- شکایت
- گلایه، دادخواست
معنی شکایت - جستجوی لغت در جدول جو
- شکایت
- گله کردن، درد دل کردن، نالیدن
- شکایت
- گله کردن از کسی به دیگری، از جور و ستم یا رفتار و کار بد کسی نزد دیگری گله کردن یا ناله وزاری کردن، تظلم، دادخواهی
- شکایت ((ش یَ))
- گله کردن از کسی نزد دیگری، داد خواهی
- شکایت
- Grievance
- شکایت
- жалоба
- شکایت
- Beschwerde
- شکایت
- скарга
- شکایت
- skarga
- شکایت
- queixa
- شکایت
- lamentela
- شکایت
- plainte
- شکایت
- klacht
- شکایت
- शिकायत
- شکایت
- keluhan
- شکایت
- شكوىٰ
- شکایت
- תַּלוּנָה
- شکایت
- şikayet
- شکایت
- malalamiko
- شکایت
- การร้องเรียน
- شکایت
- অভিযোগ
- شکایت
- شکایت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
داستان، سرگذشت
باز گفتن از چیزی، سخن نقل کردن، قول کسی را گفتن
شکاک بودن شک بودن، منکر حصول علم قطعی بودن
هر چیزی که شخص در آن شک کرده باشد
داستان، سرگذشت، نقل کردن خبر یا سخن از کسی
گزند رساندن، کشتن یا مجروح کردن دشمن، پوست بازکردن زخم
جراحت و اذیت، مغلوبی، آسیب
((شَ کّ))
فرهنگ فارسی معین
جمع شکیه، شک کردن های نمازگزار در عدد رکعت ها یا در اجرای جزئی از اجزای نماز و آن را احکامی مخصوص است