جدول جو
جدول جو

معنی شوهب - جستجوی لغت در جدول جو

شوهب
(شَ هََ)
خارپشت یاخارپشت نر. (ناظم الاطباء). قنفذ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شوهب
خار پشت نر
تصویری از شوهب
تصویر شوهب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهب
تصویر وهب
(پسرانه)
بخشش، عطا، نام پدر آمنه مادر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
همسر زن، شو، شوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوها
تصویر شوها
ویژگی زن اخمو، بداخم، ترش رو، زشت رو، نیکورو، زیبا، شوم، نامبارک. در معنای ۲ و ۳ از اضداد است
فرهنگ فارسی عمید
(شَ قَ)
جایگاهی است در بادیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ وِیْ یِ)
دهی است از بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان و دارای 800 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
متعالی، نام دو تن ازشاهان یهود: اخزیاء اول پسر و جانشین آحاب، هشتمین شهریار بنی اسرائیل، وی ضلالت و بی دینی آحاب را شعار خود ساخت و بعل و عشتاروت را پرستش کرد و رسوم عبادت این دو بت بواسطۀ ایزابل در میان بنی اسرائیل رواج یافت. در مدت سلطنت او موابیان عصیان کردند و او خودبا یهود شافاط پادشاه یهودا در دریای احمر تجارت میکرد و بواسطۀ ضلالت او همه اموال وی بباد رفت و جز خسارت بار نیاورد (کتاب دوم تواریخ ایام 20: 35- 37) و چون از پنجره بزیر افتاد نزد خدای فلسطینیان کس فرستاد تا درباره شفا یافتن خود مشورت کند و ایلیاءپیغمبر مرگ عاجل او را نخست بملازمان وی و سپس بخود او اعلام کرد. اخزیاء دوم که یهواحاز و عزریا نیز خوانده شده پسر یهورام و عثلیا و پنجمین پادشاه یهودا بود که در سنۀ 843 قبل از میلاد در بیست ودوسالگی بجای پدر بر تخت نشست (کتاب دوم پادشاهان 8:25 و دوم تواریخ ایام 22:2) و مدت یکسال در اورشلیم سلطنت نمود و چون از طرف مادر ایشان ببدی رفتار کرد، هنگامیکه بعیادت بخانوادۀ آحاب منسوب بود از آنرو بمثل یهورام بن آحاب میرفت ییهو ویرا بکشت و دو حکایت وفات وی با یکدیگرمنافاتی ندارد و چنان مینماید که اولاً از دست ییهو فرار کرد و در سامره متواری گردید و آنگاه گرفتار شدو او را بنزد ییهو آوردند و در جور در کالسکۀ جنگی خود زده شد و در مجدو درگذشت. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
دراز نیکوخلق. (از اقرب الموارد). درازبالای نیکوخوی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دراز. (مهذب الاسماء) ، اسب درازخایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
فریب و مکر. (منتهی الارب). خدیعه، اسم مره است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَزَ)
نشان و علامت. (منتهی الارب). نشان و علامت و اثر. (ناظم الاطباء). علامت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
کژدم، شپش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مورچه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ)
بعل. زوج. (آنندراج). شوی. جفت. همسر. میره. حلیل. (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء). مرد آنگاه که زن گرفته باشد:
مرا شوهری بود بازارگان
گزیده همی در میان سران.
فردوسی.
پس یعقوب آنجا (زمین مصر) مقام کرد و زلیخا یوسف را به شوهر کرد. (مجمل التواریخ). شوهر که نه درخورد زن باشد ناکرده اولیتر. (مرزبان نامه).
نه لایق بود عیش با دلبری
که هر بامدادش بود شوهری.
سعدی.
اجتلاء، جلوه دادن عروس را بر شوهر. (منتهی الارب).
- به شوهر دادن، عروس کردن. دختر را به شوی سپردن:
تو روی دختر دلبند طبعمن بگشای
که پیر گشت و ندادم به شوهر عنین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کنجد و سمسم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شوه شود
لغت نامه دهخدا
جایی در شمال غربی انارک از نواحی کاشان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ واب ب)
جمع واژۀ شابه، به معنی زن جوان. (از منتهی الارب). و رجوع به شابه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
اسب سپیدموی. (منتهی الارب). دارندۀ شهب. سپیدی بر سیاهی غالب آمده. (اقرب الموارد). خاکستری رنگ و سیاه با سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
آنکه آماده می کند، چیزی که دست می دهد و آماده می شود. (ناظم الاطباء) ، چیزی همیشه باشنده. (آنندراج). چیزی که همیشه می باشد، آماده و مهیا شده. (ناظم الاطباء). آماده و توانا: أصبح فلان موهباً، أی معداً قادراً. (از منتهی الارب). قابل و توانا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دوری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوب
تصویر شوب
مخلوط کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شهاب، ستارگان درخشان، شب های 13 و 14 و 15 هر یک از ماه های سال مهی سپید تیره سپید چرک آب سرخی است که در مرتبه اول از گل کاجیره گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهب
تصویر موهب
بخشش و عطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورب
تصویر شورب
مرغ مگس خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوزب
تصویر شوزب
نشان نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوشب
تصویر شوشب
کژدم، سپش شپش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
زوج، مرد آنگاه که زن گرفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهه
تصویر شوهه
زشتی، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواب
تصویر شواب
جمع شابه، زنان جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوبه
تصویر شوبه
ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهب
تصویر شاهب
خاکستری رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
مشابهت مانندی، نحاس اصفر، شبه مثل، جمع اشباه. زیبایی، زشتی از واژگان دو پهلو، درازی گردن، سر بلندی، چشم زخم، آزمندی دل، نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
((هَ))
مردی که با زنی ازدواج کند، مرد زن دار، شوی، زوج
فرهنگ فارسی معین
زوج، شو، شوی، مرد، همسر
متضاد: زوجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد