شکنبه. معده حیوانات خصوص-اً حیوانات علفخوار. (ناظم الاطباء). معده ستور. کرش. معده در غیر انسان. (یادداشت مؤلف). یکی از دو خانه زیرین دل. (لغات فرهنگستان). اشکمبه. اشکنبه. سیرابی. جانوران علفخوار (گاو، گوساله، گوسفند و غیره) که محل ذخیرۀ علف در موقع چریدن آنها است. این قسمت در حقیقت اولین بخش معده نشخوارکنندگان است که در حکم کیسه ای حجیم برای ذخیره است. سیرابی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات کلمه شود. - مثل شکمبه، پارچۀ سست بافته شده. (امثال و حکم دهخدا). ، شکم. بطن. (ناظم الاطباء)
شکنبه. معده حیوانات خصوص-اً حیوانات علفخوار. (ناظم الاطباء). معده ستور. کرش. معده در غیر انسان. (یادداشت مؤلف). یکی از دو خانه زیرین دل. (لغات فرهنگستان). اشکمبه. اشکنبه. سیرابی. جانوران علفخوار (گاو، گوساله، گوسفند و غیره) که محل ذخیرۀ علف در موقع چریدن آنها است. این قسمت در حقیقت اولین بخش معده نشخوارکنندگان است که در حکم کیسه ای حجیم برای ذخیره است. سیرابی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات کلمه شود. - مثل شکمبه، پارچۀ سست بافته شده. (امثال و حکم دهخدا). ، شکم. بطن. (ناظم الاطباء)
به لغت زند و پازند ملخ را گویند و به عربی جراد خوانند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند ملخ. (ناظم الاطباء). هزوارش کمکه، کمجه به معنی ملخ است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
به لغت زند و پازند ملخ را گویند و به عربی جراد خوانند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند ملخ. (ناظم الاطباء). هزوارش کمکه، کمجه به معنی ملخ است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
قاشق. چمچه. کفچه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ظاهراً تحریفی است از چمچه به معنی قاشق بزرگ و چیزهایی مانند آن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). - کمچه زدن،تسویط قدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بهم زدن محتویات دیگ با کمچه. - امثال: آنچه در دیگ است به کمچه می آید، عاقبت این راز آشکار خواهد شد. (امثال و حکم ج 1 ص 50). دیشب همه شب کمچه زدی کو حلوا. نظیر: آنقدر چریدی کو دمبه ات. یعنی با اینکه دعوی کنی در فلان خدمت یا سفر سود بسیار برده ای، آثار غنا در تو مشهود نیست. (امثال و حکم ج 2 ص 848، ج 1 ص 58) ، ماله مانندی که گل را بدان پهن کنند بر روی خشت. چمچه. بیلچه. مسحات. مقحات. مجرفه. استام. خاک انداز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از افزارهای بنایی است که بنا با آن گل (و غالباً چیزهای تند و تیز و مضر برای دست مانند سیمان و آهک و ساروج) را برداشته روی کار می ریزد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، قاشقک. مضراب سنتور، آلت موسیقی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
قاشق. چمچه. کفچه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ظاهراً تحریفی است از چمچه به معنی قاشق بزرگ و چیزهایی مانند آن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). - کمچه زدن،تسویط قِدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بهم زدن محتویات دیگ با کمچه. - امثال: آنچه در دیگ است به کمچه می آید، عاقبت این راز آشکار خواهد شد. (امثال و حکم ج 1 ص 50). دیشب همه شب کمچه زدی کو حلوا. نظیر: آنقدر چریدی کو دمبه ات. یعنی با اینکه دعوی کنی در فلان خدمت یا سفر سود بسیار برده ای، آثار غنا در تو مشهود نیست. (امثال و حکم ج 2 ص 848، ج 1 ص 58) ، ماله مانندی که گل را بدان پهن کنند بر روی خشت. چمچه. بیلچه. مسحات. مقحات. مجرفه. استام. خاک انداز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از افزارهای بنایی است که بنا با آن گل (و غالباً چیزهای تند و تیز و مضر برای دست مانند سیمان و آهک و ساروج) را برداشته روی کار می ریزد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، قاشقک. مضراب سنتور، آلت موسیقی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)