جدول جو
جدول جو

معنی شکمبه - جستجوی لغت در جدول جو

شکمبه
معدۀ حیوانات علف خوار، اشکمبه، اشکنبه، چرینه
تصویری از شکمبه
تصویر شکمبه
فرهنگ فارسی عمید
شکمبه
(شِ کَ بَ / بِ)
شکنبه. معده حیوانات خصوص-اً حیوانات علفخوار. (ناظم الاطباء). معده ستور. کرش. معده در غیر انسان. (یادداشت مؤلف). یکی از دو خانه زیرین دل. (لغات فرهنگستان). اشکمبه. اشکنبه. سیرابی. جانوران علفخوار (گاو، گوساله، گوسفند و غیره) که محل ذخیرۀ علف در موقع چریدن آنها است. این قسمت در حقیقت اولین بخش معده نشخوارکنندگان است که در حکم کیسه ای حجیم برای ذخیره است. سیرابی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات کلمه شود.
- مثل شکمبه، پارچۀ سست بافته شده. (امثال و حکم دهخدا).
، شکم. بطن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شکمبه
معده گاو و گوسفند، معده حیوانات خصوصاً حیوانات علفخوار
تصویری از شکمبه
تصویر شکمبه
فرهنگ لغت هوشیار
شکمبه
((ش کَ بَ یا بِ))
معده جانوران علفخوار
تصویری از شکمبه
تصویر شکمبه
فرهنگ فارسی معین
شکمبه
شکمبه، عضو اصلی دستگاه گوارشی حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکیبه
تصویر شکیبه
(دخترانه)
بردبار و صبور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشکمبه
تصویر اشکمبه
شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکنبه، چرینه
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَمْ بَ / بِ)
شکمبه. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). کده. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی مؤلف). دره. کرش. جبجبه. اشکنبه. سیراب. سیرابی. سختو. معده (و آن در ستور نشخوارکننده است چون معده در انسان). (یادداشت مؤلف) : رودگانی و شکنبه و معده این همه عصب است و سخت دیرگوار. (الابنیه عن حقائق الادویه). رجوع به شکمبه شود.
- شکنبه بر سر کسی کردن یا کشیدن، نوعی از تعذیب و سیاست است. (از آنندراج) :
شکنبه طبل سان بر سر کنندش
دو دسته چوبها بر سر زنندش.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- شکنبه پز، رواث. سیرابی فروش. (یادداشت مؤلف).
- شکنبه وا، نوعی غذا که از شکمبه سازند. آش شکمبه. سیرابی: شیخ گفت: اکنون این را به مطبخی باید داد تا شکمبه وایی پزد. (اسرارالتوحید ص 161)
لغت نامه دهخدا
(شِ رِ بَ / بِ)
در تداول عامۀ قزوین: ریش ریش. شرنبه. پاره. ژنده. جرمبه. رجوع به شرنبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بِهْ)
به شیرین. آبی مطبوع. (فرهنگ فارسی معین). قسمی از به که بغایت شیرین باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ لُ بَ)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 213 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول عمده آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ چَ / چِ)
شکم کوچک. (فرهنگ فارسی معین).
- شکمچه های دل، (اصطلاح پزشکی) بطون قلب. (فرهنگ فارسی معین).
- شکمچه های مغز، بطون دماغ. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شکم کوچک. یا شکمچه های دل. بطون قلب. یا شکمچه های مغز. بطون دماغی
فرهنگ لغت هوشیار
سیرابی جانوران علفخوار (گوسفند گاو گوساله و غیره) که محل ذخیره علف در موقع چریدن آنهاست. این قسمت در حقیقت اولین بخش معده نشخوار کنندگان است که در حکم کیسه ای حجیم برای ذخیره است سیرابی
فرهنگ لغت هوشیار
شکمبه، امعا و احشا
فرهنگ گویش مازندرانی
غذای شل، غذای آبدار و آبکی
فرهنگ گویش مازندرانی
شکمو، شکم باره
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی به شیرین و خوش طعم به مرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی
شنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
نان قلاچ
فرهنگ گویش مازندرانی
شکم گنده، مرحله ای از رشد برنج
فرهنگ گویش مازندرانی