آلوده به شکر. کنایه از سخت شیرین: کنی یادم به شیر شکّرآلود که دارد تشنه را شیر و شکر سود. نظامی. چنین سقمونیای شکّرآلود ز دارو خانه سعدی ستانند. سعدی. و رجوع به شکرآکند و شکرآگین شود
آلوده به شکر. کنایه از سخت شیرین: کنی یادم به شیر شکّرآلود که دارد تشنه را شیر و شکر سود. نظامی. چنین سقمونیای شکّرآلود ز دارو خانه سعدی ستانند. سعدی. و رجوع به شکرآکند و شکرآگین شود
مشک آلوده. مشک اندود. آلوده به مشک. مشک آگین. معطر: یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده ام. خاقانی. باد مشک آلود گویی سیب تر بر آتش است کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند. خاقانی. دست بردش به سیب مشک آلود چند نوبت گرفت شفتالود. سعدی
مشک آلوده. مشک اندود. آلوده به مشک. مشک آگین. معطر: یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده ام. خاقانی. باد مشک آلود گویی سیب تر بر آتش است کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند. خاقانی. دست بردش به سیب مشک آلود چند نوبت گرفت شفتالود. سعدی
دهی است از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه 360 تن. آب از رود خانه کشفان. محصول عمده غلات و لبنیات و پشم. ساکنان از طایفۀ قلایی اند و عده ای چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه 360 تن. آب از رود خانه کشفان. محصول عمده غلات و لبنیات و پشم. ساکنان از طایفۀ قلایی اند و عده ای چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
زهردار و آلوده به زهر. (ناظم الاطباء). آلوده به زهر. زهرآگین. سمی. (از فرهنگ فارسی معین) : شیرمردی، خیز و خوی شیرخوردن کن رها تا کی این پستان زهرآلود داری در دهان. خاقانی. راه برداشت می دوید چو دود سهم زد زان هوای زهرآلود. نظامی. هم بدین خسروی نیم خشنود کانگبین است سخت زهرآلود. نظامی. جگرها دید مشک اندود کرده طبرزدهای زهرآلود کرده. نظامی. عجب که در عسل اززهر می کند پرهیز حذر نمی کند از تیر آه زهرآلود. سعدی. چو هرچه می رسد از دست دوست فرقی نیست میان شربت نوشین و تیغ زهرآلود. سعدی. کند مژگان زهرآلود را انگشت زنهاری ز تأثیر نگاه تلخ چشم همچو بادامش. صائب (از آنندراج). ، مسموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آنکه شد یک بار زهرآلود از سوراخ مار بار دیگر گرد آن سوراخ کی آردگذر. معزی (یادداشت ایضاً). رجوع به مادۀ بعد شود
زهردار و آلوده به زهر. (ناظم الاطباء). آلوده به زهر. زهرآگین. سمی. (از فرهنگ فارسی معین) : شیرمردی، خیز و خوی شیرخوردن کن رها تا کی این پستان زهرآلود داری در دهان. خاقانی. راه برداشت می دوید چو دود سهم زد زان هوای زهرآلود. نظامی. هم بدین خسروی نیم خشنود کانگبین است سخت زهرآلود. نظامی. جگرها دید مشک اندود کرده طبرزدهای زهرآلود کرده. نظامی. عجب که در عسل اززهر می کند پرهیز حذر نمی کند از تیر آه زهرآلود. سعدی. چو هرچه می رسد از دست دوست فرقی نیست میان شربت نوشین و تیغ زهرآلود. سعدی. کند مژگان زهرآلود را انگشت زنهاری ز تأثیر نگاه تلخ چشم همچو بادامش. صائب (از آنندراج). ، مسموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آنکه شد یک بار زهرآلود از سوراخ مار بار دیگر گرد آن سوراخ کی آردگذر. معزی (یادداشت ایضاً). رجوع به مادۀ بعد شود
غراشیده درآمد ز درگاه من آن نگار غراشیده و رفته زی کارزار (علی قرط) آزغده سوی روم آمد چو آز غده شیر کمندی به بازو سمندی به زیر (فردوسی) دژ آلود دژند تند شده خشم آلود خشم آلوده
غراشیده درآمد ز درگاه من آن نگار غراشیده و رفته زی کارزار (علی قرط) آزغده سوی روم آمد چو آز غده شیر کمندی به بازو سمندی به زیر (فردوسی) دژ آلود دژند تند شده خشم آلود خشم آلوده