جدول جو
جدول جو

معنی شیذر - جستجوی لغت در جدول جو

شیذر
هوشیدر، از نام های خداوند، ایزد یکتا، برای مثال تویی آن داور محکم که از دادش بنی آدم / بیارامید در عالم چو مؤمن در حق شیذر (عنصری - ۳۳۱)
تصویری از شیذر
تصویر شیذر
فرهنگ فارسی عمید
شیذر
(ذَ)
شیذیر. (برهان). یکی از نامهای خداست. (از برهان) (از جهانگیری). ظاهراً مصحف و مخفف ’هوشیدر’ نخستین موعودزرتشتیان باشد. (حاشیۀ برهان چ معین) :
توئی آن داور محکم که از دادش بنی آدم
بیارامید در عالم چو مؤمن در حق شیذر.
عنصری.
رجوع به یشتهای پورداود ج 2 ص 100 و خرده اوستا ص 69 شود
لغت نامه دهخدا
شیذر
(شَ ذَ)
نام شهری است و یا آنکه زمین همواریست که در آن گوآبهای مناسبی حفر کنند. (از اقرب الموارد: ’ش ذر’). گوآب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شیذر
خدای تعالی: تویی آن داور محکم که از داداش بنی آدم بیار امید در عالم چو مومن در حق شیذر. (عنصری)
فرهنگ لغت هوشیار
شیذر
((ش ذَ))
شیذیر، خدای تعالی
تصویری از شیذر
تصویر شیذر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیدر
تصویر شیدر
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا و درشان دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیار
تصویر شیار
خراش و شکاف باریک در روی چیزی، خراش یا شکافی که به وسیلۀ گاوآهن بر روی زمین ایجاد می کنند
شیار کردن: در کشاورزی شخم زدن زمین برای زراعت، شیاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ ذَ)
بمعنی غذیره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غذیره شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
یوهان فریدریش. نویسنده و شاعر آلمانی (1759- 1805 میلادی). شیلر از آغاز کودکی عشق سرشاری به نویسندگی و شعر داشت. وی هفت سال در مدرسه اشتوتگارت بسر برد و ابداً از مدرسه خارج نشد ولی عاقبت از آنجا گریخت و با گوته دوستی پیدا کرد و آن دو بطوری با هم دوست شدند که آثار ادبی خود را با موافقت هم انتشار می دادند. شیلر نخستین نمایشنامۀ خود موسوم به ’راهزنان’ را هنگامی نوشت که هیجده یا نوزده سال بیشتر از عمرش نگذشته بود. دورۀ زندگانی او را به سه بخش تقسیم کرده اند: نمایشنامه های ’دون کارلوس’، ’توطئۀ فی یسکو’ و ’خدعه و عشق’ آثار مرحلۀ نخستین هنرنمایی اوست. در دورۀ دوم زندگانی خود که آنرا دورۀ علمی و فلسفی نامیده اند، شیلر کتابهای ’تاریخ انحطاط هلند’ و ’تاریخ جنگ سی ساله’ را نوشت. در دورۀ سوم یا دورۀ دوستی با گوته، نمایشنامه های ’ماری استوارت’، ’دوشیزۀ اورلئان’، ’عروس مسین’ و ’ویلهلم تل’ را برشتۀ تحریر درآورد. آخرین دورۀ زندگی شیلر در 9 ماه مۀ 1805 در چهل وشش سالگی وی بپایان رسید. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نیکویی، (منتهی الارب)، حسن و جمال، (اقرب الموارد)، لباس، هیئت، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، نازکی، (منتهی الارب)، فربهی، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، شتران فربه تازه بدن، ج، شیّر، (منتهی الارب)،
- خیل شیار، اسبان فربه و زیبا، (از اقرب الموارد)،
، نام روز شنبه، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، عرب شنبه را شیار و گاهی الشیار میخواندند، ج، اشیر، شیر، شیر، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ ذَ)
شتر شتاب رو، کودک شادمان و سبک و چست سیر و شتاب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). شهری است بین غرناطه و جیان در اندلس. (از معجم البلدان). حصنی عظیم به اسپانیا در شرقی جیان و خلاط شوذری منسوب بدانجاست. (یادداشت مؤلف) ، موضعی است به بادیه. (منتهی الارب)
شهری بین غرناطه و جیان به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
چادر، معرب است. (منتهی الارب). چادر. ج، شواذر. (مهذب الاسماء). (معرب چادر) ملحفه. قال ابوحاتم هو شاذر ثم قال الشوذر الازار و کل ماالتحف به فهو شاذر. (المعرب جوالیقی ص 205) ، شاماکچه و پیراهن زنان. (منتهی الارب). چادر وشاماکچه و پیراهن زنانه. (ناظم الاطباء) ، پیراهن بی آستین. (ناظم الاطباء). کرتۀ بی آستین
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ ذَ)
سیرشتاب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شمذار و شمذاره شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
معرب چادر. شوذر. (المعرب جوالیقی ج 2، حاشیۀ ص 105). رجوع به چادر و شوذر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
گیاهی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
