جدول جو
جدول جو

معنی شکاه - جستجوی لغت در جدول جو

شکاه
(شِ)
قرابت و نزدیکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شکاه
(تَ)
گله کردن بسوی خدا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گله کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). گله کردن به کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به شکوه و شکایت شود، بیمار کردن و رنجانیدن کسی را. (منتهی الارب). بیمار کردن کسی را. (ناظم الاطباء). به درد و رنج انداختن کسی را. (از اقرب الموارد) ، آگاه کردن کسی را از بدی که در حق شخص کرده و گله کردن از وی. (ناظم الاطباء)
مشابه و مانند کسی گردیدن و قرین او شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مشاکهه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به مشاکهه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکال
تصویر شکال
(دخترانه)
در گویش مازندران آهو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
(دخترانه)
شأن، حشمت، بزرگی، هیبت، وقار
فرهنگ نامهای ایرانی
(نَ سَ پَ)
مشتبه گردیدن کار و مشکل شدن: اشکه الامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سوراخ ناگذاره که چراغ نهند در وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر سوراخ غیرنافذ. و در سورۀنور: مثل نوره... یعنی سوراخی است که در آن چراغ است و گفته اند مشکاه لوله ای است در میان قندیل و مصباح فتیلۀ مشتعل است. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). روزن که گذاره ندارد در دیوار. (ترجمان القرآن). سوراخ ناگذاره که چراغ در وی نهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شگاه
تصویر شگاه
ترکش تیر دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاسه
تصویر شکاسه
دشوار خویی دشوار خوی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاره
تصویر شکاره
زر، کشتزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناه
تصویر شناه
شنا سباحت آبورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفاه
تصویر شفاه
جمع شفه، لبان جمع شفه لبها لبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکنه
تصویر شکنه
کرشمه، عشوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیه
تصویر شکیه
مونث شکی و خواسته، مانده
فرهنگ لغت هوشیار
ترس و بیم، هراس و خوف، ترس ناشی از عظمت و جلال حریف و طرف مقابل شان و شوکت و حشمت و بزرگی و جاه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاع
تصویر شکاع
آفتاب پرست از گیاهان کافیلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواه
تصویر شواه
جمع شاه، گوسپندان پوست سر
فرهنگ لغت هوشیار
نازنین پر ناز زن همانندی همتاشی قطعه ای که از هندوانه و خربزه و مانند آن با کارد برند قاچ، قطعه ای از لباس و پارچه که به میخ یا جای دیگر بند شود و پاره گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفه
تصویر شکفه
فرج زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاص
تصویر شکاص
بد دندان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکال
تصویر شکال
جمع شکل، پای بند ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاف
تصویر شکاف
چاک و رخنه و ترک و درز، و گسستگی و دریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
چوبکی یا پارچه شاخکی باشد که بدان ساز نوازند مضراب زخمه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بسیار شک و تردید داشته باشد همرده زنجیره گون، خانه های جور، همریخت از پارسی شکدار پر گمان بسیار شک کننده، جمع شکاکین، کسی که منکر حصول علم باشد شکاکیت شکاکین شکاکان
فرهنگ لغت هوشیار
شکایه شکایت در فارسی درنجش موسست گیلک گله گرزش انداوه اندایه گله مندی اندمه بهترین یاران و نزدیکان همه نزد او دارم همیشه اندمه (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاء
تصویر شکاء
شکافتگی در ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکار
تصویر شکار
قصد کشتن آدمی یا حیواناتی را، صید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شداه
تصویر شداه
بیخودی بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
بهترین داراک، بدترین داراک از واژگان دوپهلو نام گروهی ازرویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکه
تصویر شاکه
جمع شائک، خاردارها تیزها شاکه خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
چیتک (برگزده چیزی) آفریکانیدن (برکت یافتن)، گوالیدن، فزونیدن، نیکی کردن، پاکی پاکیزگی، ده یک (ذبیح بهروز زکوه را تازی گشته ده یک پارسی می داند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاه
تصویر بکاه
جمع بکا، مویه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکاه
تصویر مشکاه
مشکات درفارسی: چراغدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکره
تصویر شکره
شکارچی، شکار کننده، صید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
ابهت، جلال، شوکت، عظمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
دو دل، پرگمان
فرهنگ واژه فارسی سره