین شطرنج آن دو پیاده را نامند که روبروی شاه و فرزین نهند عام (اعم) از اینکه بمنتهای خانه ها رسد یا نرسد. (غیاث) (از آنندراج) ، راهنما در سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معرب پیاده). راهنما در سفر. دلیل راه. بیذق. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیدق شود، فرمانده، غوش، باز شکاری. (ناظم الاطباء)
در فارسی بیذه. ج، بیاذق. بمعنی سرباز پیاده، و عرب بدان تکلم نموده است: منعتک میراث الملوک و تاجهم و انت لدرعی بیذق فی البیاذق. فرزدق. ای آخذ سلاح الملوک و انت راجل تعدو بین یدی. (از المعرب جوالیقی ص 82، 83). احمد محدث شاکر مصحح المعرب در پاورقی همین کلمه نویسد: بیذق ج، بیاذقه مردان جنگی پیاده و در لسان العرب چنین نویسد این کلمه در اصل فارسی و معرب شده است و وجه تسمیه بدان سبب است که این مردان در حرکت جلدو چابک اند و آنچه حرکت آنان را سنگین گرداند با خودندارند و از همین ماده است کلمه عامیانۀ ’بیاده’ در اصطلاح نظامی. علامه دکتر احمدبک عیسی در محکم ص 43 چنین نویسد، پیاده کلمه ای فارسی است یعنی آنکه بر پایش راه رود و کلمه بیذق و بیاذق و بیذه در این ماده همه با ذال آمده است و در بعضی نسخه ها با دال نوشته شده اما صحیح همان ذال است همچنانکه فرهنگهای عربی و ابن درید در جمهره با ذال ذکر کرده اند و گوید: فاما هذا الذی یسمی البیذق فلیس بعربی. البیاذقه، الرجاله و منه بیذق الشطرنج و اللفظه فارسیه معربه سموا بذلک لخفه حرکتهم و انهم لیس معهم مایثقلهم. (لسان العرب مادۀ بذق). پیاده. ج، بیاذق، پیادۀ شطرنج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). پیادۀشطرنج و آن معرب پیاده است. (از مدار و رسالۀ معربات و بهار عجم). و حالا آن پیاده را گویند که بمنتهای خانه های شطرنج رسد لیکن محققین شطرنج آن دو پیاده را نامند که روبروی شاه و فرزین نهند عام (اعم) از اینکه بمنتهای خانه ها رسد یا نرسد. (غیاث) (از آنندراج) ، راهنما در سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معرب پیاده). راهنما در سفر. دلیل راه. بیذق. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیدق شود، فرمانده، غوش، باز شکاری. (ناظم الاطباء)