معرب شبدر. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است مانند اسپست مگر آنکه برگش کلان و بزرگ میباشد. (منتهی الارب). معرب ’شود’. (از اقرب الموارد). رجوع به شبدر شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
یکی از قرای شمیران است واقع در سمت غربی سلطنت آباد مابین رستم آباد و دزآشوب. آبش از سه رشته قنات است. میانۀ رستم آباد و چیذر نزدیک امام زاده علی اکبر بالای یک بلندی آثار خرابه ای است یمکن در قدیم قلعه بوده است. چیذر را امام زادۀ دیگری است موسوم به امامزاده اسماعیل. (مرآت البلدان). دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران. در سه هزارگزی جنوب خاور شمیران واقع است. 986 تن سکنه دارد. از قنات و در بهار از رود خانه دربند و دارآباد آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن، صیفی و انار است. اغلب اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. بناهای قدیم در روی تپه ای آنجا دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
انگبین چیدن از خانه زنبور عسل، (منتهی الارب)، شور، شیاره، مشار، مشاره، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، رجوع به مصادر مذکور شود، ریاضت دادن اسبان را یا سوار شدن بر آن در وقت عرض بیع یا آزمودن تا بنگرد نجابت و تک آنرایا برگردانیدن وی را، و کذلک الامه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
نام مردی است یا آن به دال است یعنی شخدر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شیدیر، (اوبهی) (یادداشت مؤلف)، بمعنی شیذر است که یکی از اسمای الهی است، (برهان) (از اوبهی)، رجوع به شیذر شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
هیأت عمامه بستن، و منه: انه لحسن الشیذه، ای حسن الاعتمام. (منتهی الارب). یقال: فلان حسن الشیذه، ای العمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
شوذانق. شوذق. شوذنوق. شوذنیق. شیذنوق. چرغ یا شاهین. شیذقان. (از المعرب جوالیقی). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 574 تن. آب از رود خانه محلی. پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
شدیار = شدکار، (حاشیۀ برهان چ معین)، زمینی را گویند که بجهت زراعت با گاوآهن شکافته باشند، (برهان)، زمین گاوآهن زده، (فرهنگ اسدی)، شکاف که با گاوآهن در زمین کرده باشند، (ناظم الاطباء)، اثری که بر زمین ماند از راندن گاوآهن، (یادداشت مؤلف)، زمین شکافی برای تخم ریزی، (رشیدی)، گویا شیار و شدیار و شدکار، دریدن زمین است با نوک گاوآهن و مثل آن بدرازا، و شخم اعم است چه با بیل نیز (گویا) چون زمین را زیرورو کنند باز آن زمین را شخم کرده توان گفت، عمل شیاردن، (یادداشت مؤلف) :
جیحون بر یک دست تو انباشته چاهیست
سیحون بر دست دگرت خشک شیاریست،
فرخی،
حق همی گوید بده تا ده مکافاتت دهم
آن بحق ندهی و بس آسان بپاشی در شیار،
سنایی،
، زراعت، (برهان) (ناظم الاطباء)، شیاریدن مصدر آن است، (جهانگیری)، کیل، (یادداشت مؤلف)، خراش و شکاف باریک که در روی چیزی ایجاد شود، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
حیوانی قوی جثه و درنده، آلتی فلزی که در ضرف آب آب انبار، دستشویی و غیره نصب کنند و هرگاه آن رابه پیچانند آب از دهانه آن بیرون آید، و مایع سفید رنگی که از پستان زن و حیوان ماده بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیار
تصویر شیار
زمینی که به جهت زراعت با گاو آهن شکافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیفر
تصویر شیفر
عدد رقم، نمره. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوذر
تصویر شوذر
پارسی تازی گشته چادر دواج (لحاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبذر
تصویر شبذر
پارسی تازی گشته شبدر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیار
تصویر شیار
خراش یا شکاف باریک روی چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیفر
تصویر شیفر
عدد، رقم، نمره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیر
تصویر شیر
ابزاری فلزی که به لوله های گاز یا آب برای باز یا بستن آن وصل می کنند
شیر فلکه: شیر قطع و وصل یا تنظیم جریان سیال با دسته دایره ای شکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیر
تصویر شیر
مایعی سفید رنگ و مغذی با طعم شیرین که از پستان های پستانداران ماده پس از زایمان ترشح می شود
شیر پاک خورده: کنایه از اصیل و با اصل و نسب، با حسن نیت و خوش عمل
از شیر مرغ تا جان آدمیزاد: کنایه از چیزی که یافتنش در حکم محال باشد
فرهنگ فارسی معین
شانه، شخم
فرهنگ واژه مترادف متضاد