جدول جو
جدول جو

معنی شیاله - جستجوی لغت در جدول جو

شیاله
النبشاله در تداول مردم مغرب. (مفردات ابن بیطار ج 1 ص 56). به لغت اندلس امسوح است، و آنرا انابینی نیز گویند. نباتی است بزرگ و خرد آن مابین شجر و گیاه و مانند نی مجوف و گره دار و منبت آن اغلب در سنگلاخ ها و کنار آبها و خرد آن به اندازۀ یک وجب یا بیشتر و ساق آن خشبی صلب به ستبری انگشتی است و از ساق آن شاخهای بسیار باریک صلب گره دارروئیده که چون مواضع بندهای آنرا بکشند شاخها از هم جدا گردد و برگ آن مانند برگ زیتون شکوفه ندارد و ثمر آن سرخ به اندازۀ نخودی و پس از خشک شدن سیاه میگردد. رجوع به مفردات ابن البیطار ج 1 ص 56 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 59 و مخزن الادویه و امسوح شود
لغت نامه دهخدا
شیاله
(لَ)
حرفۀ حمالی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شیاله
بار بری پیشه بار بر
تصویری از شیاله
تصویر شیاله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلاله
تصویر شلاله
(دخترانه)
آبشار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیاله
تصویر پیاله
فنجان، ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند، جام، ساغر، در تصوف صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود، در تصوف هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد، برای مثال زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست / تا در میانه خواستۀ کردگار چیست (حافظ - ۱۴۸)
پیالۀ جور: پیالۀ مالامال، پیالۀ پر از می
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشله
تصویر شیشله
سست و ضعیف، کسی که دست و پایش سست و بی قوت باشد، شل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع، موم، نوعی برنج
فرهنگ فارسی عمید
(شَلْ لا لَ)
شلاله. آبشار.
- شلاله های رود نیل،آبشارهای آن. ج، شلالات. (یادداشت مؤلف). آبشار. (فرهنگ فارسی معین). شلاله که معمولاً به تخفیف لام تلفظ میشود در اصل به تشدید آن است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول، شماره 6 و 7). رجوع به شلالات شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان میلانو بخش شیروان شهرستان قوچان، واقع در 73 هزارگزی جنوب شیروان و 7 هزارگزی باختر مالرو امیران به دولت آباد. کوهستانی، معتدل. دارای 101تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ دَ)
سیاست راندن ملک رعیت خودرا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سیاست راندن پادشاه رعیت خود را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
صورت و پنداری که در خواب دیده میشود. ج، اخیله، پندار. ج، اخیله، شخص مرد و طلعت وی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
قدح آبگینه. (لغت نامۀ اسدی). کاسۀ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است. جام. پیغاله. (عنصری). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب. (صحاح الفرس). گاسی. قدح. (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن را جام و ساغر نیز گویند. (شرفنامه). چمانه. قاروره. (دهار). ساغر. اجانه. ایجانه. (منتهی الارب). رکابی. (لغت محلی شوشتر ذیل رکابی). گویا اصل کلمه یونانی است و عرب از آن فیالجه ساخته است یا اینکه کلمه را یونانیها از ایرانیان گرفته و بهمین معنی بکار برده اند:
از دور چو بینی مرا بداری
پیش رخ رخشنده دست عمدا
چون رنگ شراب از پیاله گردد
رنگ رخت از پشت دست پیدا.
رودکی.
ساقیا مر مرا از آن می ده
که غم من بدو گسارده شد
از قنینه برفت چون مه نو
در پیاله مه چهارده شد.
ابوشکور.
بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان.
منوچهری.
پیاله روان شد چنانکه از خوان همه مستان بازگشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). صخری پیالۀ شراب در دست داشت و بخواست خورد. (تاریخ بیهقی ص 683).
تو به پیاله نبید خور که مرا بس
حبر سیاه و قلم نبید و پیاله.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 389).
ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ بر پیاله فتاده.
خاقانی.
در میی کآسمان پیالۀ اوست
آفتابی عیان کنید امروز.
خاقانی.
هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده.
سعدی.
دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود.
حافظ.
دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد
دشمن بدسگال تو غرقه بخون چو لاله باد.
حافظ.
زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست
تا در میانه خواستۀ کردگار چیست.
حافظ.
اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد
ذوقی که در پیاله بود در رساله نیست.
طالب.
از یک نگاه ساقی شد دین و دل ز دستم
پنهان نمیتوان کرد از یک پیاله مستم.
؟
جام، پیاله از سیم و آبگینه و جز آن. (منتهی الارب).
- امثال:
اول پیاله و بدمستی.
اول پیاله و درد.
به یک پیاله مست است.
شفا به ته پیاله است.
لانجین پیاله کن که لب یار نازکست.
مثل پیاله.
صاحب آنندراج آرد: سرشار، روشن و آیینه فام، گوهرنگار، گوهرنشان، یاقوت نوش، لاله گون، لب تشنه، توبه خوار، مردافکن، مردآزمای و خاموش از صفات اوست و: پستان، ناف، چشمه، گردآب، چشم، گوش، گل، کوکب، ماه، هلال از تشبیهات او است:
دماغ ما نرسیده ست از گزیدن صبح
گل پیاله نچیدیم از دمیدن صبح.
وحید.
درچشمۀ پیاله حباب شراب نیست
ما را هوای بادۀ لعل تو خام کرد.
غنی.
میی سر کرد در ناف پیاله
که در آتش فروشد داغ لاله.
زلالی.
شراب شیر پستان پیاله
چراغ سرو و نور چشم لاله.
زلالی.
و با لفظ نوشیدن و کشیدن و خوردن و زدن و گرفتن و پیمودن کنایه از شراب خوردن و با لفظ یله کردن بمعنی پیاله کج کردن مستعمل. میگویند این پیاله را یله کن و با لفظ بستن و شکستن نیز آمده:
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز.
حافظ.
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است.
حافظ.
پیاله ای بر اهل صلاح خوردم دوش
که توبه همه را باعث شکست شدم.
شانی تکلو.
چه زهرها که بجام حضور احباب است
خوشا پیاله که بر یاد دوستان خوردیم.
نادم گیلانی.
چشم تو پیاله های مستی
یکیک بسر شراب بشکست.
طالب آملی.
مردان اگر پیالۀ زهری رسد ز غیب
خندان لب و شکسته دل و تازه را خورند.
طالب.
گذشت عمر و می دیرساله ای نزدیم
بحکم گوشۀ چشمی پیاله ای نزدیم.
طالب.
خورد چو لاله ز مستان انجمن هر دم
بیاد چشم تو آهو پیاله در صحرا.
سلیم.
بماهتاب وصال آنکه شب پیاله کشید
چو شمع گوش رحیلش نقارۀ صبح است.
سلیم.
کشیدنها ز خون غم پیاله
که تا یک نیزه روید شاخ لاله.
زلالی.
هوا خمارشکن گل پیاله گردان است
پیاله نوش و میندیش از خمار امروز.
صائب.
عس ّ، پیالۀ بزرگ. ناجود، پیالۀشراب. (از منتهی الارب) ، ظرف کوچک مقعردیواره دار از چینی و بلور و جز آن از جنس بادیه و کاسه، مجازاً نبید:
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله، کنجی گرفته تنها.
کسائی.
، در اصطلاح سالکان کنایت از محبوب است و برخی گفته اند هر ذره از ذرات موجودات پیاله است که از آن مرد عارف شراب معرفت می خورد. (کشاف اصطلاحات الفنون).
ترکیب ها:
- هم پیاله. پیاله دار. پیاله پیما. پیاله فروش. رجوع به این کلمات درردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ فیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام بردۀ وفادار و فداکار شاهزاده قورقود برادر سلطان سلیم خان. وی در معیت مخدوم خود بتکه گریخت و در آنجا گرفتار و به بروسه تبعید شد و پس از کشته شدن مولایش مجاورت آرامگاه ویرا بدو سپردند و بقیت عمر در سر مزار مولای محبوب خود بتضرع و زاری گذراند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
علف: عیاله البرذون، علف ستور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا لَ)
امراءه عیاله، زن خرامنده و مائل و نازنده در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن متبختر و میال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ غَ)
بسیارعیال گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). عول. رجوع به عول شود، کافی و بسنده گردیدن. عیال خود را نفقه و خورش دادن و عیالداری کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). معاش کافی قرار دادن برای عیال و مؤونت دادن آنها را. (از اقرب الموارد). عول. عؤول. رجوع به عول و عؤول شود، کفالت کردن و اداره نمودن یتیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
همه. تمام. جملگی. (ناظم الاطباء). تمام. همه. (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) :
گر بوزد خوش نسیم شانک بادام
سیم نثارت کند درست و شگاله.
ناصرخسرو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
شمع خواه از موم باشد و یا از پیه. (برهان). شمع. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوعی از برنج. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). در فرهنگهای دسترس من جز یک شعر بسحاق شاهدی برای شماله نیست، ولی در سروری، شعوری و برهان به این کلمه معنی شمع نیز داده اند و گمان می کنم فرهنگ نویسی بار اول معنی شماله را ندانسته و آنرا صفت گونه برای برنج دانسته بمعنی شمع (در همین شعر). فرهنگ انجمن آرا با این که تذکر نداده گویا ملتفت این خطا بوده و معنی شمع را به شماله نداده است. (یادداشت مؤلف) :
آن شمعها که در دل بسحاق برفروخت
از رهگذار نور برنج شماله بود.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَمْ مُ)
آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن. و کذلک النخل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حول و حوول و حیال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیاطه
تصویر شیاطه
سوختن مینوی نیست گردیدن، سوخته شدن، زیت جوشاندن بنگرید به شیاطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیانه
تصویر شیانه
جزا پاداش مکافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشله
تصویر شیشله
سست و بی قوت و ضعیف و ناتوان و درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواله
تصویر شواله
پارسی تازی شده شوال (بوقلمون) شوالک زن سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع موم، نوعی برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
پارسی تازی گشته شلال گونه ای دوختن و کوک زدن آبشار
فرهنگ لغت هوشیار
یکسو روند گان، خمید گی کناره مونث سیال: موجودات سیاله، جمع سیالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاله
تصویر پیاله
ظرفی که در آن شراب بخورند، کاسه، فنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیاله
تصویر خیاله
پندار، همدیس (شبح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاله
تصویر ایاله
استان کوست کشور مداری فرمانروایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیاله
تصویر صیاله
بر هم تازی، بر جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
((شَ لَّ))
آبشار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شماله
تصویر شماله
((شَ لَ))
شمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیاله
تصویر پیاله
((لِ))
ظرفی که با آن شراب یا هر نوشیدنی دیگری را می نوشند، یکی از لوازم آتشگاه که در تشریفات دینی زرتشتیان به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
آکوردئون
فرهنگ واژه فارسی سره