جدول جو
جدول جو

معنی شیخیه - جستجوی لغت در جدول جو

شیخیه
از فرق شیعۀ اثنا عشری، پیروان شیخ احمد احسائی که در استنباط احکام مخالف اجتهاد بودند
تصویری از شیخیه
تصویر شیخیه
فرهنگ فارسی عمید
شیخیه
(شَ خی یَ)
نام گروهی از فرقۀ شاذلیه که مؤسس این فرقه عبدالقادرمحمد (951- 1023 هجری قمری) ملقب به سیدی شیخ بوده است و مرکز این فرقه در مرز جنوبی جزائر و مراکش می باشد. (از دائره المعارف اسلامی). رجوع به شاذلیه شود
لغت نامه دهخدا
شیخیه
(شَ خی یَ)
منسوب به زاطیا، مخرمی، متوفی 306 هجری قمری از اهل بغداد بود وی از عثمان ابن ابی شیبه و داود بن رشید و ابراهیم بن سعید جوهری سماع دارد و ابوعمرو بن سماک و ابوبکر شافعی از وی روایت کرده اند، ابن منادی گوید: احادیثی از او نوشته ام که پسندیده نبوده است زاطی مردی راستگو بوده و در پایان عمر نابینا شد، (از انساب سمعانی)، و رجوع به زاطیا شود
لغت نامه دهخدا
شیخیه
پیروان شیخ احمد احسائی همروزگار فتحعلیشاه که از بحرین برخاسته هر یک از رهنمودان شیعه را هم ارج پیامبر می دانسته و آنچه را در خواب از آنان می شنیده چون بازگفته ای راستین با پیروان خود در میان می نهاده کیان این گروه که شمارشان کم نیست کرمان است و پیشوای خود را (سرکار آقا) می نامند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ خی یَ)
سن پیری. (ناظم الاطباء). شیوخیت
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شیخوخت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیخوخت و شیخوخه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
عبداللطیف بن نصر الشیخی و عبدالله بن شیخی بن محمد بن عبدالجلیل. محدثانند، منسوب به شیخ میهنی. (منتهی الارب). علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
لقب و یا تخلص عده بسیاری از شعرای ترکیه است ازجمله شیخی چلبی مولانا یوسف سنان گرمیانی که خمسۀ نظامی را به ترکی ترجمه کرده است. برای اطلاع بیشتر از شرح حال وی رجوع به دائره المعارف اسلامی شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل بیرانوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
(یَ خَ)
جمع واژۀ شیخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
زن پیر. مؤنث شیخ است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زن پیر. رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
رملۀ سفیدی است در بلاد اسد و حنظله. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). پشته ای است، سمیت بها لبیاضها. (منتهی الارب). ریگستانی است سپید به بلاد اسد و حنظله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ شیخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیئیه
تصویر شیئیه
وینوکی (از وینوک عدس) وینوکی دوربین یا چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیخی
تصویر شیخی
سالاری شیوایی رهبری مینوی، از پیروان شیخیه
فرهنگ لغت هوشیار
کج باران، باران نرم
فرهنگ گویش مازندرانی