جدول جو
جدول جو

معنی شکنبا - جستجوی لغت در جدول جو

شکنبا
(شِ کَمْ)
شکنب ابا. شکنب اوا. شکنب وا. طعامی که از شکمبه می سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکیبا
تصویر شکیبا
(دخترانه)
صبور و بردبار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکیبا
تصویر شکیبا
صبور، بردبار
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَمْ بَ / بِ)
شکمبه. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). کده. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی مؤلف). دره. کرش. جبجبه. اشکنبه. سیراب. سیرابی. سختو. معده (و آن در ستور نشخوارکننده است چون معده در انسان). (یادداشت مؤلف) : رودگانی و شکنبه و معده این همه عصب است و سخت دیرگوار. (الابنیه عن حقائق الادویه). رجوع به شکمبه شود.
- شکنبه بر سر کسی کردن یا کشیدن، نوعی از تعذیب و سیاست است. (از آنندراج) :
شکنبه طبل سان بر سر کنندش
دو دسته چوبها بر سر زنندش.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- شکنبه پز، رواث. سیرابی فروش. (یادداشت مؤلف).
- شکنبه وا، نوعی غذا که از شکمبه سازند. آش شکمبه. سیرابی: شیخ گفت: اکنون این را به مطبخی باید داد تا شکمبه وایی پزد. (اسرارالتوحید ص 161)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
صبور. تحمل کننده. آرام گیرنده. متحمل. بردبار. صابر. (برهان) (ناظم الاطباء). صبور. آرمیده. (فرهنگ اوبهی) (لغت فرس اسدی). صبرکننده. (آنندراج) (غیاث) (انجمن آرا). صبار. صبیر. بردبار. صابر. آرام. باآرامش و متین، و با شدن صرف شود. (یادداشت مؤلف) :
شکیبا و باهوش و رای و خرد
هزبر ژیان را به دام آورد.
فردوسی.
شکیبا ز لشکر هر آن کس که دید
نخست از میان سپه برگزید.
فردوسی.
ز مرد شکیبا بپرسید شاه
که از صبر دارد به سر بر کلاه.
فردوسی.
بزد طبل و طغرل شد اندر هوا
شکیبا نبد مرغ فرمانروا.
فردوسی.
شکیبا و بادانش و راستگوی
وفادار و پاکیزه و تازه روی.
فردوسی.
شکیبا نبد گنبد تیزگرد
سر خفته از خواب بیدار کرد.
فردوسی.
یارب مرا به عشق شکیبا کن
یا عاشقی به مرد شکیبا ده.
اورمزدی.
کسی را در غریبی دل شکیباست
که در خانه نباشد کار او راست.
(ویس و رامین).
من آن خواهم که تو باشی شکیبا
چه خواهد کور جز دو چشم بینا.
(ویس ورامین ص 333).
بررس به کارها به شکیبایی
زیرا که نصرت است شکیبا را.
ناصرخسرو.
بشکیب ازیرا که همی دست نیابد
بر آرزوی خویش مگر مرد شکیبا.
ناصرخسرو.
سلطان از عشق او چنان گشت که یک ساعت شکیبا نتوانست بود. (نوروزنامه).
مجلس چو گرم گردد چون آه عاشقان
می راز عاشقان شکیبا برافکند.
خاقانی.
بخور عطر و آنگه روی زیبا
دل از شادی کجا باشد شکیبا.
نظامی.
عارف، مرد شکیبا. عروف، مرد نیک شکیبا. (منتهی الارب).
- دل شکیبا کردن، خوشدل شدن. اطمینان یافتن. آرامش یافتن. خاطر مطمئن و آرام داشتن:
گر هیچ تشنه در ظلمات سکندری
دل کرد از آب خضر شکیبا من آن کنم.
خاقانی.
- شکیبادل، که دلی آرام و باآرامش داشته باشد. که خاطری بردبار و صبور دارد. مقابل عجول و شتاب زده:
بدو گفت پیروزگر باش، زن
همیشه شکیبادل و رای زن.
فردوسی.
مرا نیک دل مهربان بنده بود
شکیبادل و رازدارنده بود.
فردوسی.
پراندیشه بد مرد بسیاردان
شکیبادل و زیرک و کاردان.
فردوسی.
بیاریم پیران داننده را
شکیبادل و چیز خواننده را.
فردوسی.
- ، دل شکیبا:
به روز هزاهز یکی کوه بود
شکیبادل برد بار علی.
ناصرخسرو.
- شکیبا کردن، صبور کردن. آرام ساختن. متحمل ساختن. به شکیبایی داشتن. آرامش بخشیدن:
بریزم ز تن خون ارجاسب را
شکیبا کنم جان لهراسب را.
فردوسی.
درین جنگ جانم شکیبا کنی
ابر نره شیران توانا کنی.
فردوسی.
- شکیبا کردن بر چیزی (به چیزی) ، متحمل ساختن بدان. به آن چیز بردبارو صبور کردن. قبولانیدن آن چیز:
به آواز گفتند ایرانیان
که ما را شکیبا مکن بر زبان.
فردوسی.
یارب مرا به عشق شکیبا کن
یا عاشقی به مرد شکیبا ده.
اورمزدی.
- شکیبا گردیدن، متحمل شدن. صبر کردن:
شکیبا گردد آن کس کو طمع دارد ز من طاعت
ازیراکارش افتاده ست با صعبی شکیبایی.
ناصرخسرو.
- ناشکیبا، بی صبر و حوصله. بی تاب و بیقرار. بی آرام. (یادداشت مؤلف). رجوع به مادۀ ناشکیبا و نیز ترکیب ناشکیب در ذیل مادۀ شکیب شود.
- ناشکیبا داشتن، بی آرام ساختن. بیقرار کردن:
نوروز پیک نصرتش میقاتگاه عشرتش
نه مه بهار از خضرتش دل ناشکیبا داشته.
خاقانی.
، مردم ترشرو و مقبوض راگویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکیبا
تصویر شکیبا
تحمل کننده و آرام گیرنده و متحمل و بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
سیرابی جانوران علفخوار (گوسفند گاو گوساله و غیره) که محل ذخیره علف در موقع چریدن آنهاست. این قسمت در حقیقت اولین بخش معده نشخوار کنندگان است که در حکم کیسه ای حجیم برای ذخیره است سیرابی
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی از تنه که بین قفسه سینه و لگن قرار دارد و شامل قسمت اعظم دستگاه گوارش و قسمتهایی از دستگاه ادرار است. حد فوقانی آن لبه تحتانی قفسه سینه و حجاب حاجز و حد تحتانیش تنگه فوقانی لگن است. در سطح خارجی شکم در قسمت وسط سطح قدامی ناف قرار دارد که عبارت از اثر بند ناف است (بند ناف لوله ای اسفنجی است که جنین را با جفت در رحم اتصال می دهد) از لحاظ تشریحی شکم را به دو ناحیه فوقانی (اپی گاستر) و تحتانی (هیپوگاستر) تقسیم میکنند اشکم، باطن درون داخل، زایمان: شکم دومش است (بار دوم است که بچه می آورد)، یا شکم چرب کردن، خوردن، یا شکم خود را صابون زدن، به خود امید دادن، به خود نوید دادن، یا شکم را از عزا درآوردن، غذایی سیر خوردن، یا شکم کسی را سفره کردن، شکم او را پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنبا
تصویر کنبا
فرانسوی پیکار رزم کشمکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیبا
تصویر شکیبا
((شَ))
بردبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکیبا
تصویر شکیبا
پرحوصله، صبور
فرهنگ واژه فارسی سره
باحوصله، بردبار، حلیم، خویشتن دار، رزین، صابر، صبور، متحمل
متضاد: بی حوصله
فرهنگ واژه مترادف متضاد