درمنه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ راست و سخت، برگ های ریز و بریده و پوشیده از کرک های سفید و گل های خوشه ای سرخ یا زرد رنگ که بلندیش تا نیم متر می رسد و آب و شیرۀ تلخ آن در طب به کار می رود، علف جاروب، ورک
دَرمَنه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ راست و سخت، برگ های ریز و بریده و پوشیده از کرک های سفید و گل های خوشه ای سرخ یا زرد رنگ که بلندیش تا نیم متر می رسد و آب و شیرۀ تلخ آن در طب به کار می رود، عَلَف جاروب، وَرَک
درمنه را گویند و بهترین آن ترکی است، (برهان)، گیاهی است، بفارسی درمنه گویند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، گیاهی است خوشبو که انواع مختلفی دارد، شیح بطور مطلق سه نوع است یکی دارای گلهایی زردرنگ که برگ آن به گیاه سداب ماند و آن ارمنی است و نوع دیگر آن سرخ رنگ دارای برگهای ستبر و آن ترکی است، نوع دیگر آن عربی است که در سرزمینهای عرب روید و علوفۀ چارپایان است، (از اقرب الموارد)، بفارسی درمنه گویند و خشک، اقسام او را میسوزانند و آن نباتی است گلش خوشبو و تلخ و بااندک حدت و شبیه به افسنتین رومی و او را اقسام می باشد، جبلی قویتر از دشتی و گلش مایل به زردی و برگش شبیه به سداب و نباتش از شبت کوچکتر، (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه)، بپارسی درمنه گویند، بهترین آن ارمنی بود و آنرا درمنۀ ترکی گویند، (از اختیارات بدیعی)، خنجک، (یادداشت مؤلف)، گونه ای از گیاه است و دارای انواع ارمنی و ترکی است، (از بحر الجواهر)، ابوریحان گوید اهل زابلستان شیح برگ سرش را گویند و ابوالخیر گوید نبات سرش را عرب ختنی گویند، (ترجمه صیدنۀ بیرونی) : بگیرند افسنتین و شیح که آنرا درمنۀ ترکی گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و نیز رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 225 شود، - شیح ارمنی، نوعی از گیاه شیح است که دارای گلی زردرنگ و برگ آن شبیه به گیاه سداب است، (از اقرب الموارد)، شیح ارمنی را مستعمل گل اوست، (تحفۀ حکیم مؤمن)، - شیح الربیع، دوائی است که به یونانی اریقارون نامند، - شیح ترکی، یکی از انواع شیح است که برگ آن سرخ رنگ و ستبر و خوشبو است، (از اقرب الموارد)، درمنۀ ترکی، ساریفیون، افسنتین بحری، (یادداشت مؤلف)، رجوع به افسنتین شود، - شیح جبلی، نوعی از شیح است که قویتر از شیح دشتی است، (از تحفۀ حکیم مؤمن)، افلیون، (یادداشت مؤلف)، - شیح حبشی، فلفل سیاه است، (اختیارات بدیعی)، - شیح البحری، و آنرا شیح یهودی و سمک یهودی و اهل مغرب نیل نامند، حیوانی است بحری و در دریای مغرب کثیرالوجود، شبیه به سنگ پشت بحری ولیکن صدفی است و پوست آن صلب است و سر بینی آن شبیه بگوساله و گویند روز شنبه از جای خود حرکت نمیکند از این جهت او را سمک الیهودی خوانند، (فهرست مخزن الادویه)، و اما ظاهراً صحیح شیخ البحر است، رجوع به مادۀ شیخ البحر شود، - شیح رومی، افسنتین است، (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)، رجوع به افسنتین شود
درمنه را گویند و بهترین آن ترکی است، (برهان)، گیاهی است، بفارسی درمنه گویند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، گیاهی است خوشبو که انواع مختلفی دارد، شیح بطور مطلق سه نوع است یکی دارای گلهایی زردرنگ که برگ آن به گیاه سداب ماند و آن ارمنی است و نوع دیگر آن سرخ رنگ دارای برگهای ستبر و آن ترکی است، نوع دیگر آن عربی است که در سرزمینهای عرب روید و علوفۀ چارپایان است، (از اقرب الموارد)، بفارسی درمنه گویند و خشک، اقسام او را میسوزانند و آن نباتی است گلش خوشبو و تلخ و بااندک حدت و شبیه به افسنتین رومی و او را اقسام می باشد، جبلی قویتر از دشتی و گلش مایل به زردی و برگش شبیه به سداب و نباتش از شبت کوچکتر، (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه)، بپارسی درمنه گویند، بهترین آن ارمنی بود و آنرا درمنۀ ترکی گویند، (از اختیارات بدیعی)، خنجک، (یادداشت مؤلف)، گونه ای از گیاه است و دارای انواع ارمنی و ترکی است، (از بحر الجواهر)، ابوریحان گوید اهل زابلستان شیح برگ سرش را گویند و ابوالخیر گوید نبات سرش را عرب ختنی گویند، (ترجمه صیدنۀ بیرونی) : بگیرند افسنتین و شیح که آنرا درمنۀ ترکی گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و نیز رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 225 شود، - شیح ارمنی، نوعی از گیاه شیح است که دارای گلی زردرنگ و برگ آن شبیه به گیاه سداب است، (از اقرب الموارد)، شیح ارمنی را مستعمل گل اوست، (تحفۀ حکیم مؤمن)، - شیح الربیع، دوائی است که به یونانی اریقارون نامند، - شیح ترکی، یکی از انواع شیح است که برگ آن سرخ رنگ و ستبر و خوشبو است، (از اقرب الموارد)، درمنۀ ترکی، ساریفیون، افسنتین بحری، (یادداشت مؤلف)، رجوع به افسنتین شود، - شیح جبلی، نوعی از شیح است که قویتر از شیح دشتی است، (از تحفۀ حکیم مؤمن)، افلیون، (یادداشت مؤلف)، - شیح حبشی، فلفل سیاه است، (اختیارات بدیعی)، - شیح البحری، و آنرا شیح یهودی و سمک یهودی و اهل مغرب نیل نامند، حیوانی است بحری و در دریای مغرب کثیرالوجود، شبیه به سنگ پشت بحری ولیکن صدفی است و پوست آن صلب است و سر بینی آن شبیه بگوساله و گویند روز شنبه از جای خود حرکت نمیکند از این جهت او را سمک الیهودی خوانند، (فهرست مخزن الادویه)، و اما ظاهراً صحیح شیخ البحر است، رجوع به مادۀ شیخ البحر شود، - شیح رومی، افسنتین است، (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)، رجوع به افسنتین شود
قریه ای است از قرای حلب و عده ای از بزرگان بدان منسوبند ازجمله عبدالمحسن الشیحی معروف به ابن شهدانک. (از معجم البلدان). دهی است بحلب، از آن ده است: یوسف بن اسباط و عبدالمحسن بن اسباط و عبدالمحسن بن محمد تاجر محدث و مولای او بدر و پسرش محمد بن بدر و احمد بن سعید بن حسن و احمد بن محمد بن سهل شیحیان که محدثانند. (منتهی الارب)
قریه ای است از قرای حلب و عده ای از بزرگان بدان منسوبند ازجمله عبدالمحسن الشیحی معروف به ابن شهدانک. (از معجم البلدان). دهی است بحلب، از آن ده است: یوسف بن اسباط و عبدالمحسن بن اسباط و عبدالمحسن بن محمد تاجر محدث و مولای او بدر و پسرش محمد بن بدر و احمد بن سعید بن حسن و احمد بن محمد بن سهل شیحیان که محدثانند. (منتهی الارب)
موضعی است در حزن از دیار بنی یربوع، و گفته اند که شیحه موضعی است در مشرق فید و فاصله میان آن و بناح چهار شبانه روز راه است، و نیز گفته اند که شیحه در بطن الرمه است. (از معجم البلدان) آبکیست شرقی فید. (منتهی الارب). محلی در مشرق فید، و میان آن دو فاصله یک روز و یک شب راه است. (از معجم البلدان)
موضعی است در حزن از دیار بنی یربوع، و گفته اند که شیحه موضعی است در مشرق فید و فاصله میان آن و بناح چهار شبانه روز راه است، و نیز گفته اند که شیحه در بطن الرمه است. (از معجم البلدان) آبکیست شرقی ِ فید. (منتهی الارب). محلی در مشرق فید، و میان آن دو فاصله یک روز و یک شب راه است. (از معجم البلدان)
قلعه ایست به یمن. (منتهی الارب). قلعۀبلند محکمی است در کوههای یمن. (مراصد). دژ استواری بود در یمن در قلۀ کوهی بسیار بلند. (از قاموس الاعلام ترکی). نام حصن بسیار بلندیست در یمن... (معجم البلدان). و رجوع به همان کتاب (چ مصر ج 1 ص 263) شود
قلعه ایست به یمن. (منتهی الارب). قلعۀبلند محکمی است در کوههای یمن. (مراصد). دژ استواری بود در یمن در قلۀ کوهی بسیار بلند. (از قاموس الاعلام ترکی). نام حصن بسیار بلندیست در یمن... (معجم البلدان). و رجوع به همان کتاب (چ مصر ج 1 ص 263) شود
مقلوب شحط دور افتادن از راستی گمراهی ژاژ خایی ژاژ درایی کلمه ای که بدان بزغاله یکساله را رانند و زجر کنند، بیان امور و رموز و عباراتی که وصف حال و شدت وجد را کند. ظاهرا از آن بوی خودپسندی و ادعا و خلاف شرع استشمام شود
مقلوب شحط دور افتادن از راستی گمراهی ژاژ خایی ژاژ درایی کلمه ای که بدان بزغاله یکساله را رانند و زجر کنند، بیان امور و رموز و عباراتی که وصف حال و شدت وجد را کند. ظاهرا از آن بوی خودپسندی و ادعا و خلاف شرع استشمام شود