گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلم، پلخوم، پلاخون، خمان صغیر، بلسان صغیر
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پَلَم، پَلخوم، پَلاخون، خُمانِ صَغیر، بَلَسانِ صغیر
گیاهی است دائم و علفی و ارتفاع آن غالباً بیش از دو متر است و مقداری بسیار از آن در قسمتهای خالی جنگلهای شمال ایران و در کنار آن مشاهده میشود، و نام آن درنواحی مختلفه پلم، پلیم، پلاخون، پلخوم و شون است. و این نوعی از اقطی است. (از یادداشت مؤلف) تریز پیراهن، (ناظم الاطباء)
گیاهی است دائم و علفی و ارتفاع آن غالباً بیش از دو متر است و مقداری بسیار از آن در قسمتهای خالی جنگلهای شمال ایران و در کنار آن مشاهده میشود، و نام آن درنواحی مختلفه پَلَم، پَلیم، پَلاخون، پَلْخوم و شون است. و این نوعی از اقطی است. (از یادداشت مؤلف) تریز پیراهن، (ناظم الاطباء)
مون. جمع واژۀ مؤنه. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ مؤنت و مؤنه، به معنی بار و گرانی نفقۀ عیال و قوت روزانه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، هزینه. خرجی. جیرۀروزانه: ما را اگر قسمت ولایتی هست اضعاف آن مؤن سپاه و وجوه و اطماع و انواع محافظات در مقابل ایستاده است. (ترجمه تاریخ یمینی). و مؤن حشر وچریک و اثقال و زواید عوارضات از آنجا مرتفع کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، نوعی از مالیات و عوارض. ج، مؤونات. (از یادداشت های قزوینی ج 7 ص 165 مستنداً به تاریخ جهانگشای جوینی) : و جمعی از عباداﷲ الصالحین که بیگانگان دین از مؤن و عوارضات ایشان را معاف و مسلم داشته. (تاریخ جهانگشای جوینی). با حصول این معانی فراغ اهالی بخارا و تخفیف مؤن و اثقال ایشان حاصل... (تاریخ جهانگشای جوینی). و احبار و اخیار هر ملتی را از صنوف عوارضات و محن مؤن و اوقاف و مسبلات و حراث و زراع ایشان را معاف و مسلم داشته اند. (تاریخ جهانگشای جوینی ص 11). بعد از وضع مؤن و اخراجات و نفقات... بر قدر ارتفاع خراج را وضع کنند. (ترجمه تاریخ قم ص 183). در ذکر نجوم و دفعات مال خراج و رسوم و مؤن و اخراجات آن. (تاریخ قم ص 142). و رجوع به مؤنت و مؤنه و مؤنه شود
مُوَن. جَمعِ واژۀ مؤنه. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جَمعِ واژۀ مؤنت و مؤنه، به معنی بار و گرانی نفقۀ عیال و قوت روزانه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، هزینه. خرجی. جیرۀروزانه: ما را اگر قسمت ولایتی هست اضعاف آن مؤن سپاه و وجوه و اطماع و انواع محافظات در مقابل ایستاده است. (ترجمه تاریخ یمینی). و مؤن حشر وچریک و اثقال و زواید عوارضات از آنجا مرتفع کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، نوعی از مالیات و عوارض. ج، مؤونات. (از یادداشت های قزوینی ج 7 ص 165 مستنداً به تاریخ جهانگشای جوینی) : و جمعی از عباداﷲ الصالحین که بیگانگان دین از مؤن و عوارضات ایشان را معاف و مسلم داشته. (تاریخ جهانگشای جوینی). با حصول این معانی فراغ اهالی بخارا و تخفیف مؤن و اثقال ایشان حاصل... (تاریخ جهانگشای جوینی). و احبار و اخیار هر ملتی را از صنوف عوارضات و محن مؤن و اوقاف و مسبلات و حراث و زراع ایشان را معاف و مسلم داشته اند. (تاریخ جهانگشای جوینی ص 11). بعد از وضع مؤن و اخراجات و نفقات... بر قدر ارتفاع خراج را وضع کنند. (ترجمه تاریخ قم ص 183). در ذکر نجوم و دفعات مال خراج و رسوم و مؤن و اخراجات آن. (تاریخ قم ص 142). و رجوع به مؤنت و مؤنه و مؤنه شود
بمعنی شدن. (برهان). رفتن و روانه شدن. کوچ کردن، مردن. (از ناظم الاطباء) ، فارغ گشتن، بردن، رفع کردن، برداشتن، محو کردن، حک کردن و تراشیدن، کم شدن. (ناظم الاطباء). از بین رفتن: گفتا نزدم بتی بدیع رسیده ست قدر همه نیکوان و عز بتان شود. خسروی. رجوع به شدن شود
بمعنی شدن. (برهان). رفتن و روانه شدن. کوچ کردن، مردن. (از ناظم الاطباء) ، فارغ گشتن، بردن، رفع کردن، برداشتن، محو کردن، حک کردن و تراشیدن، کم شدن. (ناظم الاطباء). از بین رفتن: گفتا نزدم بتی بدیع رسیده ست قدر همه نیکوان و عز بتان شود. خسروی. رجوع به شدن شود
فردریک فرانسوا (1810- 1849 میلادی). آهنگساز معروف و وطن پرست لهستانی. وی اصلاً فرانسوی بود و در خانواده ای نسبهً ثروتمند در نزدیکی ورشو بدنیا آمد. از کودکی رنجور و ضعیف بود و از طفولیت به آموختن پیانوپرداخت و در این راه زحمت بسیار کشید. نخستین کنسرت خود را که موجب شهرت او شد در هشت سالگی اجرا کرد. دوران تحصیل خویش را در رشتۀ موسیقی در ورشو به پایان رسانید و در 20سالگی به پاریس رفت و در آن شهر مشهور گردید و سپس سفرهای بسیار به ممالک اروپا کرد و کنسرتهای بسیار داد. در آغاز جوانی شهرتی بسزا یافت، اما در پایان حیات دچار تنگدستی و ناراحتی گردید و عاقبت در 39سالگی بسبب رنج و بیماری درگذشت. شوپن ماجراهای عشقی فراوان داشت و از آن میان داستان عشق او و ژرژ سان معروف است. وی سبک نواختن پیانو را زنده کرد و ارزش این ساز را در ارکستر به حد کمال رسانید. در آثار شوپن جنبۀ شاعرانه و رمانتیک قوی وجود دارد. تصنیفات او عموماً پرهیجان و غم انگیز است. از آهنگهای ممتاز اوست: سونات سی بمل مینورا، پرس 35. کراکویاک، اپوس 14 (آهنگ رقص محلی کراکوی). کنسرتوی پیانودر رمینور شمارۀ یک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به گزارش دوماهۀ کمیسیون یونسکو شمارۀ 8 و 9 شود
فردریک فرانسوا (1810- 1849 میلادی). آهنگساز معروف و وطن پرست لهستانی. وی اصلاً فرانسوی بود و در خانواده ای نسبهً ثروتمند در نزدیکی ورشو بدنیا آمد. از کودکی رنجور و ضعیف بود و از طفولیت به آموختن پیانوپرداخت و در این راه زحمت بسیار کشید. نخستین کنسرت خود را که موجب شهرت او شد در هشت سالگی اجرا کرد. دوران تحصیل خویش را در رشتۀ موسیقی در ورشو به پایان رسانید و در 20سالگی به پاریس رفت و در آن شهر مشهور گردید و سپس سفرهای بسیار به ممالک اروپا کرد و کنسرتهای بسیار داد. در آغاز جوانی شهرتی بسزا یافت، اما در پایان حیات دچار تنگدستی و ناراحتی گردید و عاقبت در 39سالگی بسبب رنج و بیماری درگذشت. شوپن ماجراهای عشقی فراوان داشت و از آن میان داستان عشق او و ژرژ سان معروف است. وی سبک نواختن پیانو را زنده کرد و ارزش این ساز را در ارکستر به حد کمال رسانید. در آثار شوپن جنبۀ شاعرانه و رمانتیک قوی وجود دارد. تصنیفات او عموماً پرهیجان و غم انگیز است. از آهنگهای ممتاز اوست: سونات سی بمل مینورا، پرس 35. کراکویاک، اپوس 14 (آهنگ رقص محلی کراکوی). کنسرتوی پیانودر رمینور شمارۀ یک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به گزارش دوماهۀ کمیسیون یونسکو شمارۀ 8 و 9 شود
کار و حال. (منتهی الارب). حال و امر. (از اقرب الموارد). کل یوم هو فی شأن (قرآن 29/55) ، ای فی امر. یعنی یا می آفریند و یا میمیراند و یا روزی میدهد و یا آنکه گناهی را می آمرزد و بلایی را دفع میکند. و یقال: ما شأنک، ای ما امرک او حالک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از صراح اللغه). کار و بار. (برهان). ج، شؤون و شئان و شئین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (صراح اللغه) ، آنچه از امور و احوال با اهمیت و عظمت باشد. یقال ماشأنک، ای ما خطبک. (از اقرب الموارد). ج، شؤون و شئان و شئین. (اقرب الموارد) ، خوی. سرشت. و طبیعت. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و یقال من شأن کذا، ای من طلبه و طبعه و خلقه. (اقرب الموارد). خوی طبیعی. (ناظم الاطباء). ج، شؤون و شئان و شئین، آبراهۀ سر. درز و جای پیوند استخوانهای سر. محل تلاقی قطعات استخوان سر با یکدیگر. (از تاج العروس) (از صراح اللغه) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یقال بلغت الرائحه الی شؤون راسه، ای ملتقی قبائله. (ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان العرب) ، محل پیوند استخوانهای سر و صفائح جمجمه آنجا که دندانه های ریز و کنگره ای چون دندانۀ أره استخوانهای سر را بیکدیگر پیوند دهد. (از تاج العروس) ، رگی است که از آن اشک بچشم فرود آید. (از صراح اللغه) (منتهی الارب). رگ اشک چشم. (از اقرب الموارد). فاضت شؤونه، اشکهایش جاری شد. (از اقرب الموارد). ج، أشؤن و شؤون. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، شوره زاری است در کوه که درخت نبع روید در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین دراز و بلنددر کوه که در آن خرما کارند. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، شؤن. (اقرب الموارد) ، حاجت. (از اقرب الموارد). یقال کلفنی شؤونک، ای حوائجک. (از اقرب الموارد) ، ریگ دراز با اندک خاک. (منتهی الارب). ج، شؤون
کار و حال. (منتهی الارب). حال و امر. (از اقرب الموارد). کل یوم هو فی شأن (قرآن 29/55) ، ای فی امر. یعنی یا می آفریند و یا میمیراند و یا روزی میدهد و یا آنکه گناهی را می آمرزد و بلایی را دفع میکند. و یقال: ما شأنک، ای ما امرک او حالک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از صراح اللغه). کار و بار. (برهان). ج، شُؤون و شئان و شئین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (صراح اللغه) ، آنچه از امور و احوال با اهمیت و عظمت باشد. یقال ماشأنک، ای ما خطبک. (از اقرب الموارد). ج، شُؤون و شئان و شئین. (اقرب الموارد) ، خوی. سرشت. و طبیعت. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و یقال من شأن کذا، ای من طلبه و طبعه و خلقه. (اقرب الموارد). خوی طبیعی. (ناظم الاطباء). ج، شؤون و شئان و شئین، آبراهۀ سر. درز و جای پیوند استخوانهای سر. محل تلاقی قطعات استخوان سر با یکدیگر. (از تاج العروس) (از صراح اللغه) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یقال بلغت الرائحه الی شُؤون راسه، ای ملتقی قبائله. (ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان العرب) ، محل پیوند استخوانهای سر و صفائح جمجمه آنجا که دندانه های ریز و کنگره ای چون دندانۀ أره استخوانهای سر را بیکدیگر پیوند دهد. (از تاج العروس) ، رگی است که از آن اشک بچشم فرود آید. (از صراح اللغه) (منتهی الارب). رگ اشک چشم. (از اقرب الموارد). فاضت شؤونه، اشکهایش جاری شد. (از اقرب الموارد). ج، أشؤن و شؤون. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، شوره زاری است در کوه که درخت نبع روید در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین دراز و بلنددر کوه که در آن خرما کارند. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، شُؤن. (اقرب الموارد) ، حاجت. (از اقرب الموارد). یقال کلفنی شؤونک، ای حوائجک. (از اقرب الموارد) ، ریگ دراز با اندک خاک. (منتهی الارب). ج، شؤون