شکارچی. صیاد. شکاری. شکارگر. نخجیرگر. شکارکننده. صاید. قانص. قناص. (یادداشت مؤلف)، شکار. شکاری. صید. (یادداشت مؤلف) : با غلامان و آلت شکره کرد کار شکار و کار سره. عنصری. شغفی عظیم به شکره (و) یوز و سگ شکاری و باز و کبوتر داشت. (راحهالصدور راوندی). این فوج را نوبت بود برنشستند به تماشای شکره و راست براندند تا لب جیحون. (راحهالصدور راوندی)، پرندۀ شکاری از جنس باشه و از آن کوچکتر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). مرغ شکاری که معروفست. (غیاث). اشکره. مرغ شکاری. (یادداشت مؤلف). مرغان شکارکننده. (فرهنگ اوبهی). همان اشکره مرغ شکاری است. (انجمن آرا) : تحریش، بر یکدیگر برآغالیدن شکره. (المصادر زوزنی). مسته، خورش شکره. (فرهنگ اسدی) : هر سواری طبل بازی داشت و سگ شکاری و بسیاری یوز و شکره و دام. (مجمل التواریخ و القصص). آموختن شکره آن باشد که چون بخوانندش بازآید. (راحهالصدور راوندی). از خوراسان بیامد و راه آورد و پیشکش بسیار آلت تجمل آورد از سراپردۀ جهرمی و نوبتی اطلس و سلاحهای نیکو و ساختهای مرصع و به جواهر واسبان تازی تنگ بسته و شکره... (راحه الصدور راوندی)
شکارچی. صیاد. شکاری. شکارگر. نخجیرگر. شکارکننده. صاید. قانص. قناص. (یادداشت مؤلف)، شکار. شکاری. صید. (یادداشت مؤلف) : با غلامان و آلت شکره کرد کار شکار و کار سره. عنصری. شغفی عظیم به شکره (و) یوز و سگ شکاری و باز و کبوتر داشت. (راحهالصدور راوندی). این فوج را نوبت بود برنشستند به تماشای شکره و راست براندند تا لب جیحون. (راحهالصدور راوندی)، پرندۀ شکاری از جنس باشه و از آن کوچکتر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). مرغ شکاری که معروفست. (غیاث). اشکره. مرغ شکاری. (یادداشت مؤلف). مرغان شکارکننده. (فرهنگ اوبهی). همان اشکره مرغ شکاری است. (انجمن آرا) : تحریش، بر یکدیگر برآغالیدن شکره. (المصادر زوزنی). مسته، خورش شکره. (فرهنگ اسدی) : هر سواری طبل بازی داشت و سگ شکاری و بسیاری یوز و شکره و دام. (مجمل التواریخ و القصص). آموختن شکره آن باشد که چون بخوانندش بازآید. (راحهالصدور راوندی). از خوراسان بیامد و راه آورد و پیشکش بسیار آلت تجمل آورد از سراپردۀ جهرمی و نوبتی اطلس و سلاحهای نیکو و ساختهای مرصع و به جواهر واسبان تازی تنگ بسته و شکره... (راحه الصدور راوندی)
نازنین پر ناز زن همانندی همتاشی قطعه ای که از هندوانه و خربزه و مانند آن با کارد برند قاچ، قطعه ای از لباس و پارچه که به میخ یا جای دیگر بند شود و پاره گردد
نازنین پر ناز زن همانندی همتاشی قطعه ای که از هندوانه و خربزه و مانند آن با کارد برند قاچ، قطعه ای از لباس و پارچه که به میخ یا جای دیگر بند شود و پاره گردد
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